#پیام_مشاور
✨خندیدن با فرزند نشان از این دارد که شما از نقش یک والد همیشه سختگیر خارج شده و لحظات خوشی را با او و در کنارش دارید.
*سعی کنید فضای خندیدن را در محیط خانه به وجود بیاورید. *
اینکه مدام در آشپزخانه اید،
یا در حال روزنامه خواندن، شما را از فرزندتان دورتر و دورتر می کند و او به ناچار به دنیای بازی های رایانه ای پناه می برد.
با کودک خندیدن کار مشکلی نیست،
ولی با این کار چیزی را به او هدیه می دهید که در تمام عمر به دردش میخورد؛ یعنی شاد بودن...
👼💕┄┅┄┅┄┅┄💕👩🍼
💫 مهرا (مرکز همیاری، رشد و آموزش نومادران)
🚼@mehramom
* جلسه سوم ارائه مباحث جلد دوم کتاب #راه_رشد در حال برگزاریست * 👇👇👇
https://event.alocom.co/class/esalavi/mehramom
👼💕┄┅┄┅┄┅┄💕👩🍼
💫 مهرا (مرکز همیاری، رشد و آموزش نومادران)
🚼@mehramom
به رسم #پنجشنبهها
مستند داستانی
🍃 #جنگ_به_روستای_ما_آمد 🍃
قسمت چهارم
هنوز گیج بودم و اصلا نمی دانستم باید به کدام طرف بروم. جوان هایی کنار جاده خودجوش مردم را راهنمایی می کردند. قبل از اینکه به بزرگراه برسیم ماشین را به جاده فرعی انداختم. خیال می کردم اینطور سرعتمان بیشتر می شود و کمتر در ترافیک می مانیم. هنوز هم باورم نمی شود این من بودم که از آن سربالایی تند بالا کشیدم. بوی لاستیک و لنت سوخته پر شده بود توی ماشین. سرم گیج می رفت. خواهرم نزدیک بود بالا بیاورد. خودم هم تهوع شدید داشتم. بچه ها گریه می کردند. چاره ای نبود. آنروز فهمیدم در درون تمام آدم ها انگار آدم دیگری هم پنهان شده است. آدمی که فقط در شرایط سخت خودش را نشان می دهد. وقت ناچاری. باورم نمی شود این من بودم که با چند زن و بچه مثل راننده های حرفه ای مسابقات اینطور از دره و تپه بالا می کشیدم. بچه ها روی هم می افتادند و فکر کنم سر خواهرم جند باری به شیشه خورد. اما بچه ها را محکم بغل کرده بودند. بعد هم صدای جنگنده ها. باور می کنی؟ انگار گرمای عبور موشک از بالای سرمان را حس کردم. دقیقا نمی دانم کجا خورد اما دود و ترکش بود که به سمت ما می آمد. دقیقا مثل کشاورزی که به زمین شخم زده اش گندم می پاشد. جیغ دود گریه. وقت ایستادن نبود. وقت ترسیدن نبود. من باید از دل دود و آتش عبور می کردم و به بزرگراه می رسیدم. حالا در بزرگراه بودیم و من هنوز باورم نمی شد که این من بودم که از آن انفجار و دود و آتش و سربالایی تند ماشین را به جاده اصلی رساندم. چطور از هوش نرفتم؟ چطور همان جا ترمز نکردم و دست هایم را روی سرم نگذاشتم و جیغ نزدم؟ اصلا ماشین چطور چپ نکرد؟ نمی دانم ... بزرگراه جنوب - بیروت گاهی ترافیک سنگینی دارد. اما این بار شبیه هیچ ترافیکی نبود. از آن ترافیک هایی که شاید تا آخر عمرت شبیه آن را نبینی. اما نه ... در جنگ 33 روزه هم مردم همین طور از جنوب خارج شدند و دوباره پس از پیروزی با همین ترافیک سنگین به جنوب برگشتند. پیر مردی کنار جاده ایستاده بود و دست نوشته ای را با لبخند بالا گرفته بود. "با پیروزی و سربلند بر می گردید" این جمله را که دیدم بغضم شکست و آرام گریه کردم. چقدر به این جمله احتیاج داشتم. چقدر به این جمله احتیاج داشتیم. نه فقط من .. نه فقط خواهرهای من ... همه ما به این جمله احتیاج داشتیم تا روحیه هایمان بالا برود. من داشتم نگاه آن مردی می کردم که با ظاهر ساده و لباس های کهنه اش به تنهایی نقش بزرگترین روان شناسان عالم را برای ما اجرا می کرد. دل هایمان را محکم می کرد. ما می دانستیم که پیروز می شویم. ما می دانستیم که دوباره بر می گردیم. اما همه ما به این جمله احتیاج داشتیم. احتیاج داشتیم یکی به ما یادآوری کند. به اینکه با پیروزی بر می گردید. آن پیر مرد کنار جاده که بود؟ نمی دانم. اما آن لحظه برای تمام ما شبیه یک فرشته بود. فرشته ای که آمده بود تا دل های خسته ما را محکم کند.
