14.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻اربعین، رزمایش منتظران امام زمان
🔻و مقدمهسازان ظهور
🔸چرا اربعین ناگهان اینقدر شلوغ شد؟
🌱 اربعین اثبات کرد ظهور شدنی است!
👈🏻 وقتی روضههای خانگی و دسته جات عزاداری محلی، منجر به انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و دفاع از حرم شد، #اربعین چه نتیجهای خواهد داشت جز انقلاب جهانی و #ظهور حضرت؟
حاج آقا #پناهیان
اللهم عجل لولیک الفرج
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
مداحی آنلاین - مال توییم حسین جان.mp3
3.02M
♨️مال تواییم حسین جان
👌 #پادکست بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #انصاریان
🎤 سید مهدی حسینی
اللهم عجل لولیک الفرج
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_چهاردهم #بخش_اول ❀✿ پاڪت چیپس را باز و بہ مادرم تعارف میڪنم. دهنش
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_چهاردهم
#بخش_دوم
❀✿
دودستم رازیر چانہ ام میگذارم و میگویم: بعلہ! بفرما!
مادرم دور لبش را بادستمال تمیز میڪند و بے مقدمہ میگوید: حسام باخالہ فریبا حرف زده گفتہ بریم خواستگارے محیا!
دهانم باز مے شود.
_ چیڪا ڪرده؟!
_ هیچے! سرش خورده بہ یجا گفتہ میخوام بریم خواستگارے!
بہ پشتیےصندلے تڪیہ میدهم
_ اون وقت خالہ فریبام خوشال شده زنگ زده بہ شما؛ آره؟
_ باهوش شدے دخترم!
_ بعد ببخشید شما چے گفتید؟!
_ گفتم با باباش حرف میزنم!
نگاهم سریع روے چهره ے شڪفتہ از لبخند ڪج پدرم مے چرخد...
_ بابا شما چے گفتید؟؟؟!
پدرم یڪ لیوان دوغ براے خودش میریزد و شمرده شمرده جواب میدهد:
_ حسام جوون بدے نیس! پسرخالتہ! ازبچگے میشناسیمش...لیسانس گرفتہ و سرڪار مشغولہ! سربہ زیره...بہ مام میخوره! چے باید میگفتم بنظرت دختر؟!
حرصم میگیرد.دندانهایم راروے هم فشار میدهم و ازجا بلند مے شوم.
_ یعنے این وسط نظر من مهم نیست؟!
چشمان گیرا و جذاب پدرم میخندد
_ چرا عزیزم هست! براے همین داریم برات میگیم...ما موافقت ڪردیم توچرا میگے نہ؟!
محڪم و بلند میگویم: نہ نہ نہ نہ! همین!
مادرم باتعجب مے پرسد: وا خب یه بار بگے ام میفهمیم! بعدم این پسره چشہ؟!
_ چش نه، دماغہ! خوشم نمیاد ازش!
مامان_ خوشت نمیاد؟! چطو تا دیروز داداش حسامت بود!!!
فڪرے بہ ذهنم مے زند! خودش جواب دستم داد! قیافہ اے حق بہ جانب بہ خودم میگیرم و آرام میگویم: بلہ! ...هنوزم میگم! چطورے بہ ڪسے ڪہ بهش میگفتم داداش و هم بازیم بوده، الان بہ دید خواستگار نگاه ڪنم؟!
مادرم خودش را لوس میڪند و چندبار پشت هم پلڪ میزند و میگوید: اینجورے نگاش ڪن!
واقعا خانواده ے سرخوشے دارم ها! صندلے ام را سر جایش هل میدهم و دوباره تاڪید میڪنم: نہ نہ نہ! همین ڪہ گفتم! بگید محیا رد ڪرد!
❀✿
دراتاق را پشت سرم مے بندم و ڪولہ پشتے ام راروے تختش میگذارم. بوے ادڪلن تلخ درڪل فضا پیچیده. یڪ عڪس بزرگ سیاه و سفید بالاے تختش دیوار ڪوب شده! ازداخل ڪولہ پشتے ام یڪ تونیڪ با روسرے بیرون مے آورم .تونیڪ را تن و روسرے را با سلیقہ سرم میڪنم. مقدارے از موهاے عسلے ام را هم یڪ طرف روے یڪے از چشمانم مے ریزم.
ڪمے بہ لبهایم ماتیڪ مے زنم و از اتاق بیرون مے روم. پشت درمنتظر ایستاده. بادیدنش میترسم و دستم راروے قلبم مے گذارم. با خنده میگوید: دختر اینقد لفتش دادے ڪم مونده بود بیام تو! حالت خوبہ؟!
_ بلہ ببخشید!
پشتش رابہ من میڪند و بہ سمت اتاق مطالعہ مے رود.
امروز دل را بہ دریا زده ام! میخواهم از همسر سابقش بپرسم. فوقش عصبے مے شود و یڪ چیز سنگین بارم میڪند... لبهایم راروے هم فشار میدهم و وارد اتاق مے شوم. اما خبرے از او نیست. گنگ وسط اتاق مے ایستم ڪہ یڪ دفعہ پرده ے بلند و شیرے رنگ پنجره ے سرتاسرے اتاق تڪانے مے خورد و صداے محمدمهدے شنیده مے شود: بیا تو ایوون! پس ایوان هم دارد! لبخند مے زنم و بہ ایوان مے روم. میز ڪوچڪ و دوصندلے و دوفنجان قهوه! تشڪر میڪنم و ڪنارش مینشینم." اوایل مقابلش مے نشستم ولے الان..." فنجان را ڪنار دستم میگذارد و میگوید: بخور سرد نشہ!
