eitaa logo
رسانه الهی
353 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
695 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 حضور در مجلس عزاداری با احتمال ابتلا به کرونا 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
: #رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست_و_شش زینب خیلی از روزهای گرم تابستان پیش مادرم می رفت و خانه م
...🌲🍃 با اینکه می‌دانستم از نظر جثه و بنیه خیلی ضعیف است، جلویش را نمی‌گرفتم. خانه مادرم آن زمان هنوز کولر نداشت و شب ها روی پشت بام کاهگلی می خوابید. مادرم هر سال ده یا پانزده روز جلوتر از ماه به پیشواز می‌رفت. شب اولی که به آن‌جا رفت به مادرم سفارش کرد که برای سحری بیدارش کند تا زینب هم به پیشواز برود مادرم دلش نیامد که زینب را صدا کند. نصف شب آرام و بیصدا از روی پشت بام پایین رفت و به خیال خودش فکر می کرد که زینب خواب است. زینب از لبه ی پشت بام خودش را آویزان کرد و مادرم را صدا زد و گفت: مادربزرگ، چرا برای سحری صدایم نکردی؟ فکر میکنی سحری نخورم نمیگیرم؟ مادربزرگ به خدا من بی سحری روزه می‌گیرم. اشکالی ندارد؛ بی سحری روزه می‌گیرم. مادرم از خودش خجالت کشید برگشت به پشت بام و زینب را بوسید و خواهش کرد که با او به پایین برود و سحری بخورد. مادرم به زینب گفت: به خدا هر شب صدایت می‌کنم ولی جان مادربزرگ بی سحری روزه نگیر. آن سال زینب همه ماه رمضان را روزه گرفت و ده روز هم پیشواز رفت. من در آن سال‌ها به خاطر هوای شرجی آبادان دچار آسم شده بودم. مدتی بود که مرتب مریض می‌شدم زینب خیلی غصه من را می‌خورد .آرزوی زینب این بود که برای من تخت بخرد و پرستار بگیرد. می‌گفت: بزرگ که بشوم نمی‌گذارم تو زحمت بکشی، یک نفر را می آورم تا کارهایت را انجام دهد. مهرداد مدتی با رادیو نفت آبادان کار می‌کرد و مرتب توی خانه تمرین می‌کرد . در یکی از نمایش‌ها "پهلوان اکبر" ی هست که می‌میرد زینب نقش مادر پهلوان اکبر را بازی می‌کرد. در نمایش "سربداران" هم نقش "مورخ" را با مهرداد بازی کرد. آن‌ها در خانه لباس نمایش تنشان می کردند و با هم تمرین می‌کردند. من هم می‌نشستم و نمایش آنها را نگاه می‌کردم. زینب و مهرداد به هم علاقه داشتند. مهرداد شعر میگفت و زینب با لذت به شعرهای مهرداد گوش می‌داد. مهران و مهرداد همیشه حواسشان به خواهرهایشان بود. مهران از زن‌های لاابالی و سبک بدش می آمد و همیشه به دخترها برای رفتارشان تذکر می‌داد . اگر دخترها با دامن یا پیراهن بیرون می رفتند حتما جوراب های ضخیم پایشان می‌کردند وگرنه مهران آنها را بیرون نمی برد زینب به برادرها و خواهرهایش علاقه داشت. گاهی با آن دست های لاغر و کوچکش، لباسهای مهران را میشست. جوراب های مهرداد را میشست. دلش میخواست به یک شکلی خودش را به همه نشان دهد. .... 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ میتونی یه هفته غذا نخوری ؟ یا مثلاً چهار روز پشت سر هم نخوابی😳😱😱 معلومه که نه !!! 😕 خب پس چطوره که چند روزه کتاب نخوندی؟؟!!!!!😐😐 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♻️قسمت اول ❓چطور دخترمون رو برای پذیرش حجاب آماده کنیم؟ 🌱از سنین پایین لباسهای مناسب بپوشانیم مثلا جوراب شلواری با پیراهن و دامن همراه باشد ✅ مثلا بچه را از 2سال به بالابا آستین حلقه ای در جمع حاضر نکنیم✅ مثلا...👇👇👇👇 🔻رعایت موارد بالا بخاطر اینه که اگر خدای ناکرده دخترمون عادت کنه به پوشش نامناسب و به این باور برسه که اینجوری زیباتر میشه پذیرش حجاب براش خیلی سخت میشه،ممکن خانواده ها فکر بکنن که دخترشون بزرگ شده و حرف پدر مادرش رو گوش می کنه و لزومی به زمینه سازی نیست ولی موارد زیادی دیده شده که دختر بچه تا چند سال حجاب رو می پذیره اما بر اثر عوامل محیطی یا تغییراتی که در گذر از سن کودکی براش بوجود میاد دوباره برگشته به همون سبک پوششی که در بچگی به اون عادت کرده بود ➕برای اینکه پذیرش حجاب برای فرزندمون راحت بشه باید علاوه بر آماده سازی او برای کامل کردن پوشش ،شرم و حیا رو هم در او نهادینه کنیم.یعنی تربیت جنسی کودک رو هم باید در نظر بگیریم.خب چجوری باید اینکار رو انجام بدیم؟🤔 الان بهتون میگم:از همون سنین پایین بهش یاد بدیم لباسش رو جلوی دیگران عوض نکنه،از سه سالگی به بعد دختر با مادرش حموم بره و پسر با پدرش،طبق بعضی روایات از هفت سالگی جای خوابش جدا بشه👌 📜به این داستان دقت کن :👇👇👇👇👇 علی بن عقبه، یکی از یاران اهل‌بیت(ع)، نقل می‌کند که امام کاظم(ع) نزد محمد بن ابراهیم، فرماندار مکه و همسر فاطمه دختر امام صادق(ع) بود. محمد بن ابراهیم، دختری داشت که لباس [زیبا] بر او می‌پوشاندند و نزد مردان می‌آمد و مردان، او را گرفته و به آغوش می‌کشیدند. هنگامی‌که به امام کاظم(ع) رسید، ایشان، درحالی‌که دستان خود را کشیده بود، او را [از اینکه به آغوشش درآید] نگه داشت و فرمود:«وقتی دختر به رسید، جایز نیست مردی که محرم او نیست، او را ببوسد».[۱] 🤚نه سالگی برای پذیرش یهویی حجاب خیلی دیره،در قسمت های بعدی هم با ما همراه باشید تا تجربیات و راهکارهای مفید در این زمینه رو باهاتون به اشتراک بذاریم ادامه دارد... 📚[۱]تهذیب الاحکام، ج۷، ص ۴۶۱، ح۱۸۴۶ 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه الهی
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست_و_هفت با اینکه می‌دانستم از نظر جثه و بنیه خیلی ضعیف است، جلویش
...🌲🍃 💠 💠 قبل از زندگی ما آرام میگذشت.سرم به زندگی و بچه هایم گرم بود. همین که بچه ها در کنار هم بودند،احساس میکردم، چیز دیگری از زندگی نمی خواستم . بابای مهران و همه ی کارگرهای شرکت نفت، از بدشان می آمد همه می دانستند که شاه و حکومتش چقدر پست هستند. انقلاب که شد من و بچه ها همه طرفدار و شدیم. همه چیزم انقلاب بود. وقتی آدم کثیفی مثل شاه این همه جوانها را کرده بود رفت و یک سید نورانی مثل امام شد چرا ما انقلابی نباشیم. من مرتب به سخنرانی امام گوش می کردم. وقتی شنیدم که شاه چه بلاهایی سر خانواده ی رضایی آورده بود و چطور مخالفان شاه را شکنجه کرده بود تمام وجودم نفرت شد. از بچگی که رفته بودم و گودال قتلگاه را دیده بودم ، همیشه پیش خودم میگفتم اگر من زمان امام حسین (ع) زنده بودم، حتما امام حسین(ع) و زینب(س) را یاری میکردم و هیچ وقت پیش یزید که طلا و جواهر داشت و همه را با پول میخرید نمی رفتم. با فرصتی پیش آمد که من و بچه هایم به صف امام حسین(ع) بپیوندیم. مهران در همه ی ها شرکت میکرد. او با من شرط کرد که اگر می خواهی همراه دخترها به راهپیمایی بیایید، آنها باید بپوشند. زینب دو سال قبل از انقلاب شده بود، اما مینا و مهری و شهلا هنوز حجاب نداشتند. من دو تا از چادرهای خودم را برای مینا و مهری کوتاه کردم. همه ی ما با هم به تظاهرات می رفتیم. شهرام را هم با خودمان می بردیم. خانه ی ما نزدیک مسجد قدس بود که قبل از انقلاب به مسجد فرح آباد مشهور بود . همه ی مردم آنجا جمع می شدند و راهپیمایی از همان جا شروع میشد. مینا شهرام را نگه میداشت و زینب هم به او کمک می کرد. زینب هیچ وقت دختر بی تفاوتی نبود. نسبت به سنش که از همه ی دخترها کوچکتر بود، در هر کاری کمک میکرد. ما در همه ی راهپیمایی های زمان انقلاب شرکت کردیم. زندگی ما شکل دیگری شده بود. تا انقلاب سرمان در زندگی خودمان بود. ولی بعد از انقلاب نسبت به همه چیز احساس مسئولیت می کردیم. مسجد قدس پایگاه فعالیت ها شده بود. چهارتا دخترها را به جماعت در مسجد می خواندند. مخصوصا در ماه ، آنها در مسجد مغرب و عشا را به جماعت می خواندند و بعد به خانه می آمدند. من در ماه رمضان سفره را آماده می کردم و منتظر می نشستم تا بچه ها برای افطار از راه برسند . مهران در همان مسجد زندگی میکرد. من که می دیدم بچه هایم این طور در راه انقلاب زحمت میکشند ، به همه ی آنها میکردم. انگار کربلا برپا شده بود و من و بچه هایم کنار بودیم. .... 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظر نمانيد، زماني مناسبتر از اکنون وجود ندارد👌 از همين نقطه اي که ايستاده ايد با همين ابزارو امکاناتي که در اختيار داريد زندگی را پیش ببرید🌱 همينطور که پيش ميرويد ابزارها و امکانات بهتر ومناسب تر را پيدا ميکنيد. " 🍃 🕌 @mediumelahi