ادامه دارد ...
راوي : زني از جنوب لبنان
#زنانههاییازجنگ
به قلم رقیه کریمی
https://eitaa.com/etekaf_madari
👼💕┄┅┄┅┄┅┄💕👩🍼
💫 مهرا (مرکز همیاری، رشد و آموزش نومادران)
🚼@mehramom
#پیام_مشاور
کودکان در مقابل خواب و خوابیدن مقاومت میکنند چرا که زمان خواب برای کودکان به معنی زمان: تنهایی، سکوت، تاریکی و بیتحرکی است.
لذا از روشهای مختلفی برای به تعویق انداختن آن استفاده میکنند. مثل گرسنگی، دستشویی ، تشنگی، ترس، بازی کردن و... بنابراین شما معنای خواب را برای کودک عوض کنید:
- برای مشکل تاریکی، از چراغ خواب استفاده کنید.
- برای مشکل سکوت، برایش کتاب قصه بخوانید.
- برای تنهایی، در اتاقش بمانید تا به خواب برود. (تماس پوستی برقرار نکنید؛ زیرا عادت میکند)
- برای مشکل سکون، یک ساعت قبل از خواب بازی کامپیوتری نکند و تلویزیون تماشا نکند زیرا سطح هیجاناتش را بالا میبرد.
👼💕┄┅┄┅┄┅┄💕👩🍼
💫 مهرا (مرکز همیاری، رشد و آموزش نومادران)
🚼@mehramom
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارائه نکات فصل هفدهم کتاب #راه_رشد جلد دوم توسط سرکار خانم حسینی
در این فصل این سوال بررسی میشود که آیا آموزش مستقیم به کودکان زیر ۷ سال کار درستیست یا خیر؟
#گعده_مطالعاتی_مهرا
👼💕┄┅┄┅┄┅┄💕👩🍼
💫 مهرا (مرکز همیاری، رشد و آموزش نومادران)
🚼@mehramom
#پیام_مشاور
اصرار بر كنترل کودک براي اينكه دقیقاً
“همانی بشود كه ما می خواهيم”
دو نتيجه در پی خواهد داشت:
🔸يا يك رُبات حرف گوش کن و همیشه تسلیم خواهیم داشت
🔸و یا یک آشوبگر و یاغی که هر مرزی را در می شکند.
نتیجه وسواسها و اصرارهای بی مورد والدین بر آنچه الگوی از پیش ساخته تربیتی خود ساخته اند، این دو مورد است و حد وسطی هم ندارد!
پس اولاً هیچگاه لباس از پیش بریده ای را برای تربیت کودکمان قواره نکنیم...
و ثانیاً روی نسخه های تربیتی خود و دیگران اصرار بیش از اندازه نداشته باشیم...شاید این نسخه متناسب با کودک ما نباشد!
