#داستان_کوتاه
#عاشقانھ
#قسمت_اول
چادر گلدارش را دوگره ریز دور ڪمرش زد و سرجاروی زهوار دررفتھ را در آب زلال حوض نقلے حیاط فرو برد .
نسیم پرچارقدش راشبیھ بھ عشوه ی نوعروسان بھ بازی گرفت.
همان چارقدی ڪھ آقاسید عید سال گذشتھ سرش ڪرد و گفت: این را ڪنار بگذار مخصوص هربهار،گل بانو جان!
تداعی طنین صدای مرد خانھ اش ، نقش شڪوفھ های انار را روی گونه هایش پررنگ کرد. خجالت زده دستی بھ صورتش ڪشید و لب برچید.دیگر چیزی بھ تنفس صبح نمانده...صبح آمدنش!رشته های خشکیده ی جارو روی زمین میکشید و گل بهار زیر لب زمزمه مےکرد:سیدجان!
تصدقت بشھ بهار!ڪجایـے تاج سر؟
اسپند هم آماده س
بیا دورت بگردونم ..
حیاط را ڪھ آب و جارو ڪرد ، نگاه تب دارش را بھ در دوخت ،دستھ ی ابریشمےموهایش را ڪھ روی چشمان مخمورش سایھ انداختھ بود ڪنار زد و باقدمهای آرام بھ خانھ برگشت. چادر را از دور ڪمر باز ڪرد و بھ رخت آویز آویخت.
پیش از رفتن بھ آشپزخانھ در آینھ ی قدی راهرو نگاهش بھ پیراهنش افتاد.شونیز بلند و یاسے رنگ ڪھ قدری از دامنش را پوشانده بود. رد تیره ی سرمھ درون چشمانش خبر از اتفاقـے شیرین داشت.شیرینے سیب سرخ هفت سینشان!
دمپایـے های رو فرشے اش را بھ پا ڪرد و بھ آشپزخانھ رفت.ڪاسھ ی سفالے فیروزه ای را از روی میز برداشت ومقابل صورت گرفت . عطر شڪوفھ های نرگس درونش را با ولع نوشید.چرخے زد و درحالیڪھ گوشھ ای از دامنش را با دستے و ڪاسھ را با دست دیگر گرفتھ بود ، بھ اتاق نشیمن رفت.
ترمھ ی سبزیشمے را ڪنجے از خانھ باز ڪرده و آینھ و قرآن را رویش گذاشتھ بود.دوماهے قرمز درون تنگ بلور مدام بھ دور هم میگشتند. یادش آمد سالے ڪھ گذشت؛آقاسید جان!خودش شب عید دوتا ماهے خرید ڪھ یڪے ازآنها دم بلند و حریر داشت، هربار نگاهش بھ گل بهار مےافتاد مےگفت : ماهے تنگ دلے خانوم جان!آن یڪے ڪھ دم حریر و سفید دارد تویـےها!ببین چھ دلبری میڪنے . پوستم را ڪندے تو !بعداز آن،زمان ماموریت و خط جبهھ ڪھ میشد ، غرمےزد: آخر زن هم اینقدر خوب مےشود! تورو بھ خدا اخمے قهری ، چیزی! دلم گیر باشد نمیتوانم بپرم ها!حداقل آنطور با چشمانت نگو برگرد! دلم آب شد زن!..گل بهار اما بار آخر نگاهش را زیر انداختھ بود.
دقیق تر بھ تنگ خیره شد یڪے ازماهےها،همانے ڪھ دم حریرداردها!گوشھ ای غمبرڪ زده!مریض است یا شاید دلش ڪوچڪ شده،برای یارش!همان دم صدای زنگ خانھ درجان گل بهار پیچید!برگشت! از جا پرید و بھ دو خودش را بھ راهرو انداخت؛برای بارآخر خودش را در آینھ نگاه کرد،صورتش گل انداخته!بھ حیاط دوید و بلند پرسید: ڪیھ؟!
✒نویســنده:
#میم_سادات_هاشمی
♡ داستان ڪوتاه۲ قسمتی♡
رمانهای عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
✨﷽✨
🌸🍃🌸🍃🌸
❣وقتی کسی که دوستش داریم بیمار میشه😔
میگیم #امتحان_الهی است...👌
اما اگر شخصی که دوستش نداریم بیمار بشه🥀
میگیم عقوبت الهیست!!
وقتی کسی که دوستش داریم دچار مصیبتی میشه، میگیم از بس که خوب بود...❤️
اما اگر کسی که دوستش نداریم، دچار مصیبت بشه 😢
میگیم از بس که ظالم بود!!❌
مراقب باشیم....❗️⛔️
#قضا_و_قدر الهی را آن طور که دلمون میخواد تقسیم نکنیم...‼️
همه ما عیبهای زیادی داریم 👌
که اگر لباسِ سِتر (پوشش)از طرف
#خدا نبود، گردنهای ما از شدت
خجالت خم میشد...🥀
پس تا دیر نشده به جای #عیب_جویی از دیگران،
به اصلاح عیوب خودمون بپردازیم🙈
#تلنگرانه
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از رسانه الهی
یاد آوری #نماز_قضا ✅✅✅
از همین امروز شروع کنیم 👌
فقط یک همت و یک اراده و یک یا علی میخواد💪💪💪💪💪
خیلی از دوستان ابراز لطف داشتند و تشکر کردند بابت برنامه ی نماز قضا 😍😍
فقط یک هفته اجرایی کنید هفته های بعد هم اجرا میشه مطمئن باشید شک نکنید ✅
از همین امروز اراده کنید و شروع کنیم💪💪💪
انشالله موفق باشید ✅
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
4_5940792269836651432.mp3
12.42M
#مادری_از_عرش۱۲
#استاد_شجاعی
#استاد_رائفی_پور
➖تنها یک #راز است ،
➖تنها یک سرّ است ،
☜همان " #سرّ_المستودع_فیها " که همه هزاران بار شنیدهایم و خواندهایم ،
که اگر دنیا آن را نفهمد و بسمت آن نیل نکند؛
مقام مدیریتی ( عرشی )
#حضرت_زهرا_سلاماللهعلیها ، را نخواهد شناخت ،
و هیچ تغییری در احوال عالم ، رخ نخواهد داد!
آیا دنیا
آیا بشر
آیا مردم ، این راز را فهمیده؟
و بسمت آن در حال حرکت اند؟
#یا_فاطمه_الزهرا_س
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi