قسمت ۳۸چوب خداصدانداره باتوجه به مشکلاتی که برای برادروبچه های سیمابوجودامده بود سیما باکمک برادرش وهم شهریها وفرزندانش یکی یکی مشکلات راحل کرد تاخیالش ازبابت مشکلات برادروفرزندانش راحت بشه پس ازحل مشکلات ویفارش اکید به همه که درصورترمشکل حتماباسیمامشورت کنند تادوباره براشون مشکل ایجادنشه. سیماشبانه روزمشغول رسیدگی به این اموربوداماسفارش کرده بود محسن وسامان،علی رابرای تفریح وگردش به جاهای مختلف ببرندتاهم لذت ببردوهم حوصله اش سرنیایدوهم نمی خواست علی ازریزقضایاسردربیاره وبراش نقطه ضعف حساب بشه ،چون سیماکل داستان خانواده خودش ومشکلاتی که برای خانواده اش توترکیه پیش امدرا برای علی نگفت وفقط به صورت کلی گفت که کارزیادداره وبایدراونهارورفع کنه چون محسنروسامان علی رابه جاهای دیدنی می بردند وحتی شام راهرروزیه جای باصفایی می خوردند تابه علی خوش بگذره واحساس ناراحتی نکنه وسیماراحت به کارهاش برسه وبرای همین به علی خیلی خوش می گذشت باهمه مشکلاتی که بودگاهی اوقات سیمادرکنارعلی بودوباهم برای تفریح به بیرون می رفتندتا کاملا ازعلی فاصله نگیره واعتراض نکنه .سیما دو خانه جاداربانام خودش خریدیک دستگاه سامان وساراومادربزرگ ویک دستگاه محسن وزن وبچه اش ،یک داروخانه هم به نام خودش خرید تاساراهم مشغول به کارشد ودونفرازهمشهری های خودراسفارش کردمواظب همه باشند ویک مغازه هم به نام خودش خریدوازهمشهریهاش خواست با خرید لباس ان مغازه را دراختیارمحسن قراربدن تامحسن مشغول به کارباشه محل زندگی وکسب وکارمحسن وساراوسامان باجای قبلی حدود ۸۰کیلومترفاصله داشت پس ازحل همه مشکلات وتوجیه همه که من به علت کاری که توکارخانه داریم باید برگردیم ایران ان شب همه باهم تویه رستوران شیک درکنارهم شام خوردند وسبمااخرین سفارشات روبه تک تک افراد کردوقتی خیالش ازبابت همه راحت شد به سامان گفت دوتابلیط برگشت به ایران بگیرکه ماکلی کارتوایرانرداریم ان شب باهمه خداحافظی کردند وبرای بقیه افراد توایران سوغاتیهای خوبی خریدند ،سیماوعلی صبح راهی ایران شدند وقتی واردمازندران شدندمریم وعلی بابچه ها،توخونه علی بودند علی روحیه اش خیلی تغییرکرده بود مریم وقتی دید پدرش ازنظرروحیه معدن انرژی شده خیلی خوشحال شد بچه هاعلی روبغل کردند وسیماروهم بغل کردنداخه سیماخیلی به اونامحبت می کردسیما سوغاتیهای زیادوشیک برای بچه ها گرفته بودکه مریم تعجب کرد برای مریم وحسین هم سوغاتی خوبی گرفته بودندیک دوروزی توخونه اونابودند مریم متوجه شد دیگه نیازنیست،اینجابمونند واین مسافرت خیلی برای بابا علیش خوب بوده و حالش بهترشد ومسافرت به اون ارامش داد.به پدرش گفت بابا یاکارخانه روبفروش یایکی رومامورپیگیری کن دیگه استراحت کنی اماعلی حالش خیلی بهترشده بودگفت مریمرجان اگریکدفعه کارخانه راول کنم افسردگی می گیرم توذهن وبرنامه من فروش کارخانه هست اماارام ارام باید ازکارخانه جدابشم یکدفعه نمیشه . علی مرتب مسافرتهای دوروزه وسه روزه باسیمامی رفتندوخوش می گذراندندیک،شب که به خانه امدندپرستارمنزل که باید هم مواظب قرص های علی وامپولهای علی باشه به سیماگفت امروزیکی زنگ زدوگفت اقای علی شمالی قاتل اگررعنابفهمه توپدرشو کشتی وتوچاه انداختی ،حسین وسهراب و رعنابیچاره ات می کنند بمحض شنیدن این،حرف ،سیماتشری به پرستارزدو ساکتش کردکمی حال علی بهم خورد وبه پرستارگفت ازاین ببعد هرکسی هرپیغامی،داره هیچوقت به اقا نگواول به من بگواگرصلاح دونستم بهش اطلاع میدم والا اخراجت می کنم پرستارترسیدوشروع کردبه گریه کردن وگفت خانم ماقصد،بدی نداشتیم اخه تهدید کردوگفت حتما به اقا مهندس بگو سیماکه خیلی اوقاتش تلخ شده بود گفت ساکت باش وبروبه کارت برس وپرستاررفت تواشپزخانه تابه کارهاش برسه. سیمادوروزبعدبه،یک بهانه ای دوسه تاکارگروپرستاررافرستادبه کارخونه، علی گفت چراکارگراروعوض می خوای بکنی ،سیماگفترنمی خدام کسب زیادتوخونه بمونه وازتمام رمزورازسردربیاره مثل تلفنیرکه فرد غریبه زده بودچندروزی سیمادنبال ادم دهن قرص وحرفرگوش کن می گشت تااینکه سه تاکارگروپرستارورانندهرخوب پیداکردتا جایگزین اونهابشه ،سیمابه علی گفت اونازیادی مونده بودند وخودمونی شده بودنددرعین حال تاحدی سرازکارماداشتنددرمی اوردند زیادبمونه هم خودمونی میشه علی این کارشوتایید کردو گفت کارتودراین موردعالی بود امادرعین حال باید حواسمون جمع باشه اماقضیه تلفن،زدن توگوشش بو که خدایااین کیه که همش زنگ می زنه ادامه دارد........ کانال مشاوره خانواده نور https://eitaa.com/mech53442
جادهی زندگی،هرگز بُن بست نیست
نفسی تازه کن،کفشهاتو بپوش
و دوباره دل به راه بسپار!
سلام صبح آدینه اتون بخیر وشادی
💖کانال مشاوره وخانواده نور💖
https://eitaa.com/mech53442
وقتی حالت خوب نیست
حرفهای تند نزن
خیلی فرصت داری که حالت رو عوض کنی
اماهیچوقت فرصت این رو نداری
که بتونی حرفهایی که گفتی رو عوض کنی .
💖کانال مشاوره خانواده نور💖
https://eitaa.com/mech53442
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برای همسو شدن زن و شوهر در زندگی چه باید کرد؟
🔴 #استاد_عباسی
💖کانال مشاوره خانواده نور💖
https://eitaa.com/mech53442
❤️🍃❤️
#آقایان_بخوانند
🔴زنان تلفن زدن و پیام دادن از جانب مرد خود را نشانه ای برای عشق و علاقه او می دانند.
بنابراین، زنان نمی توانند زمان زیادی منتظر بمانند تا همسر با آنها تماس بگیرد یا پاسخ پیام آنها را بدهد.
❌ اگر تماس تلفنی یا پیام دادن از جانب مردان کم باشد، به تدریج احساس زن نسبت به مرد کاهش می یابد.
✅ حتما حداقل روزی یک الی دو بار جویای احوال همسرتان باشید و پیامهای وی را زمانی که می بینید پاسخ دهید.
❌تماس نداشتن با زن یا دیر جواب دادن پیامهایش هرگز باعث نمی شود او فکر کند شما شخص مهمی هستید بلکه باعث میشود که خانم احساسش را به شما از دست بدهد.
💖 کانال مشاوره خانواده نور💖
https://eitaa.com/mech53442
🔴 #احترام_واقعی_متقابل
💠 #احترام به این معنا نیست که مثلاً همدیگر را با القاب و آداب صدا کنند، بلکه #قلبٱ مرد نسبت به زن خود و زن نسبت به مرد خود احساس احترام داشته باشد.
💠 احترام را در قلب خود نگه دارید، برای هم #حرمت قائل شوید، این در اداره زندگی مهم است. بین زن و شوهر، #اهانت و #تحقیر و #تذلیل نباشد.
٧١/٩/١٩
🔰 #مقام_معظم_رهبری
💖کانال مشاوره خانواده نور💖
https://eitaa.com/mech53442
16.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقدر این ویدئو جالب 👌👌👌
#برای_همه_مردان_بفرستید ....
💖کانال مشاوره خانواده نور💖
https://eitaa.com/mech53442
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرفهایی که برای بعضی خانمها و آقایون حسرت شده براشون بشنوند 🥺🥺
اما شما بگید به همسرتون 👌👌👌
خانواده رفیق راه باید حال زندگیش خیلی خیلی خوب باشه هااااا😍😍😍
💖کانال مشاوره خانواده نور💖
https://eitaa.com/mech53442
🔸فرصت هارفتنی ست و
حسرت ها ماندنی...
لذت های کوچک
ودم دست امروز را
فدای رویاهای واهی فردا نکنیم...🔸
حال دلتون خووووووب 😊😊
جمعه خوبی را پیش رو داشته باشید 😍
به امید روز های بهتر😊
توکل به خدا را فراموش نکنید ☺️
💖کانال مشاوره خانواده نور💖
https://eitaa.com/mech53442
قسمت ۳۹چوب خداصدانداره علی حضورخودشوتوکارخانه بیشترکردازسیماهم خواست که درکنارش توکارخانه باشه تابفهمه کیه این شخص که همش زنگ می زنه ،یه روزکه سیمادرحال بازدید ونظارت ازبخش هاو اتاقهابودیک صدایی نظرشو جلب می کنه میره کناراتاق تادیده نشه، اون جوون ۲۶سال سن داشت زنگ می زد به اتاق علی ومی گفت قاتل ،خوب پدررعناروکشتی وانداختی توچاه فکرکردی تمام شدوکسی متوجه نیست هم این دنیاوهم اون دنیاباید جواب پس بدی وهم سرت تلتفی میشه ،بذاریک ذره قدرت بگیرم نابودت می کنم کاری می کنم دامادت، مادرشوهردخترت، این قضیه روبفهمن وبیچاره ات می کنم خودتوخوب جامی زنی سیمابه قیافه پسره خوب نگاه کردوچیزی نگفت وقتی اومدپیش علی دید علی ناراحته سیماسوال کردچیزی شده علی گفت نه حالم خوب نیستزدارم میرم خونه ،علی رفت منزل اماسبماتوکارخانه موند دوسه روزبعد مسولان وکلرپرسنل بخش نظارت روخواست تادرموردمشکلات وکیفیت کارشون صحبت کنندنماینده ها ۱۵نفربودند جلسه درحدودسه ساعت طول کشید وگفت شام هم بیارن ،شام تدارک دیده شد وبه همه یک جایزه وپاداش هم دادند ومیزان موفقیت وعملکردشون خیلی خوب بود وروکردبه همان کسی که مرتب به علی وخونه اش زنگ می زنه وگفت می خوام چندروزی باهم باشیم وازنظرات خوبت بیشترمی خوام استفاده کنم. ازخانواده اش خواست بیان کارخانه ،جبارکه لیسانس بود ودوتابچه داشت سیمامتوجه شد جبارمستاجرهست بعدازمدت کوتاهی خیلی به جبارنزدیک شدوزیادتودفترسیمابود وسیماازش نظرمی خواست وخونه جبارهم چندباروسیله بردندیک روزکه جبارسرکاربود به چندتاازنیروهاش میگه برن خونه جباروزن وبچه اشوببرن جای موردنظر ورسیدگی کامل باشه اماکوچکترین برخوردفیزیکی یابی احترامی صورت نگیره ، امااینهاندونند توسط چه کسی ربوده،شدند شب جبارمیادخونه می بینه که زن وبچه اش نیستندازصاحبخونه سوال می کنه میگه یک خانمه اومده بوددنبالشون وچهره خانمه روندیدیم به خونه پدرش رفت وخونه پدرخانمش رفت به بستگان،سرزد دید خبری نیست به پلیس اطلاع دادپلیس مشخصات وعکس روگرفت که پیگیری کنند تازه باماشین خودجبارهم رفتند این موضوع مشکل اونهاروبیشترکرد جبارساعت ۱۲رسیدکارخانه باچهره گرفته وناراحت،مسوول بخش ازش سوال کرد واون هم ماجراراگفت همه ناراحت شدند،سیماکه متوجه حضوردیرهنگام جبارشده بودبه بهانه نظارت به قسمت فعالیت جباررسیدازش سوال کرددیرامدی مشکلی پیش امده؟ جبارشروع کردبه گریه کردن وداستان روگفت سیمابه مسوول بخش گفت صبرکن تابرم قسمتهای مختلف سرکشی کنم اونوببرید تواتاق من تاببینم برای حل مشکلش چیکارمیشه کردحدودساعت یک ونیم به اتاقش برگشت سیمادستوردادبراش ناهاربیارن وگفت نارهاربخورمشکل ان شاالله حل میشه جباردست وصورتشوشست واومدکمی غدذاخورد بعدازغذاسیماشروع کردن به سوال کردن ،که دشمن نداری ،کسی رواذیت نکردی که بخواد انتقام بگیره؟یاکسی ترو اذیت نمی کنه یاتودشمن کسی نیستی؟