👼💕┄┅┄┅┄┅┄💕👩🍼
💫 مهرا (مرکز همیاری، رشد و آموزش نومادران)
🚼@mehramom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستان کسی آدرس نداره از اینا کجا میفروشن؟؟ 😅😁👻
👼💕┄┅┄┅┄┅┄💕👩🍼
💫 مهرا (مرکز همیاری، رشد و آموزش نومادران)
🚼@mehramom
به رسم #پنجشنبهها
*مستند داستانی*
🍃#جنگ_به_روستای_ما_آمد 🍃
قسمت پنجم
به بيروت كه رسيديم شب شده بود ديگر. بیروت را دوست داشتم. شهری که سالها در ضاحیه آن زندگی کرده بودم. از کنار بیروت گذشتیم. قرار نبود به ضاحیه برگردم. باید به سمت شمال بیروت یعنی "جبیل" می رفتم ... به خانه پدری. جبیل همان "بنت جبیل" نیست. جبیل شهری ساحلی و مسیحی نشین در غرب لبنان است و بنت جبیل شهری شیعه نشین در جنوب لبنان. هنوز هم نمی دانم که چطور ما سر از جبیل درآورده بودیم؟ شهری که اکثریت آن با مسیحیان است و اقلیت آن شیعه. در روستای مادری من اکثریت مسیحی هستند. شاید هم روزی همه شیعه بوده اند. نمی دانم. اینقدر که تاریخِ جغرافیای من پر است از حکایت های تلخ. سالهای سال زیر تازیانه و قتل و کشتار حتی به دین و مذهب ما هم رحم نکردند. ما شیعیان جز خدا کسی را نداشتیم. مسیحیان صلیبی ما را به جرم مسلمان بودن می کشتند و عثمانی ها به جرم شیعه بودن. نمی دانم ... شاید جبیل هم روزی شهری شیعه نشین بوده و حالا شیعیان در اقلیت اند. مثل شهر "جزین" که حالا اکثریت شهر مسیحی اند و روزی محل تولد "شهید اول" بوده است. باور می کنی؟ پدر بزرگم یک بار برایم گفت. گفت در زمان یکی از همین حاکمان عثمانی وقتی مردم از قحطی شکایت می کنند پاشا مي پرسد آیا تا به حال مادری فرزندش را از گرسنگی خورده؟ وقتی که گفتند نه گفت پس هنوز دچار قحطی نشده اید.
سرم را تکان میدهم. نمی خواهم تاریخ را ورق بزنم. دلم نمی خواهد تاریخ قبل از مقاومت را بدانم. تاریخی که پر از درد و رنج شیعیان است. برای من همه چیز با مقاومت شروع می شود. عزت ما ... عزت شیعیان. شاید حالا بهتر بدانی چرا جانمان و جان فرزندانمان را فدای مقاومت می کنیم. برای ما همه چیز با مقاومت شروع می شود.
جبیل از جاهای دیگر امن تر بود. یاد جنگ 33 روزه افتادم. جنگ 33 روزه من بچه بودم. از پنجره خانه کوچکمان می دیدم که آواره ها از جنوب به روستای ما آمده بودند و روز رفتن آنها را هم خوب یادم مانده است. با شادی می رفتند. هلهله می کردند. مادرم می گفت پیروز شده ایم. حالا باورم نمی شود که خود من هم جزء همان ها هستم. ریحانه تشنه بود. این بار چندمي بود که آب می خواست و من تازه یادم افتاده بود آب با خودمان نیاورده ایم. از خانه که بیرون زدیم فقط جانمان را برداشتیم و حالا یکی یکی به یاد چیزهایی می افتادم که باید بر می داشتیم. شیر خشک. پوشک بچه. از همه مهمتر آب. برای نماز کنار مسجد اهل سنت نگه داشتیم. یکی از خواهرهایم هنوز روزه بود. و لب هایش خشک شده بود. مردم با اينكه همه در يك شرايط بودند اما به هم كمك مي كردند. نمي دانم چه کسی آب به ما داد. اما خیالم راحت شد که تا جبیل مشکل آب برای بچه ها نداریم. چند لقمه ای که برداشته بودم فقط سهم بچه ها شد. خودمان گرسنه ماندیم. بعضی به ساعتم نگاه کردم. باید ساعت ها قبل به جبیل می رسیدیم و حالا به وسط راه هم نرسیده بودیم
ادامه دارد ....
راوي: زني از جنوب لبنان
#زنانههایيازجنگ
به قلم رقیه کریمی
https://eitaa.com/etekaf_madari
👼💕┄┅┄┅┄┅┄💕👩🍼
💫 مهرا (مرکز همیاری، رشد و آموزش نومادران)
🚼@mehramom
تصاویری از ۶ کودک فلسطینی که در یک هفته اخیر از شدت سرما یخ زده و جان خود را از دست دادند💔
.
اما
من گمان میکنم آن شیرخوار یخ نزده😭😭
این انسانیت ماست که یخ زده
وگرنه مگر می شود این تصاویر را دید ولی
از درد و غصه قالب تهی نکرد...❗️❕❗️
#انسانیتِ_یخ_زده
#آه_از_غزه
#لعنت_بر_حقوق_بشر_آمریکایی
در این شبهای سرد کمک به جبهه مقاومت و آوارگان سوری و لبنانی را فراموش نکنیم ...
شماره کارت ایران همدل جهت واریز کمکها
6037998200000007
یا شماره گیری *14#
👼💕┄┅┄┅┄┅┄💕👩🍼
💫 مهرا (مرکز همیاری، رشد و آموزش نومادران)
🚼@mehramom
#پیام_مشاور
💠* سایه سر فرزندتان باشید نه پوست تنش!*
🍃 اجازه دهید فرزندتان گرما و سرما، خورشید و ابر، باد و باران را حس کند و اگر نیاز داشت زیر سایه شما به امنیت برسد.
🍃اگر در کودکی مورد آزار قرار گرفتید تبدیل به سرباز محافظ فرزندتان نشوید.
🍃اگر در گودکی کم محبت دیدید فرزندتان را بی دلیل به خود نچسبانید.
🍃اگر در کودکی از شما دفاع نکردند تبدیل به وکیل مدافع فرزندتان نشوید.
🍃اگر در کودکی درد کشیدید با هر درد فرزندتان به گریه نیوفتید.
🍃اجازه دهید فرزندتان زندگی کردن را تجربه کند، در حالیکه عشق، امنیت و توجه شما را دریافت میکند.
👼💕┄┅┄┅┄┅┄💕👩🍼
💫 مهرا (مرکز همیاری، رشد و آموزش نومادران)
🚼@mehramom
#پیام_مشاور
تصور کنید خانه تان آتش گرفته و شما دو لیوان در دست دارید؛ اولی آب و دومی نفت، کدام لیوان را روی آتش خالی می کنید؟
*داد زدن، تهدید کردن، تمسخر، توهین و تحقیر کردن، انتقاد کردن، کتک زدن، قهرکردن و محروم کردن کودک مانند لیوان نفت دردست شما باعث شعله ور شدن آتش خشم شما و فرزندتان خواهد شد .*
اما همدلی، درک متقابل، احترام، عشق، گوش دادن، آموزش دادن امیدوار بودن، آرام بودن، مدیریت رفتار خود را داشتن همان لیوان آبی است که نه تنها آتش را خاموش می کند، که به شما توانایی حل مشکلات را خواهد داد .
فراموش نکنید شما قدرت انتخاب دارید.
لیوان آب را انتخاب می کنید یا لیوان نفت را؟
👼💕┄┅┄┅┄┅┄💕👩🍼
💫 مهرا (مرکز همیاری، رشد و آموزش نومادران)
🚼@mehramom
#پیام_مشاور
با چشمان کودک دنیا را ببینید
کودکان عمدا کارهایی نمی کنند که شما ناراحت شوید بلکه دلیل کارهای بدشان این است که مثل بزرگسالان فکر نمی کنند. اگر اجازه دهید رفتارشان شما را بیازارد مرتب در رنج و عذاب خواهید بود.
روش درست این است که بخشی از رفتار آنها را ناشی از شرایط سنی بدانید. یک کودک 2 ساله در حال یادگیری است و وقتی بشقاب را پرت می کند می خواهد ببیند چه می شود. اگر یک بشقاب پلاستیکی به وی بدهید خواهید دید که پس از پرت کردن آن به سراغ چیز دیگری رفته و شما نیز کمتر ناراحت خواهید شد.
وقتی خود را جای او بگذارید محیط را آماده کرده و بسیاری از اوقات به جای عصبانی شدن بخندید.
👼💕┄┅┄┅┄┅┄💕👩🍼
💫 مهرا (مرکز همیاری، رشد و آموزش نومادران)
🚼@mehramom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کودک_مستقل
#لذت_مادری
#پذیرش
بعضی بچهها خوش غذاتر هستن و بعضی، خوش خوابتر. بعضی بچهها زودتر صحبت میکنن و بعضی زودتر راه میافتن...
