رسانه الهی
: #رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🍃 #قسمت_هفتم شهلا و شهرام زدند زیر خنده. من با صدای بغض کرده گفتم: آن روز
:
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_هشتم
آن شب جاده ی شاهین شهر به اصفهان تمام نمی شد.بیابانهای تاریک بین راه وحشت مرا چند برابر کرده بود.
فکرهای زشتی سراغم می آمد؛ فکرهایی که بند بند تنم را می لرزاند. مرتب امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) را صدا میزدم تا خودشان محافظ زینب باشند.
به جز نور چراغهای ماشین، جاده و بیابان های اطرافش تاریکی و ظلمت بود.
وجیهه گفت: اول به بیمارستان عیسی بن مریم برویم. زینب چند روز پیش با یکی از مجروحین این بیمارستان مصاحبه کرد و صدای آن مجروح را روی نوار ضبط کرد و بعد، نوار را سر صف برای بچه ها گذاشت.
آن مجروح سفارش های زیادی درباره ی #نماز و #حجاب و#درس_خواندن و #کمک به جبهه ها کرده بود که همه ی ما سر صف به حرف های او گوش کردیم.
تازه زینب بعضی از حرف های آن مجروح را روی روزنامه دیواری نوشت تا بچه ها بخوانند.
وجیهه راست میگفت. مجروحی به اسم عطاالله نریمانی، یک مقاله درباره ی خواهران زینبی داده بود و زینب سر صف آن مقاله را خوانده بود و نوار صدای مجروح را هم برای همکلاسی هایش گذاشته بود.
ما تصمیم گرفتیم اول به بیمارستان عیسی بن مریم برویم. ماشین هر چه میرفت به اصفهان نمیرسیدیم.
چقدر این راه طولانی شده بود! من #هراسان بودم و هیچ کاری از دستم بر نمی آمد.
خدا خدا میکردم که زودتر به اصفهان برسیم. وقتی به اصفهان رسیدیم، اول به بیمارستان عیسی بن مریم رفتیم.
دیر وقت بود و نگهبان های بیمارستان جلوی ما را گرفتند. من با گریه و زاری ماجرای گم شدن دخترم را گفتم و داخل بیمارستان شدیم.
اول دلم نیامد سراغ اورژانس بروم. به هوای اینکه شاید زینب به ملاقات مجروحان رفته باشد، به بخش مجروحین جنگی رفتم و همه ی اتاق ها را یکی یکی گشتم.
مادرم و بچه ها در راهرو منتظر بودند. وقتی در بخش زینب را پیدا نکردم، با وجیهه به اورژانس رفتم و مشخصات زینب را به مسئول اورژانس دادم: دختری #چهارده_ساله ، خیلی لاغر، سفید رو با چشمانی مشکی، قد متوسط با #چادر_مشکی، روسری سرمه ای رنگ و مانتو و شلوار ساده مسئول اورژانس گفت: امشب مجروح تصادفی با این مشخصات نداشتیم.
اورژانس بیمارستان شلوغ بود و روی تخت های اورژانس، مریض های بدحالی بودند که آه و ناله شان به هوا بود. چند مجروح تصادفی هم با سر و کله ی خونی آورده بودند. پیش خودم گفتم: خدا به داد دل مادرهایتان برسد که خبر ندارند با این وضع اینجا افتاده اید.
آنها هم مثل بچه ی من بودند، اما پیش خودم آروز کردم که ای کاش زینب هم مثل اینها الان روی یکی از تخت ها بود. فکر اینکه نمی دانستم #زینب_کجاست ، دیوانه ام می کرد...
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
#ادامه_دارد....
#رسانه_الهی 🕌
رسانه الهی
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_سی_و_یڪ بعد از عروسی با جعفر، آرزو داشتم که ماه #محرم و #صفر توی خانه
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_سی_و_دو
💠#فصل_ششم_جنگ
هنوز در حال و هوای #انقلاب بودیم که ناغافل، #جنگ بر سرمان خراب شد.
خانه ی ما به پالایشگاه نزدیک بود. هر روز هواپیماهای #عراقی برای بمباران پالایشگاه می آمدند. دود سیاهی که از سوختن تانک فازم بلند شده بود،همه آبادان را پوشانده بود.
با #شروع_جنگ همه جا به هم ریخته بود. بعضی از مردم، همان اول خانه و زندگی و شهر را ول کردند و رفتند.
برای اینکه نگران مادر نباشم، او را به خانه خودمان آوردیم. مهرداد چند ماه پیش از شروع جنگ به خدمت سربازی رفته بود. او در مهر سال 59در شلمچه خدمت می کرد. مهران هم به عنوان #نیروی_مردمی با بچه های مسجد فعالیت می کرد.
مهری و مینا هم هر روز صبح برای کمک به مسجد پیروز مبرفتند و هر وقت کارشان تمام می شد، خسته و گرسنه بر میگشتند.
#زینب و شهلا هم به مسجد قدس و جامعه معلمان می رفتند و هر کاری از دستشان برمی آمد انجام می دادند.
برق شهر قطع بود. شب ها فانوس روشن می کردیم. من و مادرم و شهرام در خانه بودیم و دعا می کردیم.
صدای هواپیما و خمپاره هم از صبح تا شب شنیده می شد.
یکی از روزهای مهر ماه، یکی از بچه های مسجد قدس به خانه ی ما آمد و گفت: تعدادی از سربازها را به مسجد آورده اند و گرسنه اند، ما هم چیزی نداریم به آنها بدهیم.
من هر چیزی در خانه داشتیم ، اعم از تخم مرغ و گوجه و سیب زمینی، همه را جمع کردم و به آنها دادم.
#بنی_صدر که مثلا رئیس جمهور بود اصلا کاری نمی کرد. هر روز که می گذشت وضع بدتر می شد و خمپاره و توپ بیشتری روی آبادان می ریختند؛
طوری که ما صدای خراب شدن بعضی از ساختمان های اطرافمان را می شنیدیم.
اما من راضی بودم که همه ی خطرها را تحمل کنم و در آبادان بمانم.
دخترها هم بی آبی و بی برقی و خطر را تحمل می کردند و حاضر نبودند از آبادان فرار کنند. مهری و مینا برای #کمک به مسجد پیروز(مهدی موعود) در ایستگاه 12می رفتند.
در آنجا تعدادی از زن ها به سرپرستی خانم کریمی (مادر میمنت کریمی) برای رزمندگان غذا درست می کردند.
گاوهایی که در اطراف آبادان زخمی می شدند را در مسجد سرمی بریدند و زن ها گوشت ها ی آنها را تکه می کردند و آبگوشت درست می کردند و گوشت کوبیده آن را ساندویچ می کردند و به #خرمشهر می فرستادند.
مینا بارها در دلش از خدا خواسته بود که مهرداد هم از آن گوشت بخورد. اتفاقا یک بار که مهرداد از #جبهه به خانه آمد از ماجرای گرسنگی چند روزه در جبهه و گوشتی که خورده بود تعریف کرد ما فهمیدیم مهرداد همان ساندویچ های گوشت دست ساخته ی دخترها را خورده است.
مهران و مهرداد اصرار داشتند که ما همگی از شهر خارج شویم. همه دختر ها مخالف رفتن بودند .
زینب عاشق آبادان بود و تحمل دوری از آبادان را نداشت. اصلا ما جایی را نداشتیم که برویم.
در همه ی این سالها بچه ها حتی برای سفر هم از آبادان خارج نشده بودند.
بین مهران و مهرداد و دخترها سر ماندن و رفتن از آبادان، دعوا سر گرفت. مهرداد هر چند روز یک بار از خرمشهر می آمد و وقتی می دید که ما هنوز توی شهر هستیم عصبانی می شد، می خواست خودش را بکشد.
اواسط مهر ماه خیلی از خانواده ها از شهر خارج شده بودند.
#ادامه_دارد....
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
#رسانه_الهی 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
#جزء_سی_ام✅✅✅ #تحدیر #تندخوانی 🍃خوشبختي یعني بہ نیابت از امام زمانمون هر روز قرآڹ بخونيم🌹 htt
🌸🍃﷽🌸🍃
✍بادامِ دین
توی #دنیا خیلی جاها، پول، پارتی، مدرک، حرف اول رو میزنه.💰👨🎓
☝️اگر کسی اینها رو داشته باشه کارش راه میفته.😇
❗️ولی روز #قیامت اون چیزی که حرفِ اول رو میزنه، #دین هست.👌
✅ به همین خاطر بهش میگن:
🕋 يَوْمُ الدِّينِ
👈روز دین
✅ روزی که دیندارها کارشون راه میفته.💯
🕋 ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ
🕋 يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ(انفطار/۱۸_۱۹)
⚡️چهمیدانى روز دین چه روزى است؟
⚡️روزى که هیچ کس براى کسى کارآیى ندارد و آن روز تنها حکم و فرمان با خداست.
🔚ولی، لازم به یادآوریه که؛👇
🔔 #دین فقط #نماز، #روزه و .... نیست.
که اگر اینها رو داشته باشی کارت راه بیفته، اصلا❌
✨✨✨
👀 به این مثال نگاه کنید؛👇
شما اگر بخواهید هسته بادام بکارید،
❌ اگر فقط پوستش رو بکارید، سبز نمیشه☹️
❌ اگر فقط مغزش رو بکارید، بازم سبز نمیشه☹️
🔚 پوست و مغز باید با هم باشه تا سبز بشه.🌱
✅ دین خدا هم همینطوره؛
👌پوست و مغزِ #دین باید با هم باشه.
😈 ولی کار #شیطان اینطوریه که همیشه بین پوست و مغز جدایی میندازه.❗️🔔
👇👇👇
یعنی؛
☑️ به بعضیا میگه؛ همینکه #نماز میخونی، روزه میگیری، بَسِه.😌
☑️ به بعضیا میگه؛ همینکه به مردم #کمک میکنی، یعنی خیلی خوبی.😍
☑️ به بعضیا میگه؛ همینکه #باحجابی خیلی خوبی.☺️
🔚به خاطر همینه که؛
❗️بعضیا #حجاب ندارن، ولی گرهگشا💁♀ هستن.
❗️بعضیا #نماز میخونن، ولی غیرت ندارن.🤩
❗️بعضیا #قرآن و #دعا میخونن، ولی آتیش🔥 میندازن به زندگی دیگران.
و.....
☝️این دسته از آدما، درخت دینداریشون سبز نمیشه که اون دنیا به دردشون بخوره و کارشون راه بیفته.😱
روز سیام ماه مبارک #رمضان
نکاتی از #جزء_سی_ام قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/396361812Cccbe6d3082
🌸🍃🌸🍃🌸
رسانه الهی
#جزء_سی_ام✅✅✅ #تحدیر #تندخوانی 🍃خوشبختي یعني بہ نیابت از امام زمانمون هر روز قرآڹ بخونيم🌹 رسا
🌸🍃﷽🌸🍃
✍بادامِ دین
توی #دنیا خیلی جاها، پول، پارتی، مدرک، حرف اول رو میزنه.💰👨🎓
☝️اگر کسی اینها رو داشته باشه کارش راه میفته.😇
❗️ولی روز #قیامت اون چیزی که حرفِ اول رو میزنه، #دین هست.👌
✅ به همین خاطر بهش میگن:
🕋 يَوْمُ الدِّينِ
👈روز دین
✅ روزی که دیندارها کارشون راه میفته.💯
🕋 ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ
🕋 يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ(انفطار/۱۸_۱۹)
⚡️چهمیدانى روز دین چه روزى است؟
⚡️روزى که هیچ کس براى کسى کارآیى ندارد و آن روز تنها حکم و فرمان با خداست.
🔚ولی، لازم به یادآوریه که؛👇
🔔 #دین فقط #نماز، #روزه و .... نیست.
که اگر اینها رو داشته باشی کارت راه بیفته، اصلا❌
✨✨✨
👀 به این مثال نگاه کنید؛👇
شما اگر بخواهید هسته بادام بکارید،
❌ اگر فقط پوستش رو بکارید، سبز نمیشه☹️
❌ اگر فقط مغزش رو بکارید، بازم سبز نمیشه☹️
🔚 پوست و مغز باید با هم باشه تا سبز بشه.🌱
✅ دین خدا هم همینطوره؛
👌پوست و مغزِ #دین باید با هم باشه.
😈 ولی کار #شیطان اینطوریه که همیشه بین پوست و مغز جدایی میندازه.❗️🔔
👇👇👇
یعنی؛
☑️ به بعضیا میگه؛ همینکه #نماز میخونی، روزه میگیری، بَسِه.😌
☑️ به بعضیا میگه؛ همینکه به مردم #کمک میکنی، یعنی خیلی خوبی.😍
☑️ به بعضیا میگه؛ همینکه #باحجابی خیلی خوبی.☺️
🔚به خاطر همینه که؛
❗️بعضیا #حجاب ندارن، ولی گرهگشا💁♀ هستن.
❗️بعضیا #نماز میخونن، ولی غیرت ندارن.🤩
❗️بعضیا #قرآن و #دعا میخونن، ولی آتیش🔥 میندازن به زندگی دیگران.
و.....
☝️این دسته از آدما، درخت دینداریشون سبز نمیشه که اون دنیا به دردشون بخوره و کارشون راه بیفته.😱
روز سیام ماه مبارک #رمضان
نکاتی از #جزء_سی_ام قرآن کریم
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃﷽🌸🍃
✍بادامِ دین
توی #دنیا خیلی جاها، پول، پارتی، مدرک، حرف اول رو میزنه.💰👨🎓
☝️اگر کسی اینها رو داشته باشه کارش راه میفته.😇
❗️ولی روز #قیامت اون چیزی که حرفِ اول رو میزنه، #دین هست.👌
✅ به همین خاطر بهش میگن:
🕋 يَوْمُ الدِّينِ
👈روز دین
✅ روزی که دیندارها کارشون راه میفته.💯
🕋 ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ
🕋 يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ(انفطار/۱۸_۱۹)
⚡️چهمیدانى روز دین چه روزى است؟
⚡️روزى که هیچ کس براى کسى کارآیى ندارد و آن روز تنها حکم و فرمان با خداست.
🔚ولی، لازم به یادآوریه که؛👇
🔔 #دین فقط #نماز، #روزه و .... نیست.
که اگر اینها رو داشته باشی کارت راه بیفته، اصلا❌
✨✨✨
👀 به این مثال نگاه کنید؛👇
شما اگر بخواهید هسته بادام بکارید،
❌ اگر فقط پوستش رو بکارید، سبز نمیشه☹️
❌ اگر فقط مغزش رو بکارید، بازم سبز نمیشه☹️
🔚 پوست و مغز باید با هم باشه تا سبز بشه.🌱
✅ دین خدا هم همینطوره؛
👌پوست و مغزِ #دین باید با هم باشه.
😈 ولی کار #شیطان اینطوریه که همیشه بین پوست و مغز جدایی میندازه.❗️🔔
👇👇👇
یعنی؛
☑️ به بعضیا میگه؛ همینکه #نماز میخونی، روزه میگیری، بَسِه.😌
☑️ به بعضیا میگه؛ همینکه به مردم #کمک میکنی، یعنی خیلی خوبی.😍
☑️ به بعضیا میگه؛ همینکه #باحجابی خیلی خوبی.☺️
🔚به خاطر همینه که؛
❗️بعضیا #حجاب ندارن، ولی گرهگشا💁♀ هستن.
❗️بعضیا #نماز میخونن، ولی غیرت ندارن.🤩
❗️بعضیا #قرآن و #دعا میخونن، ولی آتیش🔥 میندازن به زندگی دیگران.
و.....
☝️این دسته از آدما، درخت دینداریشون سبز نمیشه که اون دنیا به دردشون بخوره و کارشون راه بیفته.😱
روز سیام ماه مبارک #رمضان
نکاتی از #جزء_سی_ام قرآن کریم
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