#آه_دل ۱
یه دختر روستایی بودم. باوپدررو مادر و دو تا خواهر و برادرم و زندگی میکردم. یه روز گفتن قراره یه خواستگار تهرانی برات بیاد.به خیال خودم قرار بود برم تهران و حسابی ذوق کردم.حتی وقتی گفتم که پسره سه ماه پیش نامزدش رو طلاق داده هم برام مهم نبود و اصلا نپرسیدم چرا طلاق داده. وقتی اومدن خونمون دیدم قدش نسبت به من کوتاه تره.من ۱.۷۵ هستم اون ۱.۶۵. باهاش حرف زد تو جلسهی اول خیلی شوخ طبع خودش رو نشون دادو مهربون. جواب بله دادمو عقدش شدم.تو زمان کوتاهی مراسم عروسی گرفت و من رو برد طبقهی بالای خونهی پدرش
#آه_دل ۲
تا شش ماه همه چیز خوب بود.تنها چیزی که آزارم میداد شوخی های زنندهی پدرش بود. یه بار خیلی آروم بهش اعتراض کردم که من از شوخی های پدرت اذیت میشم اون روز شوهرم روی دیگهش رو نشونم داد و شروع کرد به فحاشی و کتک زدن. برای اینکه تموم بشه سکوت کردم و بعد از رفتنش فقط گریه کردم بیشترراز این ناراحت بودم که چرا هیچ کدوم از اعضای خانوادهش نیومدن بالا کمکم. چند ماه بعد تو یه مهمونی دختر دایی شوهرم رو دیدم و اونگفت همه میدونن اخلاق شوهرت خیلی بده تو چه صبری داری که باهاش موندی.نامزد قبلیش دو ماه هم کنارش دووم نیورد.همون موقع بود که فهمیدم بی تحقیق ازدواج کردن چقدر خطرناکه ولی کار از کار گذشته بود
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#آه_دل ۳
به خاطر اینکه اون روز کسی نیومد کمکم دلخور بودم و دیگه باوخانوادهش گرم نمیگرفتم. پدر شوهرمم لج کرد گفت باید از اینجا بلند شید.شوهرم اومد بالا با من دعوا گرفت که مقصر تویی.حالا بیپول پیش چی کار کنیم. طلاهایی که از خونهی پدرم آورده بودم رو دادم بهش گفتم بیا بفروش از اینجا بریم.فکر کردم خوشحال میشه ولی بیشتر عصبی شد که تو با برنامه اینکار رو کردی.که من رو از پدر و مادرم دور کنی.شوهرم دوست نداشت بره ولی پدرشوهرم تقریبا بیرونمون کرد. یه خونهاجاره کردیم و اونجا ادامه دادیم. درآمد شوهرم کم بود.منم که کمی ارایشگری بلد بود به همسایه ها گفتم هر کی کار اصلاح و ابرو داشت میاومد خونهی ما من کارش رو انجام میدادم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#آه_دل ۴
کارم خب بود و همه راضی بودن. روز به روز مشتری هام زیاد شدن و درآمد من از شوهرم بیشتر شد. گوشهی اتاقم یه صندلی آرایشگاه تهیه کردم کار کردم. حتی بارداری پسر اولم هم مانع از کارم نشد. زندگیم قشنگ تر شد و با پسرم و شوهرم در ارامش بودیم. اما یکدفعه همه چیز خراب شد. دقیقا روزی که بیمهی ماشین شوهرم تموم شد با یه نفر تصادف کرد. اون مرد رفت تو کما و شوهر من به خاطررنداشتن بیمه به زندان رفت. همون روز ها متوجه شدم دوباره باردارم. دعای شب و روزم این بود که خدایا ما که پول نداریم دیهی بدیم. خواهش میکنم کاری کن اون مرد نمیره. بعد از یک هفته برادرشوهرم خبر فوت اون مرد رو برام آورد و من فقط جیغ میکشدم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#آه_دل ۵
به ملاقات شوهرم میرفتم ولی فکر آزادی و بیرون اومدنش برام محال بود. من هیچ وقت نمیتونستم پول دیه رو جور کنم. ماه هشتم بارداری بودم که خانوادهی اونی که کشته شده بود به واسطهی زندان اومدن خونمون. وضعیت خونه.صندلی آرایشگاه و بارداری من رو که دیدن دلشون به رحم اومد و رضایت دادن.شوهرم بعد از چند ماه برگشت به خونه. از اون روز شوهرم کلا عوض شد.همش میگه من به خاطر رفتار تندم با تو تنبیه شدم. الان پسر اولم ۲۴ سالشه و بعد از تموم شدن درسش میخوام براش زن بگیرم. زندگی پر از سختی داشتم ولی راضی ام به رضای خدا
#پایان
❌کپی حرام ⛔️