🌸🍃🌸🍃🌸
#انگیزشی😍😍😍
#اﻧﺮﮊﯼ ﻣﻨﻔﯽ ﺭﺍ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ
ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺻﺪﻣﻪ ﻧﺰﻧﺪ ؟🤔🤔🤔🤔
ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﻨﻔﯽ ﺗﻮﺳﻂ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺟﺬﺏ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﻭ ﺻﺪﻣﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﻤﯿﺰﻧﺪ .✅
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺳﺖ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﻛﻪ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ
ﺍﺳﺘﺮﺱ ﯾﺎ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ﻫﺴﺘﯿﺪ، ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ
ﮔﺮﺩﺵ ﺩﺭ ﺟﻨﮕﻞ ﯾﺎ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ
ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﻛﻨﯿﺪ .☺️☺️☺️☺️☺️
ﮔﯿﺎﻫﺎﻥ، ﮔﻞﻫﺎ ﻭ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ
ﻫﺪﻑ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ .👌👌👌
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻏﻠﺐ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﮔﻞﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﻭ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﻛﻤﻚ ﻛﻨﻨﺪ .💪💪💪💪💪💪
#ﺁﺏ، ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﻨﻔﯽ ﺭﺍ ﺟﺬﺏ ﻣﯽﻛﻨﺪ؛✅
ﺣﺘﯽ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺩﺭ ﻣﻮﻗﻊ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ
ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﮐﻤﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﻨﻔﯽ
ﺭﻭ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﮐﻨﯿﺪ💧💧💧💧
یادمان باشد:👇
همه اینها آفریده ی #خداوند هستند✅
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
رسانه الهی
🌸🍃🌸🍃🌸 #حجابکودکان #قسمتسوم ⁉️چگونه دخترم رو با حجاب آشنا کنم؟ 🤔 💡برای اینکه گل دخترتون توی تمام
🌸🍃🌸🍃🌸
#حجابکودکان
#قسمتچهارم
⁉️چگونه دخترم رو با حجاب آشنا کنم؟ 🤔
💡با فرزندتون درباره حجاب، چادر و احساسش نسبت به این ها صحبت کنید.وقتی باهاش صحبت میکنید متوجه نقطه ضعف و قوتش میشید و میتونید دقیق تر حرکت کنید.
8⃣ یکی از بهترین شیوه های تربیتی برای تشویق کودک به ارزشهای دینی، #ایجاد_حس_خوشایند 😌 در اونهاست. بهترین روش هم،روش الگوییه. یعنی نشان دادن الگویی که هم محجبه باشه، هم موفق، مهربان و تاثیرگذار .✅
اول از حضرت زهرا( س) و حضرت زینب (س)شروع کنید. از حجاب و حیاشون مقابل نامحرم بگید.👌🌹
داستان زندگی حضرت آسیه و حضرت مریم رو بهش بگید تا متوجه بشه
#حیا_و_حجاب_مختص_به_اسلام #نیست.
9⃣ تو داستان هاتون احادیث معصومین (ع) پیرامون موضوع #حجاب و #حیا رو فراموش نکنید.✅
🔟 داستان خانمهای مسلمانی رو که با پوشش اسلامی به موفقیت های علمی، ورزشی دست پیدا کردند💪 براش تعریف کنید.برای این کار حتی از دوستان و دخترخانم های محجبه ی همسن و سال و موفق خودش هم میتونید کمک بگیرید. به شرطی که حس حسادتش رو بر نیانگیزید که نکته ی خیلی مهمیه. 👌
موضوع: #حجاب_کودکان
نوع محتوا: #عقلی
رده سنی: #کودک #بزرگسال #متأهل
مخاطب: #کم_حجاب #محجبه
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
رسانه الهی
#تلنگر #عبور_از_لذتهای_پست 14 🔴 توجیهاتِ نفس 🔴 ➖ رنج ها انواعِ مختلفی دارن : گاهی به دلیل " ترکِ
🌸🍃🌸🍃🌸
#تلنگر
#عبور_از_لذتهای_پست 15
📛 اگه مشکلِ خودت رو با رنج حل نکنی، نفست مدام فریبت میده
تصمیمت رو بگیر....!!
💢 تو اگه "دنبالِ #راحت_طلبی" باشی ، همیشه نفست برای #بی_دینی و هرزگیت بهونه میاره
⚠️حتی گاهی آیه #قرآن هم برات میخونه تا هرزگیش رو توجیه کنه!!!
➖🔵🔻
مثلاً طرف میخواد روزه بگیره اما هوای نفسش بهش میگه :تو ضعیف هستی
روزه که برای تو واجب نیست اصلاً!
#خدا که نمیخواد سختی بکشی!
ببین خدا خودش گفته وقتی مریض هستی روزه نگیر‼️
➖ در حالی که واقعاً مریض نیست و میتونه روزه بگیره👌
رسانه الهی🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
رسانه الهی
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_چهاردهم #بخش_دوم ❀✿ دودستم رازیر چانہ ام میگذارم و میگویم: بعلہ! ب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_پانزدهم
#بخش_اول
❀✿
اخم مے ڪند و ماشین را نگہ میدارد تاسوار شوم. لب پایینم رابہ دندان میگیرم و سریع موهایم را زیر مقنعہ میدهم. سوار ماشین مے شوم. بدون سلام و احوال پرسے مے گوید: قرار نبود باچادر حیاتم بره! بود؟
جوابے نمیدهم!
