🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت آقای حمید شفیعی
🔹صفحه ۱۳۹_۱۳۷
#قسمت_پنجاه_و_هشتم🦋
((لبخند زیبا))
<ادامه>
همینطور که داشتم با دوربین نگاه
می کردم، دیدم یک دفعه #محمّد_حسین از سنگر عراقی ها بیرون پرید و به طرف خط خودی شروع به دویدن کرد.
نگهبان های عراقی هم که تازه او را دیده بودند با هرچه دم دستشان بود شروع به تیر اندازی کردند.
محمّدحسین تنها وسط بیابان می دوید و عراقی ها هم مسیر حرکت او را به شدّت زیر #آتش گرفته بودند.
ما هم نگران😨 این طرف خط نشسته بودیم و جلو را نگاه می کردیم و هیچ کاری از دستمان بر نمی آمد.
گلوله های خمپاره، یکی پس از دیگری، در اطراف محمّدحسین #منفجر می شد؛
امّا نکتۂ عجیب برای ما خنده های😊 محمّدحسین در آن شرایط بود، در حالی که می دوید و از دست عراقی ها فرار می کرد یک لحظه خنده اش قطع نمی شد.
انگار نه انگار که این همه آتش را دارند روی سر او می ریزند!😳
من و #مظهری_صفات نشسته بودیم و گلوله ها را می شمردیم.
فقط حدود هفتاد و پنج #خمپاره شصت اطرافش زدند، امّا او بی خیال می خندید و با سرعت به طرف ما می دوید.😯
خوشبختانه بدنش کوچک ترین خراشی بر نداشت.
وقتی رسید،خیلی خوشحال☺️️بود
جلو آمد و با خنده های زیبایش شروع کرد به تعریف:
«رفتم تمام مواضعشان را دیدم.
#میدان_مین که اصلا ندارند،
آن کانال را جدید کَندند ،
تازه دارند #سنگر هایشان را می زنند.
خطشان خلوت خلوت است و کم کم دارند کارهایشان را انجام می دهند.»
محمّدحسین تمام این #اطلاعات را در همین مدت کوتاه به دست آورده بود!
شاید اگر شب این #مأموریت را انجام می داد ، خطرش کمتر بود، امّا به اطلاعاتی این چنین دست پیدا نمی کرد.
برای او، کار از هرچیزی مهم تر بود.
وقتی حرف هایش تمام شد به طرف سنگرش رفت و به شوخی گفت:
«اینم از کار شب ما😊.در عوض برویم امشب یک ساعت راحت بخوابیم!»
💠دریـغ و درد که تا این زمان ندانسـتم
که کیمیای سعادت رفیق بود ، #رفیق
((تپۂ شهدا_مرز خطر))
در عملیات #والفجر چهار ،در نقطه ای به نام "قوچ سلطان" مستقر بودیم.
محور شناسایی هم "تپه شهدا" بود.
آنجا غالب شناسایی ها را محمّدحسین به تنهایی انجام می داد.
لاغر اندام،سبک،چابک و سریع بود.
هوش و ذکاوتش هم که جای خود داشت.
به خاطر دید مستقیم #دشمن روی منطقه مجبور بود که شب ها راه بیفتد.
صبح زود می رسید پای تپۂ #شهدا تا شب صبر می کرد و بعد می رفت میان عراقی ها.
یک شب که تازه از راه رسیده بود، ....
<ادامه دارد>
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دلانه:
دلم کسی را میخواهد تا بگوید:
کمتر از سه ماه دیگر،
پایان کرونا را اعلام میکنم.. :)
@mazhabi_yon🙃
#تلنگر🍁
بهترین جفت در دنیا
خنده و گریه است
آنها هیچگاه
یکدیگر را ملاقات نمیکنند
ولی وقتی یکدیگر را یافتند
آن لحظه
بهترین لحظه ی زندگی شماست....
@mazhabi_yon🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری😎✌️
⚫️همگی با هم استوری کنیم...🗯
@mazhabi_yon♡
📸 تصویری که نشان می دهد. شهید محسن فخری زاده از سال ۲۰۰۷ مورد رصد نیرو های اطلاعاتی و جاسوسی اسرائیل بوده...⛓
@mazhabi_yon
انتخاب با توست، میتوانی بگویی:
صبح به خیر خدا جان✔
یا بگویی: خدا به خیر کنه، صبح شده!✖
#مگهنه؟
@mazhabi_yon
#شهیدحاجحسینخرازۍ
میگفت:
ما به اینجا نیامدهایم تا روۍ هرتپهاے سنگری بڪَنیم و خودمان را با زدن چهار تا گلوله مشغول ڪنیم!
←آمدهایمتانَفَسدشمنراببریم؛
قیمتشراهمبا #خونمان میدهیم.🥀
•
•
حالابایدگفت:
ما اینجا جمع نشدهایم ڪه #تعداد
اعضاۍڪانال و یا بازدید از مطالب
به #هرنحوے برایمان مهم شود!!!!
←ما آمدهایم"خود"را بسازیم؛
تا" نَفْس" را از " نَفَس" در بیاوریم...!!
#اندڪیتامل
@mazhabi_yon
🍃🍃🍃
#حجتالاسلامپناهیاݧ
اخیرا زمینهسازان ظهور جمعهها به شهادت میرسند،
و زمینهسازان ترور همچنان دم از مذاکره میزنند.
بالاخره یک #جمعهای خواهد آمد که زمینه سازان ترور رسوا شوند .
#انتقام_سخت
@mazhabi_yon
مذهــبـیـون
گناه رفته در چشمم!
خدا دارد فوت میکند...
این اشک ها بی دلیل نیست😍👌
فوت خدا تو چشاتون😁
کاش وقتی خدا در محشر بگوید:چه داشتی؟!
سر بلند کند حسین بگوید:
🌈حساب شد
@mazhabi_yon