#سوژه_سخن_طنز
توکوچه ترقه زدند،🤩
👵 مادر بزرگی، دم دروایساده بود، هفت جد طرف
رو ،نفرین کرد😳
دودقیقه بعدنوه خودش ترقه زد درحدبمب هیدروژنی😱
مادر بزرگه گفت: قربون قدوبالات مادرمواظب باش 😳😐😂 😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
💢هرچی برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند
💠وأيُّ كَلِمَةِ حُكْمٍ جامِعَةٍ : أنْ تُحِبَّ للنّاسِ ما تُحِبُّ لنَفْسِكَ ، و تَكْرَهَ لَهُم ما تَكْرَهُ لَها ؟ !
امام على عليه السلام :( چه سخن حكيمانه جامعى است اين سخن كه): آنچه بر خود مى پسندى براى مردم نيز بپسند🌸 و آنچه براى خود نمىپسندى براى آنها نيز نپسند!🙈
ميزان الحكمه جلد سوّم
محمّد محمّدی ری شهری
صفحه 179
————————————————————
✅ استفاده ازاین مطلب با ذکر «صلوات» جایز است
#رسانه_الهی🕌
رسانه الهی
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥 #قسمت_شصت_و_پنجم ماشاء الله . نمی دونستم چطور باید رفتار کنم … رفتار مسلم
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥
#قسمت_شصت_و_ششم
تو رحمت خدایی
.
اولین صبح زندگی مشترک مون … بعد از نماز صبح، رفته بود توی آشپزخونه و داشت با وجد و ذوق خاصی صبحانه آماده می کرد … گل های تازه ای رو که از دیشب مونده بود رو با سلیقه مرتب می کرد و توی گلدون می گذاشت …
.
من ایستاده بودم و نگاهش می کردم … حس داشتن خانواده … همسری که دوستم داشت … مهم نبود اون صبحانه چی بود، مهم نبود اون گل ها زیبا می شدن یا نه … چه چیزی از محبت و اشتیاق اون باارزش تر بود … .
.
بهش نگاه می کردم … رنجی که تمام این سال ها کشیده بودم هنوز جلوی چشم هام بود … حسنا و عشقش هدیه خدا به من بود … بیشتر انسان هایی که زندگی هایی عادی داشتند، قدرت دیدن و درک این نعمت ها رو نداشتند اما من، خیلی خوب می فهمیدم و حس می کردم …
.
من رو که دید با خوشحالی سمتم دوید و دستم رو گرفت … چه به موقع پاشدی. یه صبحانه عالی درست کردم …
.
صندلی رو برام عقب کشید … با اشتیاق خاصی غذاها رو جلوی من میزاشت … با خنده گفت: فقط مواظب انگشت هات باش … من هنوز بخیه زدن یاد نگرفتم …
.
با اولین لقمه غذا، ناخودآگاه … اشک از چشمم پایین اومد… بیش از 30 سال از زندگی من می گذشت … و من برای اولین بار، طعم خالص عشق رو احساس می کردم …
.
حسنا با تعجب و نگرانی به من نگاه می کرد … استنلی چی شده؟ … چه اتفاقی افتاد؟ … من کاری کردم؟ …
سعی می کردم خودم رو کنترل کنم اما فایده نداشت … احساس و اشک ها به اختیار من نبودن … .
.
با چشم های خیس از بهش نگاه می کردم … به زحمت برای چند لحظه خودم رو کنترل کردم …
.
- حسنا، تا امروز … هرگز… تا این حد … لطف و رحمت خدا رو حس نکرده بودم … تمام زندگیم … این زندگی … تو رحمت خدایی حسنا …
دیگه نتونستم ادامه بدم … حسنا هم گریه اش گرفته بود… بلند شد و سر من رو توی بغلش گرفت … دیگه اختیاری برای کنترل اشک هام نداشتم … .
#ادامه_دارد...
