eitaa logo
رسانه الهی
353 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
690 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌱🌹🌱 ♨️ به آدما چجوری نگاه میکنی؟ از بالا ... ؟ یا اونا رو جزئی از خودت میدونی؟😊 رنگِ شادی حقیقی رو وقتی می بینی که خودت و از دیگران بالاتر ندونی😍
khotbe ghadir part2.mp3
2.19M
🎤خوانش پیامبر اکرم 2️⃣🔶بخش دوم خطبه : فرمان الهی برای اعلام ولایت امیرالمومنین علی علیه السلام همه باهم مبلّغ غدیر باشیم✅ 🕌
🔔 وقتی به مهمون میگیم حالا کجا به این زودی؟ 😣 خیلی لحظه های پر استرسیه😂😂 چون تعارف الکی می تونه یه شام هم بندازه گردنتون😂😂🤣🤣🤣🤣 🕌
باانرژی وانگیزه بالا بلندشیدو کارهای تازه ای رو شروع کنید....🌱 بابرنامه ریزی👌 و هدف گذاری✅ توی زندگی تون تغییرایجادکنید.😍 شما میتوانید✌️ 🕌
آیا در اسلام چیزى به نام صیغه خواهر و برادرى وجود دارد؟ 🕌
رسانه الهی
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🍃 #قسمت_نهم از بیمارستان عیسی بن مریم خارج شدیم. شب از نیمه گذشته بود. پاک
: ... 🌲🍃 نفهمیدم که چند دقیقه یا چند ساعت خوابیدم، ولی در خواب احساس درد و سنگینی می کردم. سال 1361بود، اما چه عیدی! زینب راست گفت که عید نداریم. از خواب که بیدار شدم سرم سنگین بود و تیر می کشید. توی هال و پذیرایی قدم می زدم. گلخانه پر از گلدان های گل بود. گلدان هایی که همیشه دیدنشان مرا شاد میکرد و غم دوری بچه هایم که در جبهه بودند، تسکین می داد. اما آن روز گل های گلخانه هم مثل من غمگین و افسرده بودند. وحشت شدن دخترم حادثه ای نبود که فراموش شود. اول، وحشت جنگ و حالا وحشتی بزرگتر از آن. در طی یک سال و نیمی که از جنگ می گذشت، خانواده ی من روی آرامش را به خود ندیده بودند. در به دری و آوارگی از خانه و شهرمان، و مهر که به پیشانی ما خورده بود، از یک طرف، دوری از چهارتا بچه هایم که در جبهه بودند و هر لحظه ممکن بود آنها را از دست بدهم،از طرف دیگر؛ رفت و آمد بابای بچه ها بین ماهشهرو اصفهان و حالا از همه بدتر، گم شدن دخترم که قابل مقایسه با هیچ کدام از آنها نبود. احساس می کردم زینب مرا از پای در آورده است . معنی را فراموش کرده بودم. پیش از با یک حقوق کارگری خوش بودیم همین که هفت تا بچه ام و شوهرم در کنارم بودند و شب ها سرمان جفت سر هم بود، راضی بودم. همه ی خوشبختی من تماشای بزرگ تر شدن بچه هایم بود. لعنت به صدام که خانه ی ما را خراب و آواره مان کرده و باعث و باعث شد که بچه هایم از من دور شوند. روز دوم گم شدن زینب دیگر چاره ای نداشتم، باید به کلانتری میرفتم همراه با مادرم به کلانتری شاهین شهر رفتم و ماجرای گم شدن زینب را اطلاع دادم. آن ها مرا پبش رئیس آگاهی فرستادند. رئیس آگاهی شخصی به نام عرب بود. وقتی همه ی ماجرا را تعریف کردم، آقای عرب چند دقیقه سکوت کرد و بعد طوری که من نکنم گفت: مجبورم موضوعی را به شما بگوییم.با توجه به اینکه همه ی خانواده ی شما اهل جبهه و جنگ هستند و زینب هم دخترمحجبه و فعال است، احتمال اینکه دست در کار باشد وجود دارد. آقای عرب گفت: طی سال گذشته موارد زیادی را داشتیم که شرایط شما را داشتند و هدف قرار گرفتند. .... 🕌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆🔆🔆🔆 🌺برای داشتن آرامش درزندگی..... 🍃ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺎﯾﻊ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ‌ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ!😊 🍃ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺗﻮﺳﺖ ﺑﺤﺚ ﻧﮑﻦ فقط به او گوش کن!🤔 🍃خودت را با کسی مقایسه نکن!✅ 🍃به دیگران کمک کن؛ تو توانایی ...🌸 خیلی ها توانایی روحی و جسمی برای یاری کردن ندارند!👌 🍃با همه بی هیچ چشم‌داشتی ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺵ!😊 🍃ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ‌اﺕ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ‌ﺭﯾﺰﯼ ﮐﻦ، هدف داشته باش!🌱 🍃ﺳﺮﺕ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﮔﺮﻡ ﺑﺎﺷﺪ!🙏 🕌