eitaa logo
『دنیـای رمـان✏ 』
7.2هزار دنبال‌کننده
365 عکس
69 ویدیو
54 فایل
بسم اللہ الرحمن الرحیم🌹 ناشناسمون🌿 https://harfeto.timefriend.net/16423217157784 آیدے مدیر🧕 @Paryia_88 کانالمون😉 @mazhabyi همسایہ💋 @mazhabyii @amozehnaghi
مشاهده در ایتا
دانلود
1_1130634825.pdf
16.16M
💌رمان: 👩🏻‍💻نویسنده: 🎭ژانر: 💭خلاصه: داستان در مورد دختر شر و شیطونی که توی خانواده‌ی چهار نفره زندگی می‌کنه و  به شدت عاشق خانوادشه. تا وقتی که میره دانشگاه و با آرسیما آرمان، استاد مغرورش آشنا می‌شه ولی همه‌ی ماجرا این نیست. حتما فکر می‌کنید عین اکثریت رمانا دختر قصمون قراره عاشق استاده شه ولی در واقع استاده یه نسبت خاصی با دختره داره که نشون به مشخص کردن اتفاقات عجیبی میشه. کدوم اتفاق ها؟ چطوری؟ •┈┈••✾•📚•✾••┈┈• @mazhabyi •┈┈••✾•📚•✾••┈┈•
5602357187.pdf
4.4M
💌رمان: نویسنده:axei 🎭ژانر: 💭خلاصه: ‍من کیستم؟ تو کیستی؟ از وقتی که تو را دیدم دگر خود را نشناسم… خود را نشناسم… نه فقط تو که موجودی ناشناخته هستی… موجودی ناشناخته… حداقل برای من… آری من… منی که با اولین نگاهت دلم لرزید… حسی به تو دارم… حسی ناشناخته… مانند وجودت… وجودی که مرا به آتش می کشید بدون آنکه بپذیرم…. بپذیرم که وجودت مرا ناآرام می کند… اما … حسی پایدار که همیشه با من بود…. و من آن را نمی پذیرفتم… زیرا از آن هراس داشتم… و بازم هراسی ناشناخته… برایم گنگ بود… زیر آن را تجربه نکرده بودم… اما… و اما من حسی را که از ان هراس داشتم را درون تو یافتم… آری تو… و آن حس چیزی نبود جز عشق… آری عشق… اما من از آن هراس داشتم… من از عشق هراس داشتم… ولی چرخ گردون ناخدای آسمانها همه چیز را با دستان مهربانش رقم زد…بدون اینکه من بدانم…با جون و دل پذیرفتمش… اما چه شد؟… پایان خوش •┈┈••✾•📚•✾••┈┈• @mazhabyi •┈┈••✾•📚•✾••┈┈•
4_5769623409180805569.pdf
1.52M
𖤐 💌رمان: 👩🏻‍💻نویسنده: 🎭ژانر: 💭خلاصه:  راجع به دختری به اسم سوگل هست که پدرش صاحب یکی از بهترین رستوران های شهر تهرانه و دنبال یه سری اشپز ماهر هستن… در این بین با دانیال پسری شوخ، مغرور و البته همه روز و شبش با تلافی میگذره اشنا میشه و... •┈┈••✾•📚•✾••┈┈• @mazhabyi •┈┈••✾•📚•✾••┈┈•
4_5785293885123068604.pdf
1.43M
💌رمان: 👩🏻‍💻نویسنده:سحربانو 🎭ژانر: 💭خلاصه:فاقدخلاصه •┈┈••✾•📚•✾••┈┈• @mazhabyi •┈┈••✾•📚•✾••┈┈•
5586029471.pdf
6.23M
𖤐 💌رمان: 1⃣(جلد_اول) نویسنده: arameeshah20 🎭ژانر: 💭خلاصه: داستان در مورد دختری به نام روژانه که یه دختر شر و شیطون و در عین حال مهربونه… این دختر هیچوقت اجازه نمیده حقش پایمال بشه و اگه ببینه حق کسی رودارن به زور میگیرن از اون طرف هم دفاع میکنه… داستان از اونجا شروع میشه که پدر و مادر روژان فوت کردن و وکیل خونوادگی که دوست صمیمیه پدر روژان بود میاد در مورد رازی صحبت میکنه... •┈┈••✾•📚•✾••┈┈• @mazhabyi •┈┈••✾•📚•✾••┈┈•
5566552434.pdf
1.44M
💌رمان: نویسنده: Rasa.shوElsa.sh 🎭ژانر: 💭خلاصه: به نام او که قلمش سرنوشت مارا تعیین میکند….!!! اینبار روایتی از تعبیری والاتر از عشق میان دوقلوهایی که از بدو تولد با یکدیگر بودند… اما دست سرنوشت همیشه مهربان نیست… دختروپسری جوان در شبی تاریک که صبح روشن در انتظار نخواهد داشت با وحشت مرگ روبرو میشوند… شبی رعب آور که انکارناپذیر است… شبی که همواره نگاهی نافذ و مرگبار تک تک گام های آنان را دنبال میکند… و صدای ضربان زنجیر های خسته و قدیمی تاب گوش هایشان را مینوازد…. اکنون... •┈┈••✾•📚•✾••┈┈• @mazhabyi •┈┈••✾•📚•✾••┈┈•
5465537639.pdf
1.72M
𖤐 💌رمان: 💭نویسنده: آمنه امیری 🎭ژانر: 💭 خلاصه : یلدا دختری سی ساله است که به خاطر مانع تراشی عمو و پسر عمویش به دلیل باغ موروثی که به نام یلدا شده هنوزازدواج نکردهبا پدربیمارش دراپارتمانی کوچک زندگی میکند داستان از شبی شروع میشود که یلدا برای گرفتن دارو پدرش مجبور میشود به داروخانه برود که با اتفاق تلخی مواجه میگردد که زندگیش را دستخوش تغییر میکند و مسبب ان کیوان ... •┈┈••✾•📚•✾••┈┈• @mazhabyi •┈┈••✾•📚•✾••┈┈•
4_6012597852373517940.pdf
3.82M
💌رمان: 2⃣(جلد_دوم) نویسنده: arameeshah20 🎭ژانر: 💭خلاصه: داستان زندگی پسری خوشگذران به اسم آرسام هستش. آرسام با خواهرش آروشا در کنار پدر و مادرشون زندگی میکردن، آرسام تمام مدت مشغول خوش گذرونی و پیدا کردن دوست دختر بود اما آروشا دختر محدودیتی بود. دوست صمیمی آرسام علی به خاطر یک دختر خودکشی میکنه و آرسام تصمیم میگیره از اون دختر انتقام بگیره. با پانی دوست میشه و سعی میکنه اون رو به خودش علاقه مند کنه اما در همین بین خواهرش آروشا از خانه فرار میکنه و زندگی آرسام دست خوش تغیرات بزرگی میشه •┈┈••✾•📚•✾••┈┈• @mazhabyi •┈┈••✾•📚•✾••┈┈•
5566354996.pdf
2.17M
💌رمان: 👩🏻‍💻نویسنده: زهرا.شین 🎭ژانر: 💭خلاصه: بگذار از اولش بگویم برات … خط به خط عاشق شدم! تو همانی بودی که حروف عشق را یادم دادی . نوشتم عشق , یعنی تو نوشتم مرهم , یعنی تو نوشتم همدم ,و یعنی تو کمی که گذشت پاک کن لعنتی بی احساسی را به دست گرفتی و گفتی پاک کن … نگاهت کردم … فقط نگاهت کردم و اشک ریختم لعنتی پر غرور من چگونه پاک کنم عشق نوشته هایم را از صفحه دلم بگذارتا جان دارم بنویسم که معنای این جان تویی نخواه که بی جان شوم. پایان خوش. •┈┈••✾•📚•✾••┈┈• @mazhabyi •┈┈••✾•📚•✾••┈┈•
ستاره چشمک زن.pdf
1.83M
رمان: نویسنده: ژانر: خلاصه: ننه می خوای ببرمت سردستت کنم؟ خندیدم و تو دلم گفتم ننه جان قربونت برم تو جات و خیس نکن نمی خواد من و سردست کنی...اما بعد از خودم خجالت کشیدم خوب اون رابطه ی مغز و نخاعش مشکل پیدا کرده دست خودش که نیست ... من: نه ننه جان مرسی زحمتت میشه ... ننه: نه ننه چه زحمتی... اینجا همه و من سردست می کنم دیگه عادت کردم... راستی تو مجید و ندیدی؟ •┈┈••✾•📚•✾••┈┈• @mazhabyi •┈┈••✾•📚•✾••┈┈•
6193426532.pdf
3.24M
‌‌‌‌‌‌‌‌‌ رمان ژانر: خلاصه: همیشه یک سری مسایل بوده که در موردشون حرف می زنیم. یک سری دردا بوده که توی تموم رمان ها مشترک بوده. اما این بار داستان ما با خیلی از رمان های دیگه فرق داره. در این داستان اگرچه مسائل عاشقانه و رومانتیک کم دیده میشه اما مطالب زیادی برای گفتن داره. داستان ما داستان دختریه به نام پریسا. پریسا دختریه که از زندگیش خسته شده خیلی کسله و احساس می کنه که زندگیش یه چیزی کم داره. اون همیشه دنبال هیجان بوده و در این مسیر اتفاق های عجیب و در عین حال ترسناکی براش رخ میده. •┈┈••✾•📚•✾••┈┈• @mazhabyi •┈┈••✾•📚•✾••┈┈•