eitaa logo
ماه‌شب‌تارم!☽
7 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
﴾﷽﴿ رمان‌ماه‌شب‌تاࢪم...☽ ازڪپے‌‌وخواندن‌ࢪ‌مان‌بدون‌ذڪر‌منبع‌‌و‌در‌صورت‌عضو‌نبودن‌ࢪ‌اضے‌نیستم‌... رمان‌در‌زمان‌خاصی‌‌یابه‌صورت‌روزانه‌پار‌ت‌گذاری‌نمیشود‌(:
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱 🌱 ✋🏻🍃 🌸🌱 رفتم دم اتاق زهرا... در زدم... -بله؟ +منم بعدم بدون اینکه منتظر جوابش بمونم وارد شدم زهرا چشم غره ای بهم رفت هیچی نگفتم... فقط گوشه ی اتاقش نشستم رو زمین و زانوهامو بغل کردم زهرا با تعجب نگاهم کرد... -آیه؟ چی شدی؟ سرمو به نشونه ی هیچی تکون دادم... ولی ته دلم غوغا بود... نمیدونستم به زهرا بگم یا نه... خب اون از بچگیام رفیقم بود و همه چیزمو میدونست... بغضم ترکید... زهرا بغلم کرد و زیر لب زمزمه کرد -هیسسس، هیچی نیست، هیچی نیست من کنارتم... دلم گرم شد... اروم شدم... دیگه هق نزدم... شروع کردم به تعریف کردن... گفتم ارمین چه نقشه ی شومی برای پدر داره... زهرا رفت تو فکر... بعد پر قدرت گفت -ما نمیزاریم طوری شه... دیگه نبینم گریه کنیا... ادامہ داࢪ‌د...✨🌿 مبتـلا بـہ حࢪ‌م🚶🏻‍♀ 🌱@Mobtala_Be_Haramm🌱 🌱 🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