جبارگفت نه باکسی کاری ندارم سیماگفت به خداتوکل کن موضوع حل میشه ،ازناراحتی جبارخونه نرفت توکارخانه موندهرجامی رفت موبایلوباخودش می برد نیروهای سیماهم تعقیبش می کردن تادریه جایی که دوربین نبودموبایلشومی گیر ن ،زنگ می زنند به،سیماکه موبایلشو گرفتیم،فرداصبح،سیمامیاد وموبایلومی می بره خونه دقیق تمام مکالمه ها ومطالب وتماسها وفیلمهاروطی دوسه روزخودش نگاه می کنه متوجه میشه زنش درجریان بوده همش بهش می گفت این کارتواخروعاقبت نداره ،بالاخره لومیری یابرای ماوخودت مشکل درست می کنی توچیکاربه مردم داری ،فرداصبح سیماکه به کارخونه رفت جبارروخواست جبارهمچنان ناراحت بود سیمابهش گفت ازطرف،دفتربهت زنگ زدن موبایلتوبرنداشتی جبارگفت موبایلم گم شد نمی دونم کجاگذاشتم ،سیماگفت اگرتومشکلی گیرکردی بگوتابهت کمک کنم،جباردیگه خسته شد وگفت اگربهتون بگم حرف من پیشتون می مونه، سیماگفت حتما،کل داستانوگفت وسیماگفت مشکل حل میشه درهمین حین به دفترسیمازنگ زدن گفتن شنیدیم جباراونجاست،گوشی روبدین جبارتا زن وبچشونکشتیم ،سیماگفت اخه ایناکی هستن که می دونن تواتاق من هستی؟ ،گوشی رودادبه جباروتلفن روگذاشت روآیفون وگفت جبارتویی زرنگ ،فکرکردی زرنگ تویی فقط تلفن تودست ماهست تمام نلفن ترودیدیم وگوش کردیم زن وبچه توهم پیش ماست چندتاشرط داره باماباشی وبه ماهم سودبرسونی زن وبچه ات،سالم وتلفن،بدست حاج علی نمی افته والا بدبخت میشی وهمه می فهمن ،این روگفتن وتماس قطع شد جبارداشت دیوانه می شد. ادامه دارد..... کانال مشاوره خانواده نور https://eitaa.com/mech53442
«مکث را تمرین کنیم»
وسط های لیست تقریبا بلند و بالایم نوشته بودم: یک و نیم کیلو سبزی خوردن.
همسرم آمد. بدوبدو خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز میکردم سبزی ها را دیدم. یک و نیم کیلو نبود. از این بسته های کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمی داد. حسابی جا خوردم! چرا اینطوری گرفته خب؟! بعد با خودم حرف زدم که بی خیال کمتر میگذارم سر سفره. سلفون رویش را که باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد. بعله. تره ها پلاسیده بود و آب زردش از سوراخ سلفون نایلون خرید را هم خیس کرده بود. در بهت و عصبانیت ماندم. از دست همسری که همه خریدهایش اینطوری است. به جای یک و نیم کیلو میرود سبزی سوپری میخرد و بوی پلاسیدگی اش را که نمی فهمد، از شکل سبزی ها هم متوجه نمی شود!! یک لحظه خواستم همان جا گوشی تلفن را بردارم زنگ بزنم به همسرم که حالا وسط این کارها من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم؟!ویک دعوای بزرگ راه بیاندازم.
. بعد بی خیال شدم. توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد همان طور که با خودم همه نمونه های خریدهای مشابه این را مرور میکردم ، فکر کردم: شب که آمد یک تذکر درست وحسابی میدهم.
بعد به خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدی! شب که آمد هم نرم تر صحبت ميکنم.
رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده. ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. ارزش ندارد غرغر کنم. ارزش ندارد درباره اش صحبت کنم حالا! مگر چه شده؟! یک خرید اشتباهی. همین.
دم غروب، همین منی که میخواست گوشی تلفن را بردارد و آسمان و زمین را به هم بریزد که چرا سبزی پلاسیده خریدی؟؟؟ آرام گفتم :
راستی سبزی هاش هم پلاسیده بود. یادمون باشه از این به بعد خواستیم سبزی سوپری بخریم فقط تاریخ همون روز باشه.
تمام.
همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم میخواستم از سبزی فروشی بخرم، بعد گفتم تو امروز خیلی کار داری وخسته ﻣﻴﺸﻲ، دیگه نخواي سبزی هم پاک کنی.
آن شب سر سفره سبزی خوردن نگذاشتم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد. ""مکث"" را تمرین کردم....وﺑﻪ همسرم عاشقانه تر نگاه کردم.وفهمیدم اگراونموقع زنگ میزدم واعتراض ميكردم ، امکان داشت روزقشنگم تبدیل بشه به یک هفته قهر..
"مكث" رو امتحان كنيم.👌👌
در حال عصبانیت تصمیم نگیریم
کانال مشاوره خانواده نور https://eitaa.com/mech53442
قسمت ۴۰چوب خداصدانداره جبارکه کلافه شده بود ازسیماتقاضای مرخصی می کنه تابره خونه استراحت کنه سیماباهماهنگی مسوول بخش بامرخیبش موافقت می کنه ،جبارساعت ۳ونیم به خونه رسید وبمحض رسیدن انقدرخسته بودکه خوابش برد وتاساعت ۶خوابید درحالت خواب وبیداری بودکه تلفن خونه زنگ می خوره پامیشه گوشی رومی گیره بهش یکی پشت تلفن میگه،انسان فرصت طلب وباج بگیر بیادم دربسته روبگیر جباردوید تابیادبسته روبگیره دید کسی نیست کناردرب رونگاه کرددید یک بسته هست سریع بسته روبرداشت داخل بسته رونگاه کرددیدیه نامه هست در نامه نویسنده ازش خواست اگرزن وبچه خودتومی خوای هرچی پول ازصاحب کارخونه گرفتی نصف به نصف تقسیم کنیم درضمن تلفن توهم ،که بنام تونیست وبنام یکی ازبچهای روستای شماست اماصدای توکه مشخصه وفیلمهایی که گرفتی مال خودته ،رومی خوای چیکارکنی برای اینهم پول می گیرم اگرمی خواهی زندانی نشی وبدون مدرک تهمت می زنی که من هم می دونم تومدرک نداری زنت توموبایل گفت ،پول بیشترازادی زن وبچه ات نزدیکتر،اول بچه ات،رامیدیم بعدکه به همه خواسته های ماعمل کردی زنتم می فرستیم ،بعدچندتاعکس اززن وبچه اش رادرداخل پاکت گذاشتندوصوت کوتاه ازصحبت زنش وخودش روهم براش توپاکت گذاشتندسراخرنوشتندامیدوا م بری اززن علی کمک بگیری اوناپولدارهستندتوهم که عزیززنش شدی تحویلت زیادمی گیره تمام اینهاروجبار بادقت خوندوگوش کردونگاه کردبعدازنیم،ساعت دوباره تلفن زدنداماازجای دیگه ،گفتندآقای جبارخان دقت کردی ؟هروقت قبول کردی پول بدی ماهم زن وبچه وموبایلتومیدیم تاجباررفت حرف بزنه تلفن قطع شدجباردیوانه شده بودتواتاق قدم می زد وتاصبح دوساعت نخوابید صبح زودرفت کارخانه ونیم ساعت بعدتواتاق سیماحاضرشد وکل ماجراوکارهاش و اتفاقانی که افتاد وهمچنین نحوه مردن شیواواینکه علی خودش تواتاقش داشت صحبت می کردبایکی درموردکشتن وتوچاه انداختن پدررعناداشت،یاباخودش صحبت می کردیاربرای یکی می گفت من شنیدم سیماگفت من به علی نمیگم وتوهم به کسی نگو ،ایندفعه اگرپول خواستند وهرچی خواستندبگوسیماخانم میده وبامن تماس بگیرند امادیگه به هیچکس چیزی نگووشب س
شددوباره تماس گرفتندجبارهرچه سیماگفته،بود به اون فردپشت تلفن گفت وروزبعدکه ساعت ۵عصربه خونه رسبددید ماشینش وزن وبچه اش توخونه هستند خیلی خوشحال شد وصبح فرداکه به کارخانه امدرفت پیش سیماواشک شوق ریخت وگفت می دونم برای شماهزینه داشت وپول زیاددادید وزن وبچه وموبایلم ازادشد سیماگفت دیگه مواظب باش ازاین کارهای بچگانه نکنی وهروقت هرکاری خواستم برام انجام بده ،جبارگفت تاعمردارم مدیون شماهستم امابهتون قول میدم هرکاری ازم بخواهید براتون انجام میدم هرچندمی دونم کارشماباکارمن برابری نمی کنه ونمی تونم خوبی شماراجبران کنم. ادامه دارد....... کانال مشاوره خانواده نور https://eitaa.com/mech53442