eitaa logo
💟👈مذهبـے طوࢪ♡ツ
440 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
105 فایل
༺﷽༻ 💛🌻دݪگرم خُدٰایـےاَم،ڪھ بٰا تَمام بَدۍ هٰایَم باز هَوٰادٰار دِلم اسٺ...❥ ツ اَلـّٰلـھُـمَ الـࢪزُقـنـٰا شَـــہــ💔ـٰادَٺ:) ڪُپـۍ؟! وٰاجِبہ مُؤمِن✌🏻 اࢪٺباط با ادمیݩ⬅: @Fatemeh_884
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ مهدی جان سلام به تـو ای گل نرگـس! سلام به تو که در سيم خاردار گناهانمان اسيری ما را ببخش! که حتی به اندازه‌ ی نجات دادن گلی از ميان سيـم خاردارها تلاش نکرده ايم.چه برسـد به تلاش برای رهایی شما از زندان غيبــت. 🌹تعجیل در فرج صلوات🌹 🌷@MazhabiiiTor🌷
°•🦋•°🦋•° سخت است اما☝️ گذشتند ازهر آنچه که☺️ قلبشان را وصل زمین میکرد((:🥀 این قانون پرواز است🤞 گذشتن برای رها شدن🍃))😊 ♥️❤️ 🌼 🌱@MazhabiiiTor🌱
صبح زود که از خانه بیرون زد گفت:🗣 (مسابقه می دیم از الان تا شب)😏 درهمین وقت چشمش👀 به دختری 👱‍♀که از سر کوچه می آمد افتاد........🙁 نگاهش را کج کرد وبه شیطان 👹 گفت: "فعلا یک هیچ به نفع من"(:")✌️😎😌 🌸 🌹@MazhabiiiTor🌹
حاجی به چشماتون که نگاه میکنم .... از چشمام خجالت میکشم😞😔 چیشد که شما رفتین وما هنوز درگیر رنگ لباسمونیم🤔😓؟ 💔 🌱 ✨ 🌿@MazhabiiiTor🌿
.طنزجبهه😂 🌸اره آبه😂 در به در دنبال آب مى گشتيم😄 جايى كه بوديم آشنا نبود ، وارد نبوديم🥴 تشنگى فشار آورده بود😕 «بچه ها بيايين ببينين... اون چيه؟»😯 يك تانكر بود هجوم برديم طرفش😂 اما معلوم نبود چى توشه🤔😕 روى يه اسكله نفتى هر چيزى مى تونست باشه😆 گفتم: « كنار... كنار... بذارين اول من يه كم بچشم ، اگه آب بود شما بخورين»😂😋 با احتياط شيرش رو باز كردم ، آب بود😁 به روى خودم نياوردم ،😂😂 یه دلِ سير آب خوردم😋 بعد دستم رو گذاشتم روى دلم✋😋😂 نيم خيز پا شدم اومدم اين طرف بچه ها با تعجب و نگرانى نگام مى كردن😯 پرسيدند «چى شد؟...»⁉️ هيچى نگفتم🤫😂 دور كه شدم، گفتم «آره... آبه... شما هم بخورين...»😂😋 يك چيزى از كنار گوشم رد شد خورد به ديوار😬🤷‍♂️ پوتين بود...🥾😂😂😂😂 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 🌷 ♥️@MazhabiiiTor♥️
🥀ندیدیـم جز بر تابوت شهیـد ، بوسهٔ تو را برتابوتے دیگر ...🕊 🌷و دریافتیـم : حقیقتـا شهیــد، حقیقتی است شگفت‌آور!🕊 ❤️ 🎀@MazhabiiiTor🎀
♥️ هرکس که بیشتر برای خدا☝️ کار کرد بیشتر باید فحش بشنود... ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم☺️ برای تحمل تهمت و دروغ😇 چون ما تحمل نکنیم....🙃 باید میدان را خالی کنیم🙂 🍃 🍀 🌟 🌺@MazhabiiiTor🌺