لبخند مے زنم و ڪمے قهوه را مزه مزه مے ڪنم. شاید الان بهترین فرصت است تا گپ بزنیم! مستقیم و خیره نگاهش میڪنم. متوجه مے شد و میپرسد: جان؟ چے شده؟
_ یہ سوال بپرسم؟!
_ دوتا بپرس!
_ محمدمهدے توخیلے راجع به خانواده ے من پرسیدے ولے خودت...
بین حرفم میپرد: وایسا وایسا...فهمیدم میخواے چے بگے...راجع به زنمہ؟
چشمانم را مظلوم میڪنم
_ اوهوم!
صاف مینشیند و بہ روبہ رو خیره مے شود
_ خب راستش...راستش شیدا خیلے شڪاڪ بود!...خیلے اذیتم میڪرد.... زندگے ما فقط سہ سال دووم آورد!...بہ رفت و آمدهام....شاگردام...بہ همہ چیز گیر میداد! حتے یه مدت نمیذاشت ادڪلن بزنم! میگفت ڪجا میخواے برے ڪہ دارے عطر مے زنے!
شاخ درمے آورم! زن دیوانہ! مرد بہ این خوبے! باچشمهاے گرد بہ لبهایش چشم مےدوزم ڪہ حرفش راقطع میڪند.
_ شاید بعدا بیشتر راجبش صحبت ڪنم! حق بده ڪہ اذیت شم بایاد آوریش!
بہ خوبے بہ او حق مے دهم و دیگر اصرارے نمے ڪنم.
❀✿
ازتاڪسے پیاده مے شوم و سمت ڪوچہ مان مے روم ڪہ همان موقع پدرم سرمے رسد و موهاے آشفتہ و آرایش نہ چندان زیادم را مے بیند.
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀
👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
#انگیزشی😍😍😍
#اﻧﺮﮊﯼ ﻣﻨﻔﯽ ﺭﺍ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ
ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺻﺪﻣﻪ ﻧﺰﻧﺪ ؟🤔🤔🤔🤔
ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﻨﻔﯽ ﺗﻮﺳﻂ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺟﺬﺏ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﻭ ﺻﺪﻣﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﻤﯿﺰﻧﺪ .✅
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺳﺖ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﻛﻪ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ
ﺍﺳﺘﺮﺱ ﯾﺎ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ﻫﺴﺘﯿﺪ، ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ
ﮔﺮﺩﺵ ﺩﺭ ﺟﻨﮕﻞ ﯾﺎ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ
ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﻛﻨﯿﺪ .☺️☺️☺️☺️☺️
ﮔﯿﺎﻫﺎﻥ، ﮔﻞﻫﺎ ﻭ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ
ﻫﺪﻑ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ .👌👌👌
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻏﻠﺐ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﮔﻞﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﻭ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﻛﻤﻚ ﻛﻨﻨﺪ .💪💪💪💪💪💪
#ﺁﺏ، ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﻨﻔﯽ ﺭﺍ ﺟﺬﺏ ﻣﯽﻛﻨﺪ؛✅
ﺣﺘﯽ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺩﺭ ﻣﻮﻗﻊ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ
ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﮐﻤﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﻨﻔﯽ
ﺭﻭ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﮐﻨﯿﺪ💧💧💧💧
یادمان باشد:👇
همه اینها آفریده ی #خداوند هستند✅
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
رسانه الهی
🌸🍃🌸🍃🌸 #حجابکودکان #قسمتسوم ⁉️چگونه دخترم رو با حجاب آشنا کنم؟ 🤔 💡برای اینکه گل دخترتون توی تمام
🌸🍃🌸🍃🌸
#حجابکودکان
#قسمتچهارم
⁉️چگونه دخترم رو با حجاب آشنا کنم؟ 🤔
💡با فرزندتون درباره حجاب، چادر و احساسش نسبت به این ها صحبت کنید.وقتی باهاش صحبت میکنید متوجه نقطه ضعف و قوتش میشید و میتونید دقیق تر حرکت کنید.
8⃣ یکی از بهترین شیوه های تربیتی برای تشویق کودک به ارزشهای دینی، #ایجاد_حس_خوشایند 😌 در اونهاست. بهترین روش هم،روش الگوییه. یعنی نشان دادن الگویی که هم محجبه باشه، هم موفق، مهربان و تاثیرگذار .✅
اول از حضرت زهرا( س) و حضرت زینب (س)شروع کنید. از حجاب و حیاشون مقابل نامحرم بگید.👌🌹
داستان زندگی حضرت آسیه و حضرت مریم رو بهش بگید تا متوجه بشه
#حیا_و_حجاب_مختص_به_اسلام #نیست.
9⃣ تو داستان هاتون احادیث معصومین (ع) پیرامون موضوع #حجاب و #حیا رو فراموش نکنید.✅
🔟 داستان خانمهای مسلمانی رو که با پوشش اسلامی به موفقیت های علمی، ورزشی دست پیدا کردند💪 براش تعریف کنید.برای این کار حتی از دوستان و دخترخانم های محجبه ی همسن و سال و موفق خودش هم میتونید کمک بگیرید. به شرطی که حس حسادتش رو بر نیانگیزید که نکته ی خیلی مهمیه. 👌
موضوع: #حجاب_کودکان
نوع محتوا: #عقلی
رده سنی: #کودک #بزرگسال #متأهل
مخاطب: #کم_حجاب #محجبه
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