بچه داری میدان مسابقه نیست، فرزندت رو همونطور که هست بپذیر تا بتونی ازش لذت ببری❤️
👼💕┄┅┄┅┄┅┄💕👩🍼
💫 مهرا (مرکز همیاری، رشد و آموزش نومادران)
🚼@mehramom
وقتی با فرزندت بازی کردی با تو صمیمی میشود. وقتی به تو اعتماد کرد از تو سوال میکند، آنوقت جواب میدهی و راهنماییاش میکنی و خود به خود دنبالت میآید....
*محبت غل و زنجیر است...*
*همخوانی کتاب #راه_رشد و ارائه نکات کلیدی کتاب توسط سرکار خانم حسینی در پاتوق مادر و کودک مهرا*👇👇
ble.ir/join/6enj6LVSoz
ble.ir/join/6enj6LVSoz
👼💕┄┅┄┅┄┅┄💕👩🍼
💫 مهرا (مرکز همیاری، رشد و آموزش نومادران)
🚼@mehramom
به رسم #پنجشنبهها
روایتهایی زنانه و بیواسطه از لبنان
*مستند داستانی*
🍃#جنگ_به_روستای_ما_آمد 🍃
*قسمت ششم*
ماشین بزرگتر از ماشین قبلی بود اما باز هم برای ۹ نفر کوچک بود. به زحمت جا شده بودیم و ساعت ها داخل ماشین بودیم. لبنان کشور کوچکی است و ما عادت به این همه در ماشین نشستن نداشتیم. اما هر طور که بود می رفتیم. یعنی چاره ای نداشتیم. بین راه بود که دختر خواهرم زنگ زد و گفت منتظرش باشیم می خواهد بیرون بیروت به ما ملحق بشود. نامزدش می رفت جبهه و او را به ما می سپرد. از ماشین پیاده نشدم. دلم نمی خواست خداحافظی آنها را ببینم. اینجا هر خداحافظی می توانست خداحافظی آخر باشد و جنگ برایش هیچ اهمیتی ندارد که تو فقط دو ماه از نامزدی ات می گذرد. تازه بیشتر همان دو ماه را هم شوهرت در جنگ بوده. این روزها مدام خبر شهادتشان را می شنویم. یکی یک هفته بعد از عقد. یکی دو ماه، یکی یک ماه، یکی هفته بعد قرار بوده جشن ازدواجش باشد. یکی یک هفته بعد از ازدواج. یکی همسرش باردار است. بعضی از بچه های شهداء بعد از شهادت پدرشان به دنیا آمدند. یکی یکی دارند شهید می شوند و شاید نامزد زینب دختر 18 ساله خواهر من هم یکی از آنها باشد. بیشتر از نیم ساعت نتوانست داخل ماشین بنشیند. یعنی اصلا جا نبود. گفت می خواهد برود عقب ترین قسمت ماشین جایی که فقط دو لاستیک گذاشته بودیم و بعدش هم شیشه بود. اول توجهی به حرفش نکردم. گفتم آنجا جای نشستن نیست. بعد احساس کردم که می خواهد تنها باشد انگار. انگار خودش هم می دانست شاید این خداحافظی خداحافظی آخر بوده. ماشین را نگه داشتم. می دانستم بقیه راه را بی صدا گریه خواهد کرد. دوباره ترافیک از آن ترافیک های سنگینی که باید ساعت ها پشت آن بمانی. صفحه فیسبوکم را باز کردم. تمام صفحات پر بود از خبر شهادت. شهادت دوستانم. همکلاسی دانشگاه. شهادت دختر کوچک همسایه همان که هر روز می آمد و با دخترهای من بازی می کرد. شهادت پسر برادر شوهرم. چهارمین شهید خانواده. این روزها بعضی خانواده ها چند شهیده شده اند. سه شهید ... چهار شهید. اشک هایم بند نمی آمد. دوستانم یکی یکی از هم خداحافظی می کردند و از هم حلالیت می گرفتند و من داشتم به این فکر می کردم در این شرایط که باشی وقتی که مرگ مثل گرگ وحشی دهانش را باز کرده باشد تازه می فهمی خیلی چیزهایی که روزی برایش از کسی ناراحت شده ای ارزش ناراحتی نداشته. می بخشی. می خواهی که تو را ببخشند. یکی در صفحه اش گذاشته بود "همه بدانند اگر من شهید شدم تقصیر مقاومت نیست. خودم و فرزندانم فدای مقاومت." این جمله را خیلی از ما نوشته ایم. من هم نوشته ام. آخرین لحظه ای که می خواستیم از خانه بیرون بیاییم. با خط درشت روی یک برگه از دفتر مشق دخترم نوشتم و داخل کیفم گذاشتم. "اگر ما به شهادت رسیدیم حزب الله تقصیری ندارد. جان من و چهار فرزند کوچکم فدای مقاومت" این را در جواب کسانی می گفتیم که این روزها به زخم های ما می خندیدند. زخم زبان می زدند. می دانی زخم زبان گاهی از زخم شمشیر دردناکتر است. این روزها یک عده از اسرائیلی ها اسرائیلی تر شده اند. ته مانده ها و تفاله های داعش و جبهه النصره که مثل میکروبی نیمه جان بعد از شكست به لانه هايشان برگشته اند، به تشنگی ما می خندیدند. به آوارگی ما. این روزها حقیقت کاملا آشکار شده است دیگر. هر اتفاق بدی که برای ما می افتد اجاره نشین های ادلب سوریه یعنی همان تروریستهای تکفیری جبهه النصره جشن می گیرند. دقیقا مثل اسرائیل. بعضی از انقلابی های سوریه که شاید عده ای اوایل جنگ سوریه خیال می کردند به دنبال مطالبات بر حق هستند حالا با پرچم اسرائیل عکس می گیرند. حالا همه چیز مثل روز روشن است. روشن است که اینها از ابتدا هم فرزند نامشروع مولود نامشروع دیگری به نام اسرائیل بودند.
دختر هفت ماهه ام گریه می کرد. شیر می خواست و من نمی دانستم در این اوضاع و احوال چطور باید در حال رانندگی و از زیر چادر شیرش بدهم.
هنوز صدای جنگنده ها را می شنیدیم و از دور و نزدیک صدای انفجار می آمد
بچه را به زحمت از خواهرم گرفتم گریه اش بند نمی آمد. گرسنه بود. به مکافات شیرش می دادم. آرام که گرفت سرش را روی دستم گذاشتم و رانندگی می کردم بچه روی دستم آرام و بی خیال جنگ، مثل یک فرشته کوچک خوابش برده بود
ادامه دارد ...
راوی : زنی از جنوب لبنان
رقیه کریمی
https://eitaa.com/etekaf_madari
👼💕┄┅┄┅┄┅┄💕👩🍼
💫 مهرا (مرکز همیاری، رشد و آموزش نومادران)
🚼@mehramom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹*قصه دخترک کبریت فروش را خواندهاید؟*
دخترکی فقیر که در سرمای کشندهٔ شب سال نو میلادی سعی دارد تا کبریتهایش را به مردمی که مشغول خرید سال نو هستند بفروشد اما کسی به او توجهی نمیکند و او نهایتا پس از آتش زدن دانه دانهٔ کبریتهایش برای فرار از سرما، در گوشهٔ خیابان تسلیم سرمای کشنده میشود و جان میسپارد.
🔹اگر آقای هانس کریستیان آندرسن (نویسنده دانمارکی داستان دخترک کبریت فروش) زنده بود حتما با دیدن قصه واقعی دخترکانی که این شبها در غزه، یکی پس از دیگری، خبر یخ زدنشان به گوش جهانیان میرسد حیرت زده میشد!
دخترکانی که چشیدن طعم انجماد فقط پارهای از قصه پرغصهشان است...
اما آنچه حیرتآورتر از داستان این کودکان معصوم است، سکوت تمدن یخزده معاصر در قبال این زجرکشیِ کودکان است و مایی که هنوز از غصهٔ این قصه دق نکردهایم!
#انسانیتِ_یخ_زده
#آه_از_غزه
#لعنت_بر_حقوق_بشر_آمریکایی
در این شبهای سرد کمک به جبهه مقاومت و آوارگان سوری و لبنانی را فراموش نکنیم ...
شماره کارت ایران همدل جهت واریز کمکها
6037998200000007
یا شماره گیری *14#
👼💕┄┅┄┅┄┅┄💕👩🍼
💫 مهرا (مرکز همیاری، رشد و آموزش نومادران)
🚼@mehramom