_ تو همیشہ این موقع میاے خونہ؟!
با من و من و استرس جواب میدهم: من...من...بعضے روزا ڪلاس فوق العاده دارم!
_آها!
حرفے نمے زند و بہ خانہ مے رسیم. از ماشین پیاده مے شوم و داخل ساختمان مے روم. خیلے بد شد! نباید مرا مے دید! مادرم بہ گرمے بہ استقبالم مے آید و قبل از اینڪہ ازپلہ ها بالا بروم میگوید: محیا مامان من روم نشد خالہ فریبارو رد ڪنم! گفتم بیان شاید تو بادیدن حسام نظرت عوض شد!
باناباورے برمیگردم و بہ چشمان خندانش زل مے زنم!
_ یعنے چے! من تو این خونہ آدمم مامان خانوم! و بہ طرف اتاقم مے دوم....
❀✿
باز هم خاطرات را مثل یڪ فیلم تراژدے جلو میزنم... بگذار صفحات زندگے ام سریع ورق بخورند! دل دل میڪنم تا زودتر تو باشے در هر سطر از دفتر من! اینڪہ حسام پسر خالہ فریبا را رد ڪردم مهم نیست! اینڪه بامادرم بحث ڪردم سر علایق و تصمیمات خودم هم مهم نیست! ڪمے جلوتر بالاخرہ محمدمهدے یڪ روز عصر ڪہ مهمانش بودم، عڪس ڪوچڪے از زنش را نشانم داد و فلسفہ بافت! راجع به مشکلاتش و بدبینے شیدا! بماند ڪہ من از آن زن متنفر شدم! بماند ڪہ دلم را آب ڪردم ڪہ همسر فوق العاده اے برایش مے شوم! بماند ڪہ چقدر خودم راشیرین ڪردم و هر روز برایش گل خریدم! یڪماه و نیم بہ عید مانده بود ڪہ محمدمهدے ازمن خواست تاباهم برویم و خرید ڪنیم! آنقدر هیجان زده شده بودم ڪہ بے معطلے پذیرفتم. لباسهایش را بہ سلیقہ من مے خرید و مدام نظرم را مے پرسید! همانجا از او پرسیدم ڪہ چرا دوباره ازدواج نمیڪند؟! اوهم گفت: سخت میشہ اعتماد ڪرد! ڪسے نیست ڪہ واقعا دوستم داشته باشہ! همانجا قسم خوردم ڪہ قبل ازعید بہ علاقہ ام اعتراف میڪنم! فڪر همہ جا را ڪردم! حتے پدرم! چہ لزومے داشت در خواستگارے از زن اولش بگوید؟! فڪر احمقانہ ے من بہ شناسنامہ ے دوم هم ڪشیده شد! درخیال ڪودڪانہ ام او مرد رویاهایم بود!
❀✿
اواخر بهمن ماه و باریدن برف لطیف، حال وهواے شهر را عوض ڪرده!
پوتین هایم را پا و ازمادرم خداحافظے میڪنم. یڪ روز تعطیل و شیطنت گل ڪرده ے من! بہ قنادے می روم و یڪ جعبہ شیرینے میخرم با چندشاخہ گل رز! من او رادوست دارم و اعتراف این مسئله چہ گناهے میتواند داشتہ باشد!؟ تصمیم دارم خیلے هم خودم را بے ارزش نڪنم! باپا پیش بڪشم و بادست پس بزنم! حسابے غافل گیر مے شود اگر مرا ببیند! اولین باراست ڪہ سرزده بہ خانہ اش مے روم! خنده ام میگیرد! یعنے میخوام بہ خواستگارے بروم؟! سرم راتڪان مے دهم
_ نہ احمق جون! فقط...فقط...میرے و... خیلے غیرمستقیم میگے ڪہ بعنوان یہ شاگرد دوسش دارے و قدردان زحماتش هستے همین! لبخند موزیانه اے مے زنم و ادامہ میدهم: بعدم صبرمیڪنے ڪہ ببینی اون تو جواب دوسِت دارم چے میگه! بعدم دوباره سوالاے چرا خوب دورتونو نگاه نمیڪنید براے ازدواج و این چیزا... بلاخره میفهمه! دوزاریش ڪہ ڪج نیس! هس؟!
ابروبالا میندازم و دردلم میخندم. آرایشم ڪمے بیشتر از دفعات قبل است! نمے خواهم براے دلبرے بروم ... فقط... یه ڪم بیشتر بہ خودم رسیده ام! یڪ ساعت تا منزلش راه است و بالاخره باڪلافگے مے رسم. سے چهل متر مانده بہ در ساختمان بادیدن صحنہ ے مقابلم سرجا خشڪ مے شوم. بہ سختے چندقدم جلو مے روم و پشت یڪ درخت پنهان مے شوم. محمدمهدے درماشینش را براے یڪ دختر باز میڪند تا او پیاده شود! حتما اشتباه میڪنم! جلوتر پشت یڪ درخت دیگر مے روم...خودش است! دختر باخنده پیاده مے شود و دستش را روے شانہ ے محمد مهدے میگذارد.
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
💟 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi