eitaa logo
مهر فرشته ها👼
2.9هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
894 ویدیو
48 فایل
گاهی خدای مهربان می‌خواهد با دست تو، دست دیگر بندگانش را بگیرد؛ وقتی دستی را به یاری می‌گیری، بدان که دست دیگرت در دست خداست. *مهر فرشته‌ها* دستان شما را به خدا میرساند https://zil.ink/mehre_fereshteha شماره کارت`۵۸۹۲۱۰۷۰۴۴۲۱۹۴۱۱` گروه جهادی مهرفرشته ها
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام باید گفت که خانواده کوچکتر زندگی افسرده تر 😫 چون یه سنی بچه بازی و سر وصدا بعدش تو اتاقش پی زندگی خودشه ولی هرچه تعداد بیشتر، دور هم جمع شدن شادی وخنده بینشون بیشتر😁 ما چهار نفر بودیم برای تمام بازی ها تعدادمون اندازه بود الان یکی از داداشم به رحمت خدا رفته و جاش حسابی خالی😔 واین و بگم الان همه نوه ها همون عشق و علاقه رو خونه مادربزرگ برای جمع شدن دارن... https://zil.ink/mehre_fereshteha
واضحا فرزند کمتر،اسایش بیشتره ولی مگه هدف خانواده اسایش بیشتره ؟🧐 https://zil.ink/mehre_fereshteha
گاهی وقتا یه چیز کوچیک میتونه به یه شادی بزرگ تبدیل بشه درست موقعی که انتظارش رو نداشتی... مثل اون روز گرم تابستونی که بابای بچه ها از سرکار رسید،از همون لحظه ورود متوجه شدم خیلی خسته و بی حوصله ست!😓 بچه ها رو صدا زدم تو اشپزخونه و ازشون خواستم کمی اروم تر بازی کنن و وسایلاشون رو از وسط هال جمع کنن!🙄 بعد مشغول درست کردن شربت شدم؛یه لیوان شربت سرد میتونست کمی از کسالت اون روز رو رفع کنه...🥤 همسرم کمی از شربت رو نوشید و بی حوصله مشغول رد کردن کانال های تلویزیون شد اما گویا تلویزیون هم چیزی برای از بین بردن خستگی و بی حوصله گی اون روز همسرم نداشت...📺 حالا ،بچه ها حسابی بازیشون بالا گرفته بود و سر و صداشون خونه رو پر کرده بود!😐 بابایی بچه ها اخمی کرد و گفت : ای بابا بسه دیگه!😤 یکم آروم تر!! بیرون ترافیک و گرما آسایش نزاشته داخل خونه هم سر و صدای شما!🤨 بچه ها رو جمع کردم دور خودم ،پسر شش ماهه م رو هم گذاشتم کنارمون...مشغول خونه سازی با بچه ها و سرگرم کردنشون شدم ! همسرمم که حسابی خسته بود حلقه ی نوار چسب رو که کنارش افتاده بود برداشت و آروم با انگشتش به جلو هل داد ؛نوار چسب قِل خورد و مستقیم رفت جلوی حسین کوچولو!👶 پسر کوچولو با دیدن این صحنه زد زیر خنده! یه خنده ی بلند و کش دار😍😍😍 همسرم که از خنده ی حسین تعجب کرده بود دوباره همون کار رو تکرار کرد و ایندفه صدای خنده های حسین کوچولو کل خونه رو پر کرد...😁 از صدای خنده های شیرین پسرم، لبخند به لب همسرم نشست و کودک درونش رو سرحال اورد😉 بازی حسین و بابا حالا به یه بازی خونوادگی تبدیل شده بود😊 آبجیا و داداشای حسین هم دورش حلقه زدن و به ترتیب نوار چسب‌رو به طرفش قل می دادن و همه با حسین هم صدا میخندیدن...😆 تجربه جالب و شیرینی بود... انگار بازی و صدای خنده ی بچه ها،از شربت مامان گواراتر بود و مایه ی آرامش و آسایش همسرم...🙃 https://zil.ink/mehre_fereshteha
گاهی وقتا یه چیز کوچیک میتونه به یه شادی بزرگ تبدیل بشه درست موقعی که انتظارش رو نداشتی... مثل اون روز گرم تابستونی که بابای بچه ها از سرکار رسید،از همون لحظه ورود متوجه شدم خیلی خسته و بی حوصله ست!😓 بچه ها رو صدا زدم تو اشپزخونه و ازشون خواستم کمی اروم تر بازی کنن و وسایلاشون رو از وسط هال جمع کنن!🙄 بعد مشغول درست کردن شربت شدم؛یه لیوان شربت سرد میتونست کمی از کسالت اون روز رو رفع کنه...🥤 همسرم کمی از شربت رو نوشید و بی حوصله مشغول رد کردن کانال های تلویزیون شد اما گویا تلویزیون هم چیزی برای از بین بردن خستگی و بی حوصله گی اون روز همسرم نداشت...📺 حالا ،بچه ها حسابی بازیشون بالا گرفته بود و سر و صداشون خونه رو پر کرده بود!😐 بابایی بچه ها اخمی کرد و گفت : ای بابا بسه دیگه!😤 یکم آروم تر!! بیرون ترافیک و گرما آسایش نزاشته داخل خونه هم سر و صدای شما!🤨 بچه ها رو جمع کردم دور خودم ،پسر شش ماهه م رو هم گذاشتم کنارمون...مشغول خونه سازی با بچه ها و سرگرم کردنشون شدم ! همسرمم که حسابی خسته بود حلقه ی نوار چسب رو که کنارش افتاده بود برداشت و آروم با انگشتش به جلو هل داد ؛نوار چسب قِل خورد و مستقیم رفت جلوی حسین کوچولو!👶 پسر کوچولو با دیدن این صحنه زد زیر خنده! یه خنده ی بلند و کش دار😍😍😍 همسرم که از خنده ی حسین تعجب کرده بود دوباره همون کار رو تکرار کرد و ایندفه صدای خنده های حسین کوچولو کل خونه رو پر کرد...😁 از صدای خنده های شیرین پسرم، لبخند به لب همسرم نشست و کودک درونش رو سرحال اورد😉 بازی حسین و بابا حالا به یه بازی خونوادگی تبدیل شده بود😊 آبجیا و داداشای حسین هم دورش حلقه زدن و به ترتیب نوار چسب‌رو به طرفش قل می دادن و همه با حسین هم صدا میخندیدن...😆 تجربه جالب و شیرینی بود... انگار بازی و صدای خنده ی بچه ها،از شربت مامان گواراتر بود و مایه ی آرامش و آسایش همسرم...🙃 https://zil.ink/mehre_fereshteha