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⸾🌵🖤⸾ 📼⛓•° ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ میگن ...🚶‍♂🌿 همش‌دنبال‌این‌نباش‌کہ‌چۍثواب‌دارھ🤭•• اول‌دنبال‌این‌باش‌کہ‌چۍگناهـہ✖🔥•• تا‌بو؁ِ‌گناه‌رو‌نشناسۍ🙃⛓•• ڪیسہ؁ِ‌ثواب‌هات‌سوراخ‌میمونہ‌رفیق💔" :) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌼@MazhabiiiTor🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋 ✌️ رمز قدرت ما...💪 در سلاح نیست🔪❌ بلکه در عقیده مقابله با دشمن است😎 🕊@MazhabiiiTor🕊
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈شصت و پنجم ✨ دلم واقعا براشون تنگ شده بود... محکم بغلشون کردم.امیرمحمد پسر علی شش سالش بود.گفت: _عمه حالت خوب شد دیگه؟😍👦🏻 بالبخند گفتم: _بهترم عزیزم.دعا کن خوب بشم.😊 ضحی که الان پنج سالش بود گفت: _عمه ما اینقدر برات دعا کردیم که زود خوب بشی.👧🏻😍🙏 چشمهام پر اشک شد...😢 حتی بچه ها هم بخاطر من ناراحت بودن.گفتم: _بخاطر دعاهای شما بود که خدا کمکم کرد.😢😊 حنانه هم که نزدیک دو سالش بود خودشو انداخت بغلم👧🏻🤗 و با دستهای کوچولوش نوازشم میکرد. مهر ماه شد... دانشگاه ثبت نام کردم.ترم آخرم بود. باشگاه هم میرفتم.سرمو شلوغ کرده بودم که زندگیم عادی بشه.😊👌ولی هنوز از ماشین امین استفاده میکردم. وقتی تو ماشین مینشستم بوی امین میومد.💖🚙💓 دیگه میخندیدم،شوخی میکردم،زندگی میکردم ولی ... تو دلم غمی بود که تموم شدنی نبود. هشت ماه از شهادت امین گذشت... از باشگاه میرفتم خونه،با ماشین امین.تو خیابان یه دفعه یه ماشین خارجی از پارک در اومد و محکم خورد به ماشین من.🚗 ای وای ماشین امینم..😱😨🚙 پیاده شدم ببینم ماشینم چی شده.در سمت کنار راننده کلا رفته بود داخل. راننده ی اون ماشین که پسر جوانی بود تا دید راننده خانومه و چادری، شروع کرد به فرافکنی.😐 با دعوا گفت: _خانم چکار میکنی؟حواست کجاست؟ماشینمو خراب کردی.کلی خسارت زدی.😡🗣 الان وقت و بودنه.با اخم نگاهش کردم.گفت: _چیه؟یه جوری نگاه میکنی انگار من مقصرم.😠 خیلی پر رو بود... اطرافمون جمع شدن و ترافیک شد.رفتم سمت ماشینم.گوشیمو برداشتم و به پلیس زنگ زدم.📲😏تا متوجه شد به پلیس زنگ زدم از پشت بهم حمله کرد که گوشی رو بگیره.گوشیم از دستم افتاد و شکست.😠 منم جا خوردم یکی محکم زدم تو ساق دستش.فریاد بلندی زد.گفتم: _چته؟ چرا حمله میکنی؟مگه نمیگی من مقصرم؟خب بذار پلیس بیاد خسارت بگیری.😠😏 با فریاد گفت: _تو چته؟وحشی..دستم شکست.😡🗣 با عصبانیت داد زدم: _تو حمله کردی.گوشی منم شکستی.😡 مردم سعی میکردن آروممون کنن. گفت: _هم به ماشینم خسارت زدی هم دستمو شکستی. باید عذرخواهی کنی تا شاید ببخشمت.😏😡 پوزخند زدم و به آقایی گفتم: _لطفا زنگ بزنید پلیس بیاد😏 رو به پسره گفتم: _تا ببینم کی مقصره. مردم به پسره میگفتن تو مقصری ولی زیر بار نمیرفت.چند نفری هم به من میگفتن تو کوتاه بیا.گفتم: _باید معلوم بشه کی مقصره و مقصر عذرخواهی کنه. چند دقیقه گذشت... پسره زیر فشار بود.هم همه بهش میگفتن معلومه که تو مقصری،هم دستش درد میکرد،هم از اینکه داشت کم میاورد عصبی بود.داد زد: _خیلی خب،برو.خسارت نمیخوام.😠 با خونسردی به جمعیت گفتم: _زنگ بزنین پلیس بیاد،چرا ایستادین نگاه میکنین؟ مگه نمیخواین راه باز بشه؟ چند نفری پسره رو کنار کشیدن و چیزی بهش گفتن که آروم شد.نمیدونم چه ریگی به کفشش بود که نمیخواست پلیس بیاد.😐 اومد سمت من و آروم گفت: _هر چقدر پول میخوای نقدا همینجا میدم.فقط تمومش کن.😕 با اخم نگاهش کردم و گفتم: _اولا به پولی که موقع تصادف طرف مقصر پرداخت میکنه میگن خسارت.😠☝️ثانیا خسارت نمیخوام.همونکه قبلا گفتم.مقصر باید معلوم بشه و عذر خواهی کنه.. ادامه دارد.. ✍نویسنده بانو 🦋@MazhabiiiTor🦋
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈شصت و ششم ✨ اخم کرد و داد زد: _خیلی پررویی بابا.فکر کردی کی هستی؟زنگ بزن پلیس بیاد. با تمسخر گفتم: _اگه گوشیمو نشکسته بودی تا الان پلیس اینجا بود. عصبانی تر شد.😡رفت پیش ماشینش.اون چند نفری که باهاش صحبت کرده بودن و آروم شده بود،اومدن پیش من.گفتن: 👥_اونکه قبول کرده مقصره.شما دیگه کوتاه بیا.میگی خسارت هم که نمیخوای،پس برو دیگه. گفتم: _مقصر باید عذرخواهی کنه. یکیشون که داغ کرده بود گفت: _اصلا میدونی اون کی هست؟اون پسر.. اسم یکی رو آورد که من نمیشناختمش.گفتم: _پس برای همین نمیخواد پلیس بیاد. گفتن: 👥_آبروش میره.صحبت آبروی مؤمنه. -من با آبروی باباش کاری ندارم.مثل بچه ی آدم قبول کنه مقصره و عذرخواهی کنه. وقتی دیدن من کوتاه نمیام دوباره رفتن سراغ پسره.ترافیک سنگینی شد.مردم هم غرغر میکردن. بعد مدتی پسره دوباره اومد پیش من،خیلی مؤدبانه گفت: _سرکار خانم،من مقصرم و عذرخواهی میکنم.😠 سریع روشو کرد اونور که بره.بهش گفتم: _همون چیزی که بخاطرش مغرور بودی،باعث شد الان غرور تو بذاری زیر پات.☝️ ایستاد و بااخم به من نگاه کرد.😠خیلی خونسرد رفتم سوار ماشین شدم و حرکت کردم. شب به باباومامان گفتم تصادف کردم و طرف مقصر بوده ولی چون عذرخواهی کرد ازش خسارت نگرفتم... مامان به محمد گفت ماشین منو ببره صافکاری. چند وقت بعد یه روز مریم باهام تماس گرفت که بریم هیئت. قبل از ازدواج من و امین،گاهی با محمد و مریم میرفتم هیئت.چندبار هم با امین رفتم.