eitaa logo
[ مِیخانه... 🌱 ]
1.1هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
254 ویدیو
0 فایل
بر در میخانه رفتن ،کار یکرنگان بُوَد حرفی + سخنی + درد دلی ‌: @Photometia کپی مطالب کانال : از کپی مطالب دارای لینک میخانه راضی نیستیم. بقیه آزاد است
مشاهده در ایتا
دانلود
سلطان خیالت شبی آرام نگیرد تا بر سر صبر من مسکین ندواند
قاصد رَوَد از پارس به کشتی به خراسان گر چشم من اندر عقبش سیل براند
شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت پیداست که قاصد چه به سمع تو رساند
سوزد مرا ، سازد مرا ، در آتش اندازد مرا وز من رها سازد مرا ، بیگانه از خویشم کند 🌱
خون دل‌ها خورده‌ایم
حق این بود که کردارش را می سنجیدی نه گُفتارش را ...🌱
هدایت شده از  لحنِ نگاه
. «‌فرمودند: از کسانی نباشید که شبِ قدر ر‌و به کثرتِ انجامِ اعمال ،‌ بشناسن؛ به طوریکه دغدغه ی آن ها،‌ فقط خوندن و اتمامِ اون اعمال میشه.شبِ احیا از اسمش معلومه ؛‌ شبی هست که قرارهِ زنده بشی..و این زنده بودنت فقط با اتصال و ارتباطت با امامِ زنده ،‌ محقق میشه.» .
با صد اميد بر در اين خانه آمدم اقرار ميكنم كه تو خوبی و من بدم مردود تر ز من نَبُوَد بنده ای، ولي باور نمی كنم، كه تو مولا كنی ردم قابل نبوده ام كه كند دعوتم كسی مولا كريم بود كه بی دعوت آمدم دريا حريف نيست كه پاكم كند مگر مولا به خاك كویِ خود از لطف شويَدم🌱 ✨ ♥️@meikhaneh
با صد اميد.mp3
2.31M
مولاکریم‌بودکه‌بی‌دعوت‌آمدم🌱
مرو از خانه، به فریاد جهان گوش مکن فقط امشب، فقط امشب به اذان گوش مکن
پیش از تو، هیچ اقیانوسی را نمی شناختم که عمود بر زمین بایستد... پیش از تو، هیچ خدایی را ندیده بودم که پای افزاری وصله دار به پا کند، و مَشکی کهنه بر دوش کشد و بردگان را برادر باشد....🍂 سیدعلی‌موسوی‌گرمارودی
او ابو تراب است . میخواهی پدرِ تو هم باشد ؟! خاک باش
خلیفه نیستی سلطان هم فقط امام اول مظلومانی...🌱 و جای پنج سال می شد که پنجاه سال حاکم باشی می شد که شامات را چون دندانی کند و پراکند که سهم بچه های ابوسفیان باشد و در امارت کوفه کاری هم به ابن ملجم و قطام داد می شد هر سال به هند و پارس به چین و ماچین دعوت شد سلطان روم به افتخار حضورت برپاکند چیزی شبیه همین ضیافت های شام در تالارهای آینه و مرمر پشت درهای بسته می شد حسین(ع) و حسن(ع) را با خود همراه کرد یکی مشاور اعظم یک وزیر خزانه داری کل می شد کاری کرد که جعده هم مشاورت امور بانوان را عهده دار باشد یا کاره ای که زهر نریزد یا نه حکومت ایران هم می شد که سهم حسن(ع) باشد حکومت عراق، سهم حسین(ع) حتی عقیل را می شد سه چهار سالی با حقوق ارزی آن روز به اندلس فرستاد می شد محمد حنفیه سفیر سازمان ملل باشد مانند این پسرخاله ها که تا هنوز و تا همیشه سفیرند! می شد کنار رود فرات کاخی سبز ساخت برای تابستان ها سری به بغداد زد بر بالای کوه ابوقبیس کاخی سپید داشت چیزی شبیه کاخ سعد آباد شبیه کاخ ملک فهد کاخی بلندتر از خانه ی خدا می شد که بعد خود به فکر پادشاهی فرزندان بود مثل همین ملک حسین و ملک حسن مثل همین حیدر علی اف و اف بر این دنیا... می شد امام علی(ع) بود و با تمام جهان ارتباط داشت مثل همین امام علی رحمانف می شد با خانم رایس دست داد می شد انبان خویش را پر کرد از شیر مرغ و جان آدمیزاد از وعده و وعید و افطاری داد از بیت المال جامه های اطلس و ابریشم پوشید با میمون و سگ بازی کرد رقاصه های روم را دعوت کرد با چشم بندی و آتش بازی شب را به صبح رساند در برج های دوبی سهمی داشت در بازار بورس دستی... نشست بالای تختی و کلاهی از مروارید و زر بر سر گذاشت یا دست کم هر روز یک اسب پیش کش قبول کرد یک شمشیر مرصع که نام تو بر آن حک شده باشد این تحفه ها از هند است آن جامه ها از روم این فرش های ابریشمین از ایران... جشنی بگیر بگو که شاعران قصیده بخوانند شب را زود بخواب که کاترینا و سونامی در راه است برای کندن چاه به بردگان سیاه فرمان بده به شرکت های چند ملیتی برای بردن نان فرصت نیست این را به سازمان غله و نان بسپار! این وقت شب نشسته ای و به من لبخند می زنی می دانم این گونه شعرها خوب نیستند اما مولای من! آن کفش های وصله دار هم مناسب پای حضرت حاکم نیستند! 🌱 🪴@meikhaneh
حارث در کوچه‌های کوفه، دختر بچه‌ای را دید و پرسید : این موقع شب در کوچه چه میکنی؟ دختر گفت : منتظرِ «بابا» هستم. او هرشب برای ما غذا میاره. حارث گفت : شاید امشب «بابا» نیاد. دختر بچه با قاطعیت گفت : نه! «بابا» میاد. میخوام یه خبر خوشحال‌کننده بهش بدم : (علی ضربت شمشیر خورده و خواهد مُرد!) حارث گفت : «بابا» چرا باید از این خبر خوشحال بشه؟! گفت : من یتیمم و پدرم در جنگ، با علی کشته شده. برای همین وقتی «بابا» اومد خونه‌مون و غذا آورد، بهش گفتم : تو مرد خوبی هستی. دعا کن علی بمیره. «بابا» هم دستاش رو برد بالا و گفت : خدایا علی را بکُش! 🌱 🖤@meikhaneh
گفته اند علی شبها و تنهای تنها به نخلستانهای اطراف کوفه می رفت و با خاک و چاه حرف می‌زد. علی در آن لحظات ، بذرِ کلماتش را در زمین می کاشت تا در آینده ای که فقط خودش می‌دانست سر از خاک بر آورند ، جوانه بزنند و درخت تناوری شوند برای آخرالزمان. یقینا ، و از جمله‌ی آن کلمات بوده اند. 🍂 🖤@meikhaneh
حتی خودِ شب پشت در بیت تو زانو زده به انتظار تا مانع رفتنت شود ...🍂
قسم‌ به‌ عین‌ و‌ به‌ لام‌ و‌ به‌ یای‌ نام‌ علی که‌ درد‌ ما‌ علی‌ است‌ و دوای‌ ما‌ علی .. .
شب قدر شهید آوینی.mp3
242.4K
...این‌صوت‌رابامن‌گوش‌می‌کنی؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا