eitaa logo
ماه‌شب‌تارم!☽
7 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
﴾﷽﴿ رمان‌ماه‌شب‌تاࢪم...☽ ازڪپے‌‌وخواندن‌ࢪ‌مان‌بدون‌ذڪر‌منبع‌‌و‌در‌صورت‌عضو‌نبودن‌ࢪ‌اضے‌نیستم‌... رمان‌در‌زمان‌خاصی‌‌یابه‌صورت‌روزانه‌پار‌ت‌گذاری‌نمیشود‌(:
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱 🌱 ✋🏻🍃 🌸🌱 لبخندی زدم و منم در آغوشش گرفتم... +مامان -جان دلم عزیزم +آممم...در مورد ماشینم...ما فردا دانشگاه داریم...اگر ایرادی نداره خودم برم بیارمش آرمین از اون طرف با لحنی که حرص توش موج میزد گفت -لازم نیست مادمازل غلام حلقه به گوشتون آوردتش بعدم روشو برگردوند -به حرفاش توجه نکن عزیزم سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم و رو به ارمین گفتم +اقا ارمین راضی به زحمت نبودم...ازتون متشکرم فقط سرشو تکون داد و رفت منم دیگه چیزی نگفتم... -راستی آوا...برای کارای شناسنامه ی جدید و ارث و... باید بریم ازمایش دی ان ای... +با دی ان ای مشکلی ندارم...ولی من نیازی به شناسنامه ی جدید و ارث و میراث ندارم... -ولی تو تنها وارث مایی +مادر...من از اینکه آیه رضایی ام راضیم احتیاجی به شناسنامه ی جدید نیست -خیله خب...پس مجبوریم همینجوری اموال رو به نامت کنیم بدون اینکه ثبت شه دختر مایی... +مادر... -هیس...منو پدرت اینو میخوایم...تو دختر مایی...لیاقتشو داری...خب؟و اینکه از طرفیم ما نمی‌خوایم وقتی تو هستی اموال برسه به آرمین... +اینکه شما نمیخواید اموال به اقا ارمین برسه مسئله ای دیگست... -نه جریان این نیست که به ارمین اعتماد نداریم،مسئله اینه که اولویت ما تویی عزیزدلم... ادامہ داࢪ‌د...✨🌿 مبتـلا بـہ حࢪ‌م🚶🏻‍♀ 🌱@Mobtala_Be_Haramm🌱 🌱 🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