😞👣یه مداحی داشت که گاهی مداحی میکرد ولی وقتی روضه میخوند مجلس پر از گریه و ناله میشد. حتی مداحی سینه زنی هم که میخوند،خیلی ها اشک میریختن.سوز عجیبی داشت.😊✨ سریع قبول کردم.اومدن دنبالم... اون شب هم همون مداح بود.مجلس خیلی شور و ناله داشت. وقتی تموم شد،من و مریم و بچه ها تو ماشین نشسته بودیم.منتظر محمد بودیم.مریم گفت: _امشب دوست محمد هست.ممکنه طول بکشه تا محمد بیاد. گفتم: _پس من و ضحی میریم مغازه خوراکی بخریم. با ضحی از مغازه اومدیم بیرون. آقایی ضحی رو صدا کرد.👤👧🏻ضحی بدو رفت پیشش. بهش میگفت عمو.اون آقا خم شد و با ضحی صحبت میکرد.آقا رو نشناختم.رفتم نزدیکتر و ضحی رو صدا کردم.آقا ایستاد و سلام کرد.بدون اینکه نگاهش کنم خیلی رسمی جواب دادم.رو به ضحی گفتم: _بریم. ضحی به اون آقا نگاهی کرد و از خوراکی که داشت بهش تعارف کرد.آقا هم بامهربانی یه کم برداشت و از ضحی تشکر کرد. همون موقع محمد از پشت سرم اومد.رضوان بغلش بود.به من گفت: _اشکالی نداره نیم ساعت دیگه بریم؟😊 گفتم:نه.😊 -پس برو پیش مریم،نیم ساعت دیگه میام که بریم. -ضحی؟ -با منه. -باشه. سوار ماشین شدم.به مریم گفتم: _اون آقا که ضحی رفت پیشش دوست محمد بود؟ -آره.عاشق بچه هاست.الان محمد بچه ها رو برد پیشش....امشب ایشون مداحی کرد.😊 -خوش بحال محمد که با همچین مداحی دوسته.😒 -البته کارش این نیست.همکار محمده و گاهی مداحی میکنه. با مریم صحبت میکردیم که محمد اومد.تو راه مریم به محمد گفت: _نگفته بودی آقا وحید هست. -نمیدونستم،یعنی نبود.گفت تازه رسیده،اومده مجلس روضه گوش بده،یکی شناختش و به همه گفت.اونا هم فرستادنش پشت میکروفن.😁 باتعجب گفتم: _یعنی بدون آمادگی اینقدر خوب خوندن؟؟!!😳 -آره.البته وحید همیشه برای خودش روضه میخونه، اونم تمرینه براش.😊 -چه جالب! خوش بحال خانومش.😒 مریم گفت: _از کجا فهمیدی متأهله؟😄 -نمیدونم،حدس زدم...اصلا به من چه.😕 نسیم خنکی می وزید.بوی گل نرگس پیچید. همیشه برای امین گل نرگس میاوردم،دوست داشت.با امین درد دل میکردم.از وقتی شهید شده راحت حرف دلمو بهش میگم.وقتی بود مراعات میکردم چیزی که ناراحتش میکنه نگم. تحمل دلتنگی و جای خالی امین تو زندگیم برام خیلی سخت بود.برام عادی نمیشد.😞😣 دو هفته ی دیگه یک سال از نبودن امین میگذشت، ولی من مثل روزهای اول غم داشتم. ولی پیش دیگران به روی خودم نمیاوردم.هیچ وقت.... ادامه دارد... ✍نویسنده بانو 🦋@MazhabiiiTor🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ مهدی جان سلام به تـو ای گل نرگـس! سلام به تو که در سيم خاردار گناهانمان اسيری ما را ببخش! که حتی به اندازه‌ ی نجات دادن گلی از ميان سيـم خاردارها تلاش نکرده ايم.چه برسـد به تلاش برای رهایی شما از زندان غيبــت. 🌹تعجیل در فرج صلوات🌹 🌷@MazhabiiiTor🌷
