رسانه الهی
#دام_شیطان😈 #قسمت_دوم 🎬 امروز شنبه بود . طرف صبح رفتم دانشگاه....الانم آماده میشم تا سمیرابیاد دنبا
:
#دام_شیطان 🔥
#قسمت_سوم 🎬
سمیرا هرچه پرسید چی شده؟ اصلاً قدرت تکلّم نداشتم ...
فوری رفتم تو خونه و به مادرم گفتم سردرد دارم ، میخوام استراحت کنم ...
اما در حقیقت میخواستم کمی فکر کنم...مبهوت بودم....گیج بودم.....
کلاس گیتار روزهای زوج بود اما اینقد حالم بد بود که فرداش نتونستم برم کلاسهای دانشگاه.
روز دوشنبه رسید .
قبل از ساعت کلاس گیتار زنگ زدم به سمیرا و گفتم : سمیرا جان من حالم خوش نیست امروز کلاس گیتار نمیام.
شایددیگه اصلا نیام...
هرچه سمیرا اصرار کرد چته؟ ,بهانهی سردرد آوردم.
نزدیکای ساعت کلاس گیتاربود یک دلشوره ی عجیب افتاد به جونم.
یک نیرویی بهم میگفت اگر توخونه بمونی یه طوریت میشه.
مامانم یک ماهی میشد آرایشگاه زنانه زده بود،رفته بود سرکارش.
دیدم حالم اینجوریه، گفتم میزنم ازخونه بیرون ، یه گشت میزنم ویک سرهم به مامان میزنم، حالم که بهتر شد برمیگردم خونه.
رفتم سمت کمد لباسام.
یه مانتو آبی نفتی داشتم، دست جلو بردم برش دارم بپوشمش .
یهو دیدم مانتو قرمزم که مال چند سال پیش بود تنمه!
از ترس یه جیغ کشیدم، آخه من مانتو نپوشیده بودم ، خواستم دکمه هاشو بازکنم ,انگاری قفل شده بود,از ترسم گریه میکردم یک هو صدا در حیاط بلند شد که با شدت بسته شد، داشت روح از بدنم بیرون میشد از عمق وجودم جیغ کشیدم.
یکدفعه صدای بابا را شنیدم که گفت چیه دخترم ؟چرا گریه میکنی ؟؟
خودم را انداختم بغلش ,گفتم بابا منو ببر بیرون ,اینجا میترسم.
بابا گفت:من یه جایی کار دارم ,الانم اومدم یک سری مدارک ببرم,بیا باهم بریم من به کارام میرسم تو هم یک گشتی بزن.
چادرم را پوشیدم یه گردنبند عقیق که روش (وان یکاد..) نوشته بود ,داشتم که کنار در هال اویزون بود,برش داشتم انداختمش گردنم و سوار ماشین شدم و منتظر بابا موندم.
بابا سوار شد وحرکت کردیم ,انقد تو فکر بودم که نپرسیدم کجا میریم ,فقط میخواستم خونه نباشم.
بابا ماشین را پارک کرد وگفت:عزیزم تا من این مدارک را میدم تو هم یه گشت بزن وبیا.
پیاده شدم تا اطرافم را نگاه کردم ,دیدم خدای من جلوی ساختمانی هستم که کلاس گیتارم اونجا بود!
پنجره ی کلاس را نگاه کردم,استادسلمانی با همون خنده ی کریهاش بهم اشاره کرد برم داخل...
انگار اختیاری در کار نبود,بدون اینکه خودم بخواهم پا گذاشتم داخل کلاس....
#ادامه_دارد ...
#رمان
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
#رسانه_الهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون پر محبت امام حسین (ع)😍❤️
حتما شبها با #وضو بخوابید
التماس دعای ویژه برای مسلمانان در این شرایط 🌸🌸🌸🌸🙏
#رسانه_الهی 🕌
#سبک_زندگی_شاد
عطرهای خوشبو🌸
🍎خوراکی های نشاط اور🍌🍇🍒🍓
لباس های خوشرنگ و مرتب،💐
تفریح به اندازه ی مناسب✈️🛶⛵️⛱🎡🏕🏜🏡
مراقبت از زیبایی های درونی و بیرونی... 💖❤️
از عوامل شادی زاست.😍
#انگیزشی
#رسانه_الهی🕌
❓سؤال: كسي كه، چند غسل به گردن دارد، آیا می تواند، یک غسل را با چند نیت انجام دهد؟
✅ پاسخ:☝️☝️
#یک_غسل
#چندنیت
#پرسش_پاسخ_احکام
#رسانه_الهی🕌
#سوژه_سخن_طنز
وقتی کسی در کنارت هست، خوب نگاش کن:
به تمام جزئیاتش
به لبخند بین حرف هاش
به سبک ادای کلماتش
به شیوه ی راه رفتنش، نشستنش
به چشم هاش خیره شو
دستهاشو به حافظه ات بسپار
تا وقتی که رفت اداشو دربیاری بخندیم😂😂😂😂😂😱😱😱😱😜😜👻
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
💠يکي از علتهای حرمت مسخره کردن اين است که اساس فکر مسخره کننده، کم ارزش کردن شخصيت مقابل است در حالي که از کجا معلوم است که مسخره کننده نزد خدا دارای مقام بالاتری باشد.
پیامبر رحمتﷺ می فرمایند:
کساني که مردم را مسخره مي کنند در مقابلشان دري از درهاي بهشت گشوده مي شود و به آنها گفته مي شود بشتابيد، بشتابيد. وقتي آنها با تمام غم و غصه خود را به در مي رسانند، در بسته مي شود.😁😁😁😁😳😳😳😳😔😔😔😢😢😢😢
————————————————————
✅ استفاده از این مطلب با ذکر «صلوات» جایز است
#رسانه_الهی🕌
رسانه الهی
: #دام_شیطان 🔥 #قسمت_سوم 🎬 سمیرا هرچه پرسید چی شده؟ اصلاً قدرت تکلّم نداشتم ... فوری رفتم تو خونه و
:
#دام_شیطان 🔥
#قسمت_چهارم 🎬
داخل کلاس شدم.
سمیرا از دیدنم تعجب کرد.رفتم کنارش نشستم.
سمیرا گفت:تو که نمیخواستی بیای ، همراه من رسیدی که!....
اومدم بهش بگم که اصلاً دست خودم نبود، یه نگاه به سلمانی کردم، دیدم دستش را آورده جلوی بینیش و سرش رابه حالت نه تکون میده .... هیسسس
به سمیراگفتم:بعداً بهت میگم.
اما من هیچ وسیله و حتی دفتری و...همرام نیاورده بودم.
کلاس تموم شد.
من اصلاً یادم رفته بود ، شاید بابا منتظرم باشه.
اینقدر با ترس اومدم بیرون که گوشیم هم نیاورده بودم.
پا شدم که برم بیرون ، سلمانی صدام زد:خانوم سعادت شما بمونید کارتون دارم,نگران نباشید باباتون رفتن سرکارشون.....😳
دوباره گیج شدم.
یعنی این کیه فرشته است؟ اجنه است؟روانشناسه که ذهن را می خونه؟ این چیه و کیه؟؟؟
سمیرا گفت:توسالن منتظرت میمونم و رفت بیرون.
استاد یک صندلی نزدیک خودش گذاشت و خودشم نشست رو صندلی کناری و گفت:بیا بشین. راحت باش. ازمن نترس ، من آسیبی بهت نمیزنم.
با ترس نشستم و منتظر شدم که صحبت کند
سلمانی:وقتی باهات حرف میزنم به من نگاه کن! سرم را گرفتم بالا و نگاهش کردم.
دوباره آتیش تو چشماش بود اما اینبار نترسیدم.
سلمانی گفت:یه چیزی داره منو اذیت میکنه باید اون از طرف تو باشه ، ازخودت دورش کن تا حرف بزنیم .
گفتم :چی؟؟
_ یه گردنبد عقیق که حکاکی شده ...
وااای این را از کجا میدید ؟ آخه زیر مقنعه و چادرم بود!. 😳
درش آوردم و گفتم فقط و ان یکاده...
بردم طرفش ، یه جوری خودش را کشید کنار که ترسیدم...
گفت سریع بیاندازش بیرون...
گفتم آیهی قرآنه ...
گفت:تو هنوز درک حقیقی از قرآن نداری پس نمیتونی ازش استفاده کنی .
داد زد,زود بیاندازش....
به سرعت رفتم تو سالن گردنبند را دادم به سمیرا و بیاختیار برگشتم.
سلمانی:حالا خوب شد . بیا جلو، نگاهم کن...
رفتم نشستم
سلمانی:هیچ میدونی چهرهی تو خیلی عرفانی هست؟ اینجا باشی ,ازبین میره,این چهره باید تو یک گروه عرفانی به کمال برسه...
سلمانی حرف میزد و حرف میزد ، و من به شدت احساس خوابآلودگی میکردم.
بعدها فهمیدم اون جلسه ,سلمانی من را یه جورایی هیپنوتیزم کرده،
دیگه از ترس ساعت قبل خبری نبود ,برعکس فکر میکردم یه جورایی بهش وابسته شدم.
همینجور که حرف میزد,دستش را گذاشت روی دستم !
من دختر معتقدی بودم و تا به حال دست هیچ نامحرمی به من نخورده بود .
اما تو اون حالت نه تنها دستم را عقب نکشیدم بلکه گرمای عجیبی از دستش وارد بدنم میشد که برام خوشآیند بود!!!
وقتی دید مخالفتی با کارش نکردم,دوتا دستم را گرفت تو مشتش و گفت :اگر ما باهم اینجوری گره بخوریم تمام دنیا مال ماست .
#ادامه_دارد ...
#رمان
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
#رسانه_الهی 🕌
13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با کسانی که قهر کرده اند و نمی خواهند رای بدهند چگونه رفتار کنیم؟
*لطفا؛ سعی کنیداین کلیپ را به همه جای ایران و به تمام گروها بفرستید*
این کلیپ: راهکارهای عملی و توام با تفکر و استدلال برای تشویق مردم به رای دادن، دارد.
بیایید، ناشران خوبی برای
کارهای خوب باشیم💖
*همه ی ما ،در پیشگاه خداوندو در مقابل خون شهدا مسئول هستیم*
آرامش یعنی؛❤️
قایق زندگیتان را،🚤
دست کسی بسپارید که،
صاحب ساحل آرامش است...🏖
الابذکرالله تطمئن القلوب✅
و امروز از خدای مهربان،
قشنگترین، آرامشبخشترین،
و بهترین روز را برایتان آرزومندیم. 🌹🌹🌹🌹🌹
#انگیزشی
#رسانه_الهی🕌