🏴
بهنام الله
#دهم_آبان سالروز #شهادت #شهید_محراب حضرت آیت الله #سیدمحمدعلی_قاضیطباطبائی(ره)
#تسلیت_باد
🕯 🌷 🕯 🌷 🕯 🌷 🕯
#شهیدمحراب_دستغیب
https://eitaa.com/mehrab713
✨ بهنام الله ✨
🕊با زنده نگهداشتن یاد و نام شهدا🕊
✨ راهحق را گُم نمیکنیم ✨
✨ یک زمزمه سوره حمد ✨
بِسْم اللَّه الرَّحمنِ الرَّحیم
الحَمدُللَّهِ ربِّ العالَمین
الرَّحمنِ الرَّحیم
مالِکِ یَومِ الدّین
ایّاکَ نَعْبدُ وَ ایّاکَ نَسْتَعین
اِهْدِنَا الصِّراطَ المُستَقیم
صِراطَ الَّذینَ اَنْعَمْتَ عَلَیهِم
غَیرِ المَغْضُوبِ عَلَیهِم وَ لا الضّالّین
✨ سه زمزمه سوره توحید ✨
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
اللَّهُ الصَّمَدُ
لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ
وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ
✨ صلوات ✨
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ
وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
هدیه به روح مطهر شهدای راه حق
🌹 #شهیدمحراب_قاضی طباطبائی
🌹 #شهیدمحراب_مدنیتبریزی
🌹 #شهیدمحراب_دستغیب
🌹 #شهیدمحراب_اشرفیاصفهانی
🌹 #شهیدمحراب_محمدصدوقی
🍃 🎋 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهنام الله
هر عمامه به سری که از رهبر مکرم فاصله بگیرد، لعنت خدا بر او باد
کیست که این ناله مرا به گوش عمامه بهسرهای ایران برساند؟
هر کسی میخواهی باش!
خودت را #مجتهد میدانی، مقدماتخوان میدانی، نمیدانم، هر چه خودت را میدانی، بر تو #واجب است امروز تبعیت از یک نفر
تو حق نداری در مقابل رهبر حرفی بزنی، تماما باید تبعیت کنند
طبقات دیگر هم به این قِسم
#دانشجویان عزیز!
آی دانشگاهیها! هوشتان باشد!
گرگها بین شما و رهبر الهی جدائی نیندازند،
شما را گروه گروه نکنند
و شما را طعمه خودشان قرار ندهند
وسیله پیشرفت دشمن نشوید
هر عمامه سری که از رهبر مکرم فاصله بگیرد، لعنت خدا بر او باد
تمام عمامه سرها همه باید مطیع یک رهبر، نائب امام باشند
یکی هم بر دیگری هیچ تقدم ندارد
همه باید فرمان ببرند، همه باید اطاعت بکنند
حتی مکرر گفتهام که حسن و حسین (ع) یکیشان امام بود:
حسن امام، حسین ماموم
هیچ وقت حسین تا حسن بود در عرض نبود، تابع بود
هر چه به او میگفتند، میگفت:
هر چه حسن بفرماید
دو تا امام نمیشود، دو تا نائب امام هم غلط است، دو تا رهبر هم غلط است
وای به امتی که از رهبر الهی خود فاصله بگیرد، هلاک است، طعمه دشمن است،
الان میدانید آمریکا در کمین است،
انگلیس در کمین است، شوروی در کمین است
همه منتظرند که این ملت بی سرپرست شود
امیدوارم تمام دشمنان آرزو را به گور ببرند
#امام_زمان #شاهچراغ
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهیدمحراب_دستغیب(ره)
به نام الله
روزی یکی از فضلاء در مجلس بحث شیخمرتضیانصاری به ایشان عرض کرد:
دیشب در عالم رؤیا خوابی دیدهام که ارتباط به شما دارد، اما خجالت میکشم که خدمتتان عرض کنم
و چون شیخ انصاری اجازه داد، او گفت:
در خواب شیطان رادیدم که طنابهای نازک و ضخیمی در دست داشت و عبور میکرد
از او پرسیدم:
این طنابها چیست و چه استفادهای از اینها میکنی؟
گفت:
این طنابها برای به دام انداختن و فریفتن مؤمنین است
از او پرسیدم:
چرا ضخامت طنابها با یکدیگر اختلاف دارد؟
پاسخ داد:
طنابهای نازک برای افرادی است که از ایمان کمتری بهره دارند و طنابهای کُلُفت برای به دام انداختن علماء و بزرگان دین میباشد
از جمله این طناب بزرگ که میبینی پاره شده است، برای به دام انداختن شیخ مرتضی انصاری است
دیروز با هرمشقتی که بود، او را به دنبال خود در بازار کشانیدم، اما ناگهان او طناب را پاره کرد و از دست من گُریخت
شیخ انصاری تبسمی کرد و فرمود:
آن ملعون راست گفته است
دیروز چند مهمان به منزل ما آمدند
اهل منزل از من خواستند که مقداری میوه برای میهمانان بگیرم
اما پولی در اختیار نداشتم، به ناچار مقداری پول ایرانی که نزد من امانت گذاشته شده بود را برداشتم و به طرف بازار رفتم تا آن را نزد مغازه دار گرو بگذارم تا هنگامی که پول تهیه کردم، بدهم و پول ایرانی را پس بگیرم
در راه همانطور که میرفتم، ناگهان به این فکر افتادم وگفتم:
مرتضی! شاید چندلحظه دیگر از دنیا رفتی، آنوقت چگونه قرض خود را ادا میکنی؟
دیگر به راه خود ادامه ندادم و به خانه بازگشتم و پول را به جای اولش قرار دادم
آن فاضل محترم گفت:
من از شیطان پرسیدم که طنابی که مرا با آن میکشی کدام است؟
شیطان نگاهی به من افکند و گفت:
تو نیازی به طناب نداری، زیرا با یک اشاره به دنبال من میآیی! [۱]
[۱]- قلب قرآن ص ۱۸۹
اخلاق و احکام - صفحه ۲۷
داستانهای #شهیدمحراب_دستغیب
بهنام الله
در کتاب شرحصحیفهسجادیه ذکر شده است که در زمان رسول اکرم صلیالله علیه وآله وسلم جوان گناهکاری زندگی میکرد
پدرش هر چقدر او را نصیحت و موعظه کرد تا دست از اعمال زشت خود بردارد سودی نبخشید؛
تا اینکه عاقبت پدرش او را نفرین کرد
و از خانهاش بیرون نمود
پس از مدتی کوتاه، جوان به مرض سختی گرفتار شد، به پدرش خبر دادند که فرزندش سخت مریض است و هر لحظه امکان دارد فوت کند
اما پدر اعتنایی نکرد و گفت:
او دیگر فرزند من نیست و من او را نفرین کردهام
جوان روز به روز حالش بدتر شد؛
تا اینکه از دنیا رفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد
خبرفوت جوان چون به پدرش رسید، پدر از شرکت در امور کفن و دفن و تشییع جنازه پسرش خودداری کرد
شب هنگام، جوان در عالم رؤیا به دیدن پدر رفت
پدر چون فرزندش را خوشحال و محل زندگی او را عالی دید؛
تعجب کرد و پرسید:
آیا تو واقعاً پسر من هستی؟
پسر تصدیق کرد
آن مرد چون فهمید که او فرزندش است از احوالش جویا شد
جوان گفت:
من تا آخرین لحظات زندگی، در دنیا دچار عذاب بودم؛
اما چون مرگ خود را پیش چشم دیدم و تنهایی خود را احساس کردم؛
با دلی شکسته رو به درگاه خداوند آوردم و گفتم:
ای خدایی که تو از هر رحم کنندهای مهربانتر هستی
من رو به درگاه تو آوردهام؛ مرا بپذیر!
خداوند هم مرا بخشید و مورد عنایت و لطف خویش قرار داد [۱]
[۱]- #فاتحةالکتاب - صفحه۱۸۰
#اخلاق_و_احکام - ص ۳۷
داستانهای #شهیدمحراب_دستغیب
بهنام الله
بعض از موثقین اهلعلم در نجفاشرف نقل کردند از مرحوم شیخ محمد نهاوندی که شبی در عالم رؤیا میبیند مشهد مقدس رضوی علیهالسّلام مشرف شده و داخل حرم گردیده سمت بالای سر، حضرت #حجةبنالحسن عجلاللّه تعالی فرجه را میبیند
به خاطرش میگذرد که اجازه تصرف در #سهمامام علیهالسّلام را که از آقایان مراجع تقلید دارد، خوب است که از خود آن بزرگوار اذن بگیرد، پس خدمت آن حضرت رسیده پس از بوسیدن دست مبارک عرض میکند تا چه اندازه اذن میفرمایید در سهم حضرتت تصرف کنم؟
حضرت میفرماید:
ماهی فلان مبلغ
(مقدار آن از نظر قائل محو گردیدهبود)
پس از چند سال شیخ محمد مزبور به مشهدمقدس مشرف میشود و در همان اوقات مرحوم آیتاللّه حاج آقا حسین بروجردی هم مشرف شدهبودند
روزی شیخ محمد، حرم مشرف میشود سمت بالای سر میآید میبیند همانجایی که حضرتحجت علیهالسّلام نشسته بودند آقای بروجردی نشسته است
بخاطرش میگذرد که از اکثر آقایان مراجع اجازه تصرف در سهم امام گرفته، خوب است از آقای بروجردی هم اذن بگیرد، پس خدمت آن مرحوم رسیده و طلب اذن میکند
ایشان هم میفرمایند ماهی فلان مبلغ
(همان مبلغی که حضرتحجت علیه السّلام در خواب فرموده بودند)
پس شیخ محمد تفصیل خواب چند سال پیش در نظرش میآید و میفهمد که تمامش واقع شده الا اینکه به جای حضرتحجت علیهالسّلام آقای بروجردی است
از این داستان دانسته میشود که شیعیان در زمان #غیبت امام علیهالسّلام باید مقام #فقیه_عادل را بشناسند
و او را نایب امام خود بدانند
و از او قدردانی کنند
و در دانستن وظایف شرعیه و احکام الهی به او مراجعه نمایند
و حکم او را حکم امام دانند
و در داستان #حاج_علی_بغدادی که در کتاب #مفاتیح_الجنان نقل شده، حضرتحجت علیهالسّلام به حاج علی فرمود که مراجع نجف اشرف یعنی؛
#شیخ_مرتضی_انصاری
و #شیخ_محمدحسین_کاظمینی
و #شیخ_محمدحسن_شروقی،
وکلاء منند و نیز فرمود آنچه از حق من به آنها رساندی قبول است
داستانهایشگفت - شماره ۸۹ ص ۱۷۸
#شهیدمحراب_دستغیب
بهنام✨الله✨
علامه مجلسی در کتاب حیاةالقلوب از #امام_محمد_باقر علیهالسلام روایتی نقل کرده است:
#حضرت_ابراهیم علیهالسلام دربیابانها و شهرها سیر و سیاحت میکرد تا از مخلوقات خداوند عبرت بگیرد
روزی در بیابانی، یک نفر را دید که مشغول عبادت و راز و نیاز با خداست
صدایش را به آسمان بلند کرده و لباس پشمینه بر تن نموده است
چون نماز خویش را به پایان رساند؛ حضرت ابراهیم علیهالسلام نزد عابد رفت و به او فرمود:
از راز و نیاز تو خوشنود گردیدم و لذت بردم، حال دوست دارم با تو همنشین شوم
اگر میخواهی، نشانی منزلت رابده تا برای دیدار تو به آنجا بیایم
عابد به پیامبر خدا علیهالسلام عرض کرد:
برای تو مقدور نیست به خانه من بیایی، زیرا که خانه من آن طرف دریاست ، تو نمی توانی از دریا بدون هیچ وسیلهای عبور کنی!
ابراهیم علیهالسلام به او فرمود:
پس تو چگونه از دریا میگذری؟
عابد گفت:
من از روی آب بدون هیچ وسیلهای عبورمیکنم
ابراهیم علیه السلام فرمود:
آن خدایی که تو را از آب عبور میدهد مرا هم عبور خواهد داد
حال برخیز تا به منزل تو برویم تا امشب نزد تو باشم
چون به دریا رسیدند، عابد #بسمالله بر زبان راند و از آب گذشت
ابراهیم علیهالسلام هم پس از او #بسم_الله گفت وبه دنبال او حرکت کرد
عابد از این امر تعجب کرد تا اینکه هر دو به منزل رسیدند
حضرت ابراهیم علیه السلام از او پرسید:
کدام روز از روزهای دیگر سخت تر است؟
عابد عرض کرد:
روزی که خداوند بندگانش را به سبب کردارشان جزا میدهد
حضرت ابراهیم علیهالسلام فرمود:
پس بیا برای خودمان و برای مؤمنین دعا کنیم تا از شر چنین روزی در امان باشیم
عابد گفت:
من دیگر دعا نمیکنم، زیرا سه سال است که از خداوند حاجتی خواستهام که هنوز برآورده نشده است، وتا هنگامی که آن حاجتم برآورده نشود، دیگر از خداوند حاجتی نخواهم خواست
ابراهیم علیهالسلام فرمود:
ای عابد، هرگاه خدا بندهای را دوست داشته باشد، دعایش را مستجاب نمیکند تا او بیشتر مناجات کند و چون بندهای را دوست نداشته باشد، دعایش را زود به اجابت میرساند یا در دلش نا امیدی میافکند تا او دیگر دعا نکند
آنگاه حضرت ابراهیم علیهالسلام، حاجت مرد عابد را پرسید و او گفت:
روزی در اطراف معبد خود کودکی زیبا و نورانی را دیدم که در حال چرانیدن گلهای بود
از کودک نامش را پرسیدم، او گفت:
من اسماعیل، پسر خلیل خدا حضرت ابراهیم هستم
در آن وقت من از خداوند خواستم که خلیل خود را به من نشان دهد، اما دعای من هنوز مستجاب نشده است
ابراهیم علیه السلام فرمود:
ای عابد، اینک خداوند دعایت را مستجاب کرده است، و من خلیل خدا هستم
عابد چون این سخن را شنید، بسیار شاد شد و حضرت ابراهیم علیهالسلام را درآغوش گرفت و بوسید و خدا را شکر کرد
پس از آن، هر دو برای مؤمنین #دعا کردند [۱]
[۱]- گناهان کبیره-جلد اول- صفحه۱۰۲
اخلاق و احکام - صفحه ۴۱
داستانهای #شهیدمحراب_دستغیب
بهنام الله
حضرت #امام_صادق علیهالسلام ذیل این آیه قرآن:
ای رسول ما
آیا میپنداری #قصه_اصحاب_کهف و #رقیم در مقابل این همه نشانههای ما، واقعه عجیبی است؟
#سوره_کهف - آیه ۹
فرمودند:
رقیم اسم غاری است که در حدود شامات و در کوهی نزدیک آنجا قرار داد
در زمانهای قدیم سه دوست در کوهها به صید و شکار مشغول بودند
و زندگی خود را از این راه تأمین میکردند
روزی رعد و برق شدیدی آمد و رگبار تندی شروع به باریدن کرد
آن سه نفر ناچار شدند به داخل آن غار پناه ببرند
مدتی گذشت و در کوه سیل جاری شد
و در اثر آن سنگ بزرگی از بالای کوه سقوط کرد و جلوی درب غار افتاد و راه خروج از غار بسته شد
آن سه نفر عاقبت به این نتیجه رسیدند که هیچ راه نجاتی وجود ندارد، مگر اینکه از خداوند کمک بطلبند، شاید خداوند لطفی کند و از این مهلکه خلاص یابند
یکی از آنان گفت:
پرورگارا،
مدتی قبل، از پدر و مادرم که پیرو ناتوان شده بودند، پرستاری میکردم
ابتدا به آنان غذا میدادم و بعد خودم میخوردم ، تا اینکه یک شب به خانه رفتم و دیدم پدرم خوابیده است، ناگزیر بالای سرش نشستم و تا صبح منتظر ماندم، اما بیدار نشد
خدایا!
اگر این کار برای تو بوده است راه نجاتی برای ما بگشا
چند لحظه بعد، سنگ به اندازه یک سوم درب غار کنار رفت
دومی گفت:
خداوندا من هم چند نفر کارگر داشتم که از صبح تا عصر برایم کار میکردند، یک روز هنگام ظهر کارگری آمد و تقاضای کار کرد
او را به کار گماردم هنگام عصر به تمام کارگران حقوق مساوی دادم
اما یکی از کارگران اعتراض کرد و پولش را روی زمین انداخت و رفت
مدتی پول را نگهداشتم تا به او بدهم، ولی او دیگر مراجعه نکرد
به ناچار از آن پول، گوسفندی خریدم
اتفاقا از آن گوسفند، گوسفندان بسیار تکثیر شدند و من هم شیر و پشم گوسفندان را میفروختم و به گله گوسفندان اضافه میکردم
روزی پیرمردی نزد من آمد که بسیار رنجور و فقیر بود
او گفت:
آیا مرا میشناسی؟
من همان کارگری هستم که برای تو کار میکردم و یک روز پول خود را روی زمین انداختم و رفتم
اکنون بسیار نیازمند هستم، اگر ممکن است، آن پول را به من بده
به او گفتم مدت زیادی است که دنبال تو میگردم، حال بسیار خوشحالم که تو را میبینم، این گله گوسفند از همان پول تو است
و بعد گله گوسفند را به او سپردم
خدایا، اگر این رفتار من مورد پسند تو قرار گرفته است، راه نجاتی برای ما قرار بده
ناگهان سنگ بزرگ، حرکتی کرد و یک سوم دیگر از در بازشد
سومی هم عمل خالصانهای داشت که عرض کرد:
خدایا،
روزی یک زن گرسنه به همراه بچههایش پیش من آمد و از من غذایی درخواست کرد
ولی شیطان مرا فریفت و من از او تقاضای کار حرامی کردم
زن هم چون در حال اضطرار بود، پذیرفت
ناگهان زن بدنش به شدت به لرزه افتاد
و خلاصه متوجه حضور خداوند شد
من هم به اشتباه خود پیبردم و #توبه کردم
سپس مقداری غذا به او دادم
ای خدا،
اگر در این کار من خلوص وجود داشت، ما را نجات بده
سپس سنگ کنار رفت و درب غار باز شد و آنان نجات یافتند [۱]
[۱]- عدل صفحه - ۲۷۰
اخلاق و احکام - ص ۸۲
داستانهای #شهیدمحراب_دستغیب
🌷
بهنام خــــــاللهــــــدا
ای كشتـگان عشـق بـرايم دعـا كنيـد...
يعنی نمیشود كه مـرا هم صدا كنيد؟
ایـن دستهـای خستـهی خالی دخیلـتان
درد مـرا بــه حُکـمِ اجابـت دوا کنیـد...
ای مردمان رد شده از هفت شهر عشق
رَحمــی بـهساکنـانِ خَـمِ کوچـهها کنید
پنجشنبه و یاد شهدا با صلوات
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
اللهمصلعلیمحمدوآلمحمد
وعجلفرجهم
#شهیدمحرابدستغیب
🕯 🌷 🕯 🌷 🕯
خــــــ✨الله✨ــــــدا
#ایران
ای مهد دلیران
ای سرزمین شیران
ای آغشته به خون شهیدان
چقدر زیبایی وقتی که شادی
الهی همیشه از گزند به دور باشی
از گزند دشمنان، منافقان و کوردلان
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#پرچم_ایران_بالاست
#جام_جهانی
#برای_ایران
🍃 🎋 🍃🎋 🍃 🎋 🍃