‌بستہ‌ام عہد ڪه دࢪ ࢪاه شہیدان باشم! چادࢪ مشڪۍ من🖤 ࢪنگ شہادٺ داࢪد…♥ 👌 ❤️ 💚 🌺 🍀@MazhabiiiTor🍀
رفتند.. شهید شدند پیکرشون موند توی سوریه. بعد چند سال اومدند..! ماهنوز درگیر اینیم که چجوری کمتر گناه کنیم چقدعقبیم..! ❤️ 🌹 🎀@MazhabiiiTor🎀 ‌ ‌‌
هرکس بسیجی است قرارش است😊✌️ 🌼 🌱@MazhabiiiTor🌱
به دخترش میگفت: وقتی گره‌هاے بزرگ به کارتون افتاد از خانم فاطِمه‌ زهرا(سلام الله علیها) کمک بخواید گره‌های کوچیک رو هم از شهدا بخواید براتون باز کنند .. "شهیدحسیــن‌همدانی" 🦋 🍃@MazhabiiiTor🍃
با سلـام و عرض ادب و احٺرام خدمٺ شما همراهاݩ گرامـۍ🦋 🌼نظرٺوݩ درباره رماݩ[[هرچۍ ٺو بخواۍ]]چیه...?? 🌼و اینڪه فڪر میڪنید ادامه ۍ داسٺاݩ چطوریه...?¿ ✍لطفا نظراٺٺوݩ رو توے حرف ناشناس به ما بگیݩ...👇👇👇 💌https://harfeto.timefriend.net/16058710399818💌 سپاس از همراهیٺوݩ☺️🌸 🎀@MazhabiiiTor🎀
🍃 سلام العلیکم. دوتا ۱)خادم گمنام🦋 ۲)خادم الزهرا🦋 🦋 🦋@MazhabiiiTor🦋
🍃 سلام🌸 خیلی ممنون که انرژی دادین😍خداروشکر که راضـی هستین...🧡 😌 🌸@MazhabiiiTor🌸
1_932002234.pdf
3.33M
نـام‌ڪتاب : ⇦زندگۍ‌دࢪپیش‌ࢪو 📚•• نویسندھ: ⇦ࢪومن‌گـاࢪۍ👤•• 📕🧠‌•• 🦋͜͡❥•• 🌼@MazhabiiiTor🌼
༘⎚⃟🌻 والپیپرتم‌زیر👇✨ 🕊@MazhabiiiTor🕊
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
•○||✨👑 • • کمتر از۳ روز دیگه تا ماه مبارک رمضان مونده! حال و احوال ما تو اين ماه اينطوريه👇😂 قبل از اذان صبح ـ ‏​​. _ 😆 _ ـ . \( )/ ـ . ( ) ـ . _|| ||_ ظهر ـ ‏​​. _ 😥 _ ـ . \( )/ ـ . ( ) ـ . _|| ||_ عصر ـ ‏​​. 😖 ـ . \()/ ـ . () ـ . _||||_ بعد از افطار ـ ‏​​. _😍_ ـ . \( )/ ـ . ( ) ـ . _| | | |_ اولین پست ماه رمضونی🌙😁😂 پیشاپیش ماه رمضان مبارک 🌼@MazhabiiiTor🌼
ღـدویت💚📿 خجالت مے کشم آقا 😕 بگویم یارتان هسٺم که مے دانۍ‌و می دانم فقط سࢪباࢪتان هستم وبا این بی وفآیی ها واین توبھ‌شکستن ها حلآلم کن که ؏مرۍ موجب آزاࢪتان هستم😔 ♡. أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج ْ.♡ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ❥︎∞ •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊@MazhabiiiTor🕊
••✨🌱•• 💛 ‏دِلارامـا ! نگـارا🍃•• چــون تـو هستے❤️•• همہ چیز؎ ڪھ بایـد🤞🏻•• هسـت ما را🌻•• ✨ 🎀@MazhabiiiTor🎀
⸾•🌿🌙•⸾ •واتساپ آخرین بازدید ده دقیقه قبل... •تلگرام آخرین بازدید بیست دقیقه قبل... •قرآن آخرین بازدید رمضان سال گذشته..🙃🖐🏻 •آیا هنوز وقت آن نرسیده است که دلهای مومنان برای خدا خشوع کند؟! 🌼 🦋@MazhabiiiTor🦋