#برنامه_های_هفتگی_سایدا
شنبه :بچه های آسمانی :آموزش قرآن، آموزش مفاهیم دینی، شعر و....
یکشنبه:دانشمندان کوچک:آموزش الفبا، ضرب المثل و....
دوشنبه :هنرمندانه:اریگامی،فیلم، کلیپ، بازی و...
سه شنبه:روانشناسی کودک
چهارشنبه :کودکانه
پنج شنبه:پویش من قهرمانم
جمعه:کودکان مهدوی
#شعر
سلام سلام بچه ها
گلهای ناز و زیبا
میخوام بگم براتون
از سردار مهربون
سردار که با خدا بود
به فکر بچه ها بود
جنگید با آدم بدا
دشمنو دور کرد از ما
اما بگم بچه ها
یه روزی از این روزا
سردار ما شد شهید
به آسمون پر کشید
بیایید قرار بذاریم
رو بدی پا بذاریم
پیرو رهبر باشیم
سرباز کشور باشیم
ما هم سلیمانی شیم
یه شیر ایرانی شیم
#داستان_کودکانه
در یکی از روزهای زیبا، زنبور کوچولو 🐝که همه آن را زنبور تنبل صدا میزدند، وقتی از خواب بلند شد، دست و صورتش را شست و برای خوردن صبحانه به بیرون رفت.
او تصمیم گرفته بود به جای رفتن به سرزمین گلها 🌷در اطراف کندو پرواز کند تا غذایی برای خوردن پیدا کند.
🐝مامان زنبوری به او گفته بود باید برای خوردن صبحانه به سرزمین گلها برود و از شهد آنها بخورد، اما زنبور تنبل به حرف مامان زنبوری گوش نداد.😪
نزدیک کندو، مشغول پیداکردن چیزی برای خوردن بود که مورچههای🐜 قهرمان را دید که مشغول جمعآوری آذوقه هستند.
تنبل به دنبال آنها راه افتاد و از این که مجبور نبود راه درازی را تا سرزمین گلها برود خیلی خوشحال بود.🤩
مورچهها خیلی منظم و فعال بودند.
آنها در یک صف به دنبال یکدیگر حرکت میکردند و با زحمت و تلاش فراوان تکههای غذا را برداشته و به طرف لانهشان حرکت میکردند.
🐝زنبور کوچولو پس از دیدن ظرف عسل با خوشحالی به طرف آن رفت تا مقداری عسل بخورد که یکی از مورچهها که به نظر میرسید فرمانده باشد فریاد زد، تنبل تو باید به سرزمین گلها بروی و آنجا غذا بخوری ما با زحمت اینجا را پیدا کردهایم و افراد گروه باید تمام روز را کار کنند و انبار را پر از آذوقه کنند.
تنبل با ناراحتی گفت: اما اینجا غذا زیاد است اصلاً چه لزومی دارد این همه کار کنید، تا زمستان خیلی وقت است، شما خیلی کار میکنید، لطفاً اجازه دهید کمی عسل بخورم. اصلاً مورچه که عسل نمیخورد.
🐜فرمانده گفت: اجازه میدهم اما به شرطی که در صف حرکت کنی و صبر کنی تا نوبتت شود.
تنبل قبول کرد و از این که مورچهها خیلی منظم و فعال بودند، تعجب کرده بود. مورچههای پویا اصلاً بازیگوشی نمیکردند، با علاقه و اشتیاق فراوان، مواد غذایی را به طرف لانه میبردند.
وقتی نوبت تنبل رسید، با خوشحالی😃 به طرف ظرف عسل پرواز کرد. تنبل آنقدر گرسنه بود که بدون یک لحظه تأمل شروع به خوردن عسل کرد. مورچهها با تعجب به تنبل نگاه میکردند.
فرمانده فریاد زد: تنبل کافی است، چقدر عسل میخوری.
اما تنبل بدون توجه و گوش دادن به حرف فرمانده عسل خورد، آنقدر که باد کرد و درون ظرف عسل افتاد.
اما زنبور🐝 به این موضوع توجهی نکرد، آنقدر عسل خورد که سیر شد اما وقتی میخواست از ظرف عسل بیرون بیاید، آنقدر چاق شده بود که نمیتوانست.
تنبل خیلی ترسیده بود و مرتب از مورچهها کمک میخواست، اما کاری از دست فرمانده و مورچههای دیگر بر نمیآمد.
🐜مورچهها باهم حرف میزدند تا چارهای بیندیشند که فرمانده دوباره فریاد زد، کافی است به جای این که دست روی دست بگذارید تا زنبور بیچاره خفه شود، بروید و پدر و مادر تنبل را صدا بزنید تا به او کمک کنند.
مورچهها رفتند و پدر و مادر تنبل را خبر کردند. آنها آمدند و زنبور کوچولو را از ظرف عسل درآورند.
تنبل وقتی از ظرف عسل بیرون آمد خدا را شکر کرد که سالم است. از کارهای گذشتهاش خیلی پشیمان شده بود. به مادرش قول داد تا دیگر اتاقش را مرتب کند، به موقع حمام برود و برای خوردن غذا به سرزمین گلها برود.
از آن روز به بعد زنبور کوچولو دیگر تنبل نبود و همه او را زنبور زرنگ صدا میزدند
#مهد_پیش_دبستانی_سایدا
🥀🌸🌺🥀🌸🌺🥀🌺🌸
https://eitaa.com/joinchat/251396160C6b4f90ab33
🍄☘🍄☘🍄
#نقاشی
#شهادت_امام_حسن_مجتبی
بچه های عزیز نقاشی های بالا را می تونید
با مداد رنگی های زیباتون رنگ کنید
#مهدپیش_دبستانی_سایدا
🥀🌸🌺🥀🌸🌺🥀🌺🌸
https://eitaa.com/joinchat/251396160C6b4f90ab33
#شعر
گوشه غار حرا
هست مشغول نماز
می شود درهای عرش
سوی او آهسته باز
غار را پر می کند
ناگهان فرمان وحی
با طراوت می شود
قلبش از باران وحی
باز می گردد به شهر
بر لبش پیغام دوست
می رود تا پر کند
شهر را از نام دوست
🍄☘🍄☘🍄
🍄☘🍄
#بازی
#شش_ماه
سلام مامانای مهربون اینم چندتا بازی مناسب بچه های ۶ماهه😍
#مهد_و_پیش_دبستانی_سایدا
🥀🌸🌺🥀🌸🌺🥀🌺🌸
https://eitaa.com/joinchat/251396160C6b4f90ab33