نویسنده: #شهید_مدافع_حرم_طاهاایمانی
#رسانه_الهی 🕌
#انگیزشی
ما راه را به او نشان دادیم خواه شکرگزار باشد یا ناسپاس
🔸 سوره انسان، آیه 3
#رسانه_الهی 🕌
دختر عزیزی که چادر سر میکنی🤗
درسته که یه قدم برداشتی برای تکمیل حجاب ات....🌱
اما باید بدونی که چادر، گناه آرایش همراه با چادر رو پاک نمیکنه🤨😉
این چادری که روی سرت هست 👇👇
یه هویت داره🙃
اگه سر میکنی مواظب اش باش
و حرمت اش رو نگه دار!🍏
چون میراث حضرت زهرا(س)
و وصیت شهداست...🍎
به قول معروف:
یا مینداز روی سر چادر
یا نگه دار حرمت آن را
#حجاب
#رسانه_الهی 🕌
#سوژه_سخن_طنز
به بنده خدایی رفته خواستگاری، دختره بهش گفته هدفت از ازدواج چیه؟؟
اونم گفته حقیقتش دیگه خجالت میکشم که مامانم غذا میذاره جلوم!!!😐😂😂😂😂😂😂😂
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
😍اهداف ازدواج
❤️سلامت و امنيت فردى و اجتماعى
❤️تولّد فرزند و بقاى نسل و سلامت آن
❤️تكميل و تكامل
❤️دوستى و محبّت و عشق
❤️تأمين نيازهاى جنسى و معنوی
❤️ايجاد محيطى خصوصى براى آرامش و آسايش
————————————————————
✅ استفاده ازاین مطلب با ذکر «صلوات» جایز است
رسانه الهی
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥 #قسمت_شصت_و_ششم تو رحمت خدایی . اولین صبح زندگی مشترک مون … بعد از نماز
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥
#قسمت_شصت_و_هفتم
#قسمت_آخر
خوشبخت ترین مرد دنیا
قصد داشتم برم دانشگاه ... با جدیت کار می کردم تا بتونم از پس هزینه ها و مخارج دانشگاه بربیام که خدا اولین فرزندم رو به من داد ... .
من تجربه پدر داشتن رو نداشتم ... مادر سالم و خوبی هم نداشتم ... برای همین خیلی از بچه دار شدن می ترسیدم ...
اما امروز خوشحال و شاکرم ... و خدا رو به خاطر وجود هر سه فرزندم شکر می کنم ...
من نتونستم برم دانشگاه چون مجبور بودم پول اجاره خونه و مکانیکی، خرج بچه ها، قبض ها و رسیدها، پول بیمه و ... بدم ... .
مجبورم برای تحصیل بچه ها و دانشگاه شون از الان، پول کنار بگذارم ... چون دوست دارم بچه هام درس بخونن و زندگی خوبی برای خودشون بسازن ... .
زندگی و داشتن یک مسئولیت بزرگ به عنوان مرد خانواده و یک پدر واقعا سخته ... اما من آرامم ... قلب و روح من با وجود همه این فراز و نشیب ها در آرامشه ...
من و همسرم، هر دو کار می کنیم ... و با هم از بچه ها مراقبت می کنیم ... وقتی همسرم از سر کار برمی گرده ... با وجود خستگی، میره سراغ بچه ها ... برای اونها وقت می گذاره و با اونها بازی می کنه ....
من به جای لم دادن روی مبل و تلوزیون دیدن ... می ایستم و ساعت ها به اونها نگاه می کنم ... و بعد از خودم می پرسم: استنلی، آیا توی این دنیا کسی هست که از تو خوشبخت تر باشه؟ ...
و من این جواب منه ... نه ... هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست ...
اتحاد، عدالت، خودباوری ... من خودم رو باور کردم و با خدای خودم متحد شدم تا در راه برآورده کردن عدالت حقیقی و اسلام قدم بردارم ... و باور دارم هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست
#پایان
نویسنده: #شهید_مدافع_حرم_طاهاایمانی
#پایان
#رسانه_الهی 🕌
رسانه الهی
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥 #قسمت1 اتحاد، عدالت، خودباوری من متولد ایالت لوئیزیانا، شهر باتون روژ هس
گذری بر آغاز رمان فرار از جهنم👆👆👆