eitaa logo
رسانه الهی
352 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
685 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
رسانه الهی
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_دوازدهم آن روز آقای حسینی به من قول داد که از طریق سپاه و بسیج دنبال
... 🌲🍃 از خانم کچویی شنیدم که امام جمعه شاهین شهر، زینب را میشناسد و می تواند برای پیدا کردن او به ما کمک کند. من چند بار از زبان زینب تعریف آقای حسینی را شنیده بودم، ولی فکر میکردم آشنایی زینب با آقای حسینی در حد افراد معمولی شهر است که به نماز جمعه می روند. اما بعدا فهمیدم که زینب برای مشورت در و در مدرسه و بسیجو جامعه زنان، مرتب با آقای حسینی و خانواده اش در ارتباط بود. مادرم و شهلا و شهرام در خانه ماندند و من همراه آقای روستا به خانه ی امام جمعه رفتم. من همیشه زن خانه نشینی بودم و همه ی عشقم و کارم رسیدگی به خانه و بچه هایم بود؛ خیلی بلد نبودم که چطور حرف بزنم. روی زیادی هم نداشتم. همه ی جاهایی را که دنبال زینب می گشتم، اولین بار بود که می رفتم.وقتی که حجت الاسلام حسینی را دیدم، اول خودم را معرفی کردم. او خیلی احترام گذاشت و از زینب تعریف های زیادی کرد. اگر مادر زینب نبودم و او را نمیشناختم، فکر میکردم که امام جمعه از یک زن چهل ساله ی حرف میزند، نه از دختر چهارده ساله ی من. آقای حسینی از دلسوزی زینب به و عشقش به و و زحمت هایی که میکشید،حرف های زیادی زد. من مات و متحیر به او نگاه می کردم. با اینکه همه ی حرف های او را باور داشتم و می دانستم که جنس دخترم چیست، امو از گستردگی فعالیت های زینب در شاهین شهر بی خبر بودم و این قسمت حرف ها برای من تازگی داشت. امام جمعه گفت: آنقدر شخصیت بالایی دارد که من به او قسم می خورم. بعد از این حرف ، من زیر گریه زدم. خدایا، زینب من به کجا رسیده بود که امام جمعه ی یک شهر به او قسم میخورد؟ زن و دختر امام جمعه هم خیلی خوب زینب را میشناختند. از زمان شدن زینب تا رفتن به خانه ی امام جمعه، تازه فهمیدم که همه دختر مرا می شناختند و فقط من خاک بر سر، دخترم را آن طور که باید و شاید هنوز نشناخته بودم. اگر خجالت و حیایی در کار نبود، جلوی آقای حسینی دو دستی توی سرم می کوبیدم. آقای حسینی که انگار بیشتر از رییس آگاهی و خانم کچویی به دست داشتن منافقین یقین داشت، با من خیلی حرف زد و به من گفت: به نظر من شما باید خودتان را برای هر شرایطی آماده کنید، احتمالا دست در ماجرای است، شما باید در حد و لیاقت زینب رفتار کنید. حس می کردم به جای اشک، از چشم هایم خون سرازیر است. هر چه بیستر برای پیدا کردن دختر عزیزم تلاش میکردم و جلوتر می رفتم، نا امید تر میشدم. زینب هر لحظه بیشتر از من دور میشد... 🕌
رسانه الهی
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست_و_هفت با اینکه می‌دانستم از نظر جثه و بنیه خیلی ضعیف است، جلویش
...🌲🍃 💠 💠 قبل از زندگی ما آرام میگذشت.سرم به زندگی و بچه هایم گرم بود. همین که بچه ها در کنار هم بودند،احساس میکردم، چیز دیگری از زندگی نمی خواستم . بابای مهران و همه ی کارگرهای شرکت نفت، از بدشان می آمد همه می دانستند که شاه و حکومتش چقدر پست هستند. انقلاب که شد من و بچه ها همه طرفدار و شدیم. همه چیزم انقلاب بود. وقتی آدم کثیفی مثل شاه این همه جوانها را کرده بود رفت و یک سید نورانی مثل امام شد چرا ما انقلابی نباشیم. من مرتب به سخنرانی امام گوش می کردم. وقتی شنیدم که شاه چه بلاهایی سر خانواده ی رضایی آورده بود و چطور مخالفان شاه را شکنجه کرده بود تمام وجودم نفرت شد. از بچگی که رفته بودم و گودال قتلگاه را دیده بودم ، همیشه پیش خودم میگفتم اگر من زمان امام حسین (ع) زنده بودم، حتما امام حسین(ع) و زینب(س) را یاری میکردم و هیچ وقت پیش یزید که طلا و جواهر داشت و همه را با پول میخرید نمی رفتم. با فرصتی پیش آمد که من و بچه هایم به صف امام حسین(ع) بپیوندیم. مهران در همه ی ها شرکت میکرد. او با من شرط کرد که اگر می خواهی همراه دخترها به راهپیمایی بیایید، آنها باید بپوشند. زینب دو سال قبل از انقلاب شده بود، اما مینا و مهری و شهلا هنوز حجاب نداشتند. من دو تا از چادرهای خودم را برای مینا و مهری کوتاه کردم. همه ی ما با هم به تظاهرات می رفتیم. شهرام را هم با خودمان می بردیم. خانه ی ما نزدیک مسجد قدس بود که قبل از انقلاب به مسجد فرح آباد مشهور بود . همه ی مردم آنجا جمع می شدند و راهپیمایی از همان جا شروع میشد. مینا شهرام را نگه میداشت و زینب هم به او کمک می کرد. زینب هیچ وقت دختر بی تفاوتی نبود. نسبت به سنش که از همه ی دخترها کوچکتر بود، در هر کاری کمک میکرد. ما در همه ی راهپیمایی های زمان انقلاب شرکت کردیم. زندگی ما شکل دیگری شده بود. تا انقلاب سرمان در زندگی خودمان بود. ولی بعد از انقلاب نسبت به همه چیز احساس مسئولیت می کردیم. مسجد قدس پایگاه فعالیت ها شده بود. چهارتا دخترها را به جماعت در مسجد می خواندند. مخصوصا در ماه ، آنها در مسجد مغرب و عشا را به جماعت می خواندند و بعد به خانه می آمدند. من در ماه رمضان سفره را آماده می کردم و منتظر می نشستم تا بچه ها برای افطار از راه برسند . مهران در همان مسجد زندگی میکرد. من که می دیدم بچه هایم این طور در راه انقلاب زحمت میکشند ، به همه ی آنها میکردم. انگار کربلا برپا شده بود و من و بچه هایم کنار بودیم. .... 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست_و_نه زینب فعالیتهای #انقلابی خود را در مدرسه راهنمایی شهرزاد آبا
.... ✨ ...🌲🍃 بعضی مواقع مهری و مینا، زینب را با خودشان به جلسات سخنرانی می بردند. خانواده ی کریمی هم بعد از بیشتر فعالیت می کردند. زهرا خانم مرتب به بچه ها کتاب های دکتر و را می داد. زینب هم با علاقه کتابها را می خواند. من وقتی می دیدم بچه هایم هر روز بیشتر به خدا نزدیک می شوند، ذوق می کردم و به خاطر عشقی که به انقلاب و امام داشتیم، همیشه از فعالیت های دخترها حمایت می کردم. گاهی بابای مهران از رفت و آمد دخترها عصبانی میشد ، ولی من جلویش می ایستاد، یادم هست که بعد از انقلاب آبادان سیل آمد، مهری و مینا برای کمک به رفتند. بابای مهران صدایش در آمد که"دخترهای من چه کاره اند که برای کمک به سیل زده ها می روند؟" او با مهران دعوای سختی کرد. ولی من ایستادم و گفتم: دخترهایم برای خدا کار می کنند. تو حق نداری ناراحتشان کنی. کمک به روستا های سیل زده ثواب داد. بعد از در مدارس آبادان،معلم ها دو دسته شده بودند. گروهی طرفدار انقلاب و با حجاب و گروهی که حجاب نداشتند و مخالف بودند. بعضی از معلم های مدرسه راهنمایی شهرزاد که هنوز را قبول نکرده بودند و با انقلاب همراه نشده بودند ، به امثال زینب نمره نمی دادند و آنها را اذیت می کردند. زینب روسری و میزد. شهلا هم در همان مدرسه بود. شهلا یک روز برای ما تعریف کرد که معلم علوم زینب، وقتی میخواسته درس ستون فقرات را بدهد، دست روی کمر زینب گذاشته و درس را داده است. زینب آنقدر لاغر بود که بچه های کلاسش می گفتند:از زینب می شود در کلاس درس علوم استفاده کرد. زینب بعد از انقلاب تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به برود و طلبه بشود. به رشته علوم انسانی ،به درس های دینی، تاریخ و جغرافیا علاقه زیادی داشت. او می گفت: ما باید دینمان را خوب بشناسیم تا بتوانیم از آن دفاع کنیم. در آن زمان، زینب دوازده سال داشت و نمی توانست به حوزه علمیه برود. قرار شد وقتی اول دبیرستان را تمام کرد، به حوزه ی علمیه قم برود. شاید یکی از علتهای تصمیم زینب وجود ها در آبادان بود. بچه های مذهبی باید همیشه خودشان را آماده می کردند تا با آنها بحث کنند و از آنها کم نیاورند. زینب به همه ی آدم های اطرافش علاقه داشت. یکی از غصه هایش عوض کردن بود. بقیه دخترهایم به او می گفتند: تو خیلی خوش بین هستی به همه اعتماد می کنی. فکر میکنی همه ی آدم ها را می شود اصلاح کرد؟ اما این حرفها در زینب اثر نداشت. زینب بیشتر از همه ی افراد خانواده به من مادربزرگش می کرد. دلش می خواست مادربزرگش همیشه پیش ما باشد. از تنهایی او احساس عذاب وجدان می کرد. یک سال از انقلاب گذشته بود که بیماری آسم من شدت گرفت. خیلی اذیت شدم. نمی توانستم نفس بکشم. تابستان که هوا گرم و شرجی می شد بیشتر به من فشار می آمد. دکتر به بابای مهران تاکید کرد که حتما چند روزی مرا بیرون از این آب و هوا ببرد تا حالم بهتر شود. بعد از بیشتر از بیست سال که با جعفر عروسی کرده بودم، برای اولین بار پایم را از آبادان بیرون گذاشتم و به یک سفر زیارتی رفتیم. از بچه ها زینب و شهرام را با خودمان بردیم. مادرم پیش بچه ها در آبادان بود که آنها نبودن ما را احساس نکنند. من که آتش زیارت در دوران بچگی توی جانم رفته بود و هنوز خاموش نشده بود، زیارت امام رضا(ع) را مثل رفتن به کربلا می دانستم. .... 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_سی_و_یڪ بعد از عروسی با جعفر، آرزو داشتم که ماه #محرم و #صفر توی خانه
...🌲🍃 💠 هنوز در حال و هوای بودیم که ناغافل، بر سرمان خراب شد. خانه ی ما به پالایشگاه نزدیک بود. هر روز هواپیماهای برای بمباران پالایشگاه می آمدند. دود سیاهی که از سوختن تانک فازم بلند شده بود،همه آبادان را پوشانده بود. با همه جا به هم ریخته بود. بعضی از مردم، همان اول خانه و زندگی و شهر را ول کردند و رفتند. برای اینکه نگران مادر نباشم، او را به خانه خودمان آوردیم. مهرداد چند ماه پیش از شروع جنگ به خدمت سربازی رفته بود. او در مهر سال 59در شلمچه خدمت می کرد. مهران هم به عنوان با بچه های مسجد فعالیت می کرد. مهری و مینا هم هر روز صبح برای کمک به مسجد پیروز مبرفتند و هر وقت کارشان تمام می شد، خسته و گرسنه بر میگشتند. و شهلا هم به مسجد قدس و جامعه معلمان می رفتند و هر کاری از دستشان برمی آمد انجام می دادند. برق شهر قطع بود. شب ها فانوس روشن می کردیم. من و مادرم و شهرام در خانه بودیم و دعا می کردیم. صدای هواپیما و خمپاره هم از صبح تا شب شنیده می شد. یکی از روزهای مهر ماه، یکی از بچه های مسجد قدس به خانه ی ما آمد و گفت: تعدادی از سربازها را به مسجد آورده اند و گرسنه اند، ما هم چیزی نداریم به آنها بدهیم. من هر چیزی در خانه داشتیم ، اعم از تخم مرغ و گوجه و سیب زمینی، همه را جمع کردم و به آنها دادم. که مثلا رئیس جمهور بود اصلا کاری نمی کرد. هر روز که می گذشت وضع بدتر می شد و خمپاره و توپ بیشتری روی آبادان می ریختند؛ طوری که ما صدای خراب شدن بعضی از ساختمان های اطرافمان را می شنیدیم. اما من راضی بودم که همه ی خطرها را تحمل کنم و در آبادان بمانم. دخترها هم بی آبی و بی برقی و خطر را تحمل می کردند و حاضر نبودند از آبادان فرار کنند. مهری و مینا برای به مسجد پیروز(مهدی موعود) در ایستگاه 12می رفتند. در آنجا تعدادی از زن ها به سرپرستی خانم کریمی (مادر میمنت کریمی) برای رزمندگان غذا درست می کردند. گاوهایی که در اطراف آبادان زخمی می شدند را در مسجد سرمی بریدند و زن ها گوشت ها ی آنها را تکه می کردند و آبگوشت درست می کردند و گوشت کوبیده آن را ساندویچ می کردند و به می فرستادند. مینا بارها در دلش از خدا خواسته بود که مهرداد هم از آن گوشت بخورد. اتفاقا یک بار که مهرداد از به خانه آمد از ماجرای گرسنگی چند روزه در جبهه و گوشتی که خورده بود تعریف کرد ما فهمیدیم مهرداد همان ساندویچ های گوشت دست ساخته ی دخترها را خورده است. مهران و مهرداد اصرار داشتند که ما همگی از شهر خارج شویم. همه دختر ها مخالف رفتن بودند . زینب عاشق آبادان بود و تحمل دوری از آبادان را نداشت. اصلا ما جایی را نداشتیم که برویم. در همه ی این سالها بچه ها حتی برای سفر هم از آبادان خارج نشده بودند. بین مهران و مهرداد و دخترها سر ماندن و رفتن از آبادان، دعوا سر گرفت. مهرداد هر چند روز یک بار از خرمشهر می آمد و وقتی می دید که ما هنوز توی شهر هستیم عصبانی می شد، می خواست خودش را بکشد. اواسط مهر ماه خیلی از خانواده ها از شهر خارج شده بودند. .... 🕌 @mediumelahi
🌸🌸🌸🌸🌸 هنوز پیروز نشده بود✍ انشايم كه تمام شد👇 معلم با خط كش چوبی اش زد پشتِ دستم و گفت جمله هايت زيباست ...😊 گفتم اجازه آقا ... پس چرا ميزنيد؟؟؟🤔 نگاهم كرد ... پوزخندِ تلخی زدو گفت: ميزنم تا همیشه يادت بماند خوب نوشتن و زيبا فكر كردن در اين دنيا دارد. 👌 رسانه الهی🕌 @mediumelahi 🌸🌸🌸🌸🌸
🌸 دهه هشتادی ها و دهه نودی دوباره پای کار آمدند . اینبار در دفاع از حریم و .....🌸 تصاویر ارسالی مخاطبین از سراسر کشور✅ سلام بر مهدی(عج) جانم فدای ایران 🇮🇷 معلم های انقلابی عزیز لطفا این کارهای زیبا رو عکس بگیرید و نشر بدید✅ رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
برای اشکهای فرزند خردسال در مراسم تشییع پدرش🥀، پای می مونیم...✅ رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
✨﷽✨ 🌷 نزدیک است ✅ تا قبل از اینکه مادر بشوم و لذت در فرزندم را بچشم❤️ نمی توانستم درک‌ کنم چه گوهر گرانبهایی است.... و چه عشق عجیبی در نسبت به فرزندش وجود دارد...❣❣❣ 🌷بارها از خودم پرسیده ام به راستی چه قلب بزرگی داشتند که توانستند از فرزندان دلبندشان بگذرند..🌸 و چگونه با آنها کنار آمدند ...⁉️ 🌷به نظرم آن عنصری که مادران شهدا را اینگونه قوی و کرد.... و پایبندی آنها نسبت به# ارزشهای اسلامی و انقلابی بود....👌 🌷به راستی مادران شهدا ی خود را نسبت به انقلاب ادا کردند... ما برای ، و چه کرده ایم...⁉️ رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید👆 🇮🇷 بعد از در زمینه گردشگری داخلی و خارجی 👌 ایران توانسته با برنامه ریزی و سیاست گذاری های خود، میزان گردشگران خارجی را نسبت به قبل از انقلاب ۱۰ برابر رشد دهد✅ ✅در سبد زندگی مردم ایران هم گردشگری جایگاه ویژه ای پیدا کرده در حالیکه قبل از انقلاب مسافرت های تفریحی چندان جایگاهی در زندگی مردم نداشت👌 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
20.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷✌️رشد خیره کننده زنان در عرصه های ورزشی بعد از 👈قبل از انقلاب با وجود رایج بودن بی حجابی و به اصطلاح آزاد بودن زنان، فقط ۴ مدال بین المللی توسط زنان ایرانی کسب شده بود 👌 👌اما امروز به برکت انقلاب اسلامی، بیش از ۱۲۰۰ توسط کسب شده🌹🌸🌺 ⁉️طرفدارن شعار «زن زندگی آزادی» نظری ندارن؟!!!!! رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
صدا ۰۱۲.m4a
27.19M
🔹برای ادامه راه و چگونه عمل کنیم.؟؟ 🔸امروز وظیفه اصلی ماچیست؟ 🔴قسمت دوم 🎙استاد محمود قاسمی رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
20.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷✌️رشد خیره کننده زنان در عرصه های ورزشی بعد از 👈قبل از انقلاب با وجود رایج بودن بی حجابی و به اصطلاح آزاد بودن زنان، فقط ۴ مدال بین المللی توسط زنان ایرانی کسب شده بود 👌 👌اما امروز به برکت انقلاب اسلامی، بیش از ۱۲۰۰ توسط کسب شده🌹🌸🌺 ⁉️طرفدارن شعار «زن زندگی آزادی» نظری ندارن؟!!!!! رسانه الهی 🕌 @mediumelahi