#بدی ۱
اسمم داوود است.از وقتی ۱۵ سالم بود پدربزرگمدختر عمهمرو برام نامزد کرد. ولی محرم نبودیم. فقط اسممون رو روی هم گذاشت.من هیچ وقت دختر عمه مرو دوست نداشتم. بیست ساله که شدمگفتن باید عقدش کنی ولی من دلمنمیخواست زیر این ازدواج اجباری برم. گفتم من تا درسم تموم نشه زن نمیگیرم. به دختر عمهم هم گفتم منتظر من نمون. اما اون با من فرق داشت و بهم دل بسته بود
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#بدی ۲
درسمکه تموم شد پدربزرگم گفت داوود دیگه بهونه نداری. گفتم نه شغل دارم نه سربازی رفتم. تو فکر این بودم که بهانه ای پیدا کنم بعد از سربازی از زیر این ازدواج در برم که با خواهر یکی از دوست هام آشنا شدم. بهش پیشنهاد ازدواج دادم اونم پذیرفت. پدرش فودت کرده بود و برادرش کانلا در جریان کارهای من بود. بدون اطلاع خانواده عقدش کردم
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#بدی ۳
خوشبخت زندگی میکردیم و یه دختر یکساله داشتم که سربازیم تموم شد. همسرم خیلی ناراحت بود که من میخوام برگردم شهر خودمون. هر چی بهش قول دادم که برمیگردم اروم نمیشد. منم با خودماورومش پیش پدر و مادرم
پدربزرگم وقتی فهمید من ازدواج کردم پدرم رو مجبور کرد تا تمام اموالش رو به نام خواهر برادرهام بکنه. یه جورایی میخواست من رو مجبور کنه تا همسرم رو طلاق بدم ولی پول اصلا براممهم نبود
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#بدی ۴
با همسرم برگشتیم و دوباره سه نفره زندگی کردیم. خب من از اول حمایت پدر و مادرم رو نداشتم ولی این قهرشون اذیتم میکرد. پسرم که بدنیا اومد منتظر بودم بیان دیدنش اما زنگ همنزدن. فقط گاهی پنهانی با مادرم حرف میزدم. اونم زیاد تحویلم نمیگرفت. همسرمم مدام دلداریم میداد که نگران نباش خدا هوامون رو داره. با بدنیا اومدن پسر دومم وضع زندگی برام سخت تر شد. خیلی کار میکردم ولی اصلا نمی رسوندم
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#بدی ۵
پسر کوچیکم ۵ سالهش بود که پدرم فوت کرد. وقتی رفتم ختمش هیچ کس باورش نمیشد. منتظرم نبودن. بعد از ختم خواستم برگردم که برادرهام نذاشتن. من رو بردن خونهی مادرم و سهم ارثم رو از مال و اموالشون دادن. گفتن بابا اشتباه کرده و تو حلالش کن. خیلی خوشحال شدم اونا به من پول هم نمیدادن من میبخشیدنش.
#پایان
❌کمی حرام⛔️