🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱
🌸🌱
🌱
#پـاࢪتچهلونهم✋🏻🍃
#ࢪمـانآیــہ🌸🌱
ارمین فوری خودشو جمع و جور کرد و گفت
-زیادی داری سوال میپرسی...
بهتره جواب منو بدی؟
هیچی نمیگم...
زل میزنم به پنجره و ساکت میمونم...
تا اینکه خودش به حرف میاد...
-تو اگر عادی بخوای اون اموالو بزنی به نامم عمو عمرا اجازه بده...
میره دنبال راهیه اموالو ازم پس بگیره
منم حوصله ی دادگاه بازی و... ندارم
پس منو تو باهم ازدواج میکنیم البته صوری...
بعد اموالو میزنی به نامم و میگی که شوهرم بود دوست داشتم بزنم به نامش...
بعدم هرکی میره پی زندگی خودش...
+پی زندگی خودش؟ اونوقت بابا بازم میفته دنبال اینکه بخواد اموالو ازت بگیره...
-نه...منظورم طلاق نبود...در واقع اونا فکر میکنن ما باهم زندگی میکنیم...
ولی در واقع ما جدا از هم برای خودمون زندگی میکنیم و تو کارای همم دخالت نمیکنیم...
چطوره؟
+یعنی رسما گند بزنم تو زندگیم؟
پوزخند میزنه و میگه
-دقیقا...البته من از دور از لحاظ مالی تامینت میکنم...
حالا نوبت منه پوزخند بزنم...
+نه بابا؟ با پولای خودن سرم منت میزاری؟
-حالا...
تو اینطوری فکر کن...مهم نیست
بعدم لبخند حرص دراری بهم میزنه
+و اگر قبول نکنم؟
-من میتونم واسه چهارتا سنگ قبر شعرای خوبی پیدا کنم که بدیم روشون بتراشن؟
دوتا شعر برای پدر و دوتام واسه مادر...
وَََََََ البتهههه شایدم یه دونه برای رفیق نازنینتتتت...
تنم میلرزه...
نمیخوام باور کنم...
ولی تو چشماش یه اطمینان خاصی هست...
و مطمئنم که پشتش حسابی به یه جا گرمه...
حتی تو شرکتم ادم داره...
شرکت که بودم دیدم و شنیدم چند نفر با حرص باهم حرف میزدن و میگفتن لیاقت ارباب بود که رییس این شرکت شه...
این دختره نقشه های اربابو بهم ریخت و...
از این جور حرفا...
ادامہ داࢪد...✨🌿
مبتـلا بـہ حࢪم🚶🏻♀
🌱@Mobtala_Be_Haramm🌱
🌱
🌸🌱
🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