eitaa logo
ماه‌شب‌تارم!☽
6 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
﴾﷽﴿ رمان‌ماه‌شب‌تاࢪم...☽ ازڪپے‌‌وخواندن‌ࢪ‌مان‌بدون‌ذڪر‌منبع‌‌و‌در‌صورت‌عضو‌نبودن‌ࢪ‌اضے‌نیستم‌... رمان‌در‌زمان‌خاصی‌‌یابه‌صورت‌روزانه‌پار‌ت‌گذاری‌نمیشود‌(:
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱 🌱 ✋🏻🍃 🌸🌱 ارمین فوری خودشو جمع و جور کرد و گفت -زیادی داری سوال میپرسی... بهتره جواب منو بدی؟ هیچی نمیگم... زل میزنم به پنجره و ساکت میمونم... تا اینکه خودش به حرف میاد... -تو اگر عادی بخوای اون اموالو بزنی به نامم عمو عمرا اجازه بده... میره دنبال راهیه اموالو ازم پس بگیره منم حوصله ی دادگاه بازی و... ندارم پس منو تو باهم ازدواج میکنیم البته صوری... بعد اموالو میزنی به نامم و میگی که شوهرم بود دوست داشتم بزنم به نامش... بعدم هرکی میره پی زندگی خودش... +پی زندگی خودش؟ اونوقت بابا بازم میفته دنبال اینکه بخواد اموالو ازت بگیره... -نه...منظورم طلاق نبود...در واقع اونا فکر میکنن ما باهم زندگی میکنیم... ولی در واقع ما جدا از هم برای خودمون زندگی میکنیم و تو کارای همم دخالت نمیکنیم... چطوره؟ +یعنی رسما گند بزنم تو زندگیم؟ پوزخند میزنه و میگه -دقیقا...البته من از دور از لحاظ مالی تامینت میکنم... حالا نوبت منه پوزخند بزنم... +نه بابا؟ با پولای خودن سرم منت میزاری؟ -حالا... تو اینطوری فکر کن...مهم نیست بعدم لبخند حرص دراری بهم میزنه +و اگر قبول نکنم؟ -من میتونم واسه چهارتا سنگ قبر شعرای خوبی پیدا کنم که بدیم روشون بتراشن؟ دوتا شعر برای پدر و دوتام واسه مادر... وَََََََ البتهههه شایدم یه دونه برای رفیق نازنینتتتت... تنم میلرزه... نمیخوام باور کنم... ولی تو چشماش یه اطمینان خاصی هست... و مطمئنم که پشتش حسابی به یه جا گرمه... حتی تو شرکتم ادم داره... شرکت که بودم دیدم و شنیدم چند نفر با حرص باهم حرف میزدن و میگفتن لیاقت ارباب بود که رییس این شرکت شه... این دختره نقشه های اربابو بهم ریخت و... از این جور حرفا... ادامہ داࢪ‌د...✨🌿 مبتـلا بـہ حࢪ‌م🚶🏻‍♀ 🌱@Mobtala_Be_Haramm🌱 🌱 🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