eitaa logo
مٰا مِلَـت‌ اِمٰـٓامْ‌ حُسِـیْـنٓیــمْ
181 دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
39 فایل
🍃امام‌صادق‌علیه‌السلام🍃 آنکه‌خدا‌خیرش‌را‌بخواهد عشق‌حسین‌رابه‌قلب‌او‌می‌اندازد.
مشاهده در ایتا
دانلود
💔🔗|• (": شھادت‌آن‌است‌که‌ متفـاوت‌بھ‌آخر‌برسے...🙃☝️🏻 وگرنھ‌مرگ‌ڪھ‌ پایان‌همھ‌قصھ‌هاست(:!・•
شهید ابراهیم همت هر وقت‌ می خواست‌ برای بچه‌ها یادگاری بنویسه مینوشت: "من کان لله،کان الله له" هرکی با خدا باشہ خدا با اوست... شهید ابراهیم همت
🕊 - - جنگ‌جنگ‌است‌فرقش‌بآ چندسآل‌پیش‌این‌است ڪہ‌آن‌دورھ‌سلآح‌شآن‌توپ‌و‌ تانڪ‌بود‌و‌اڪنون‌سلآح مآ،در‌ذهنمآن‌است.
‌شہیدگمنـ♥ــٰام‌یعنۍٖ‌شہیدۍ ڪه‌دنیـٰارا،حتۍبه‌اندازه‌یك‌نآم‌نخواست خوش نام تویی گمنام منم❤️🖇️
🕊 | 🔻عیسی همشه خنده رو بود و در اوج ناراحتی هم خنده از لبانش دور نمی شد. می گفت: دوست ندارم موقع شهادت چهره ام غمگین باشد مبادا دیگران با دیدن من خوفی از شهادت در دلشان ایجاد شود. می خوابید روی زمین با چشم های نیمه باز و لبخندی بر لب. می گفت: دوست دارم این طوری شهید شوم. 🌹جنازه هایی که روی آب می ماندند در کوتاه ترین زمان سیاه می شدند. عیسی شب عملیات کربلای پنج داخل آب شهید شد. بعد از چند ساعت بدنش را از آب گرفتیم. طراوتش مانند کسی بود که تازه حمام کرده باشد. با همان لبخند روی لبش. "شهید عیسی حیدری" ✍کتاب عیسای حیدری 
بچه ها نمیرید،، اگر بمیرید به جسدتون دست هم نمیزنن‌ میگن‌ غسلِ میّت داره..! ولی اگر شهید بشین🦋🕊 سر یه تیکه کـفنتون هم دعواست... 🌱 @melat_emam🍃
مراقب نگاهت باش بخاطر امام زمان...:) @melat_emam🍃ٰ
زدیم بغل. وقت نماز بود. گفتم: «حاجے قبول باشه.» ‌گفت: «خدا قبول کنه ان‌شاءاللّه.» نگاهم کرد. ‌گفت: «ابراهـــیم!» نگاهش کردم. ــ نمازے خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوندم. ــ حاج‌آقا شما همه نمازهاتون قبوله.😊 قصه‌اش فرق ‌می‌کرد. رفته بود کاخ کرملین. قرار داشت با پوتین. تا رئیس‌ جمهور روسیه برسد وقت اذان شد. حاجے هم بلند شد. اذان و اقامه‌اش را گفت. صدایش ‌پیچید توی سالن. بعد هم ایستاد به نماز.😇 همه نگاهش ‌می‌کردند. مےگفت در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بوده. پایان نماز پیشانی‌اش را گذاشت روی مهر. به خداے خودش ‌گفت: «خدایا این بود کرامت تو، یه روزے توی کاخ کرملین برای نابودے اسلام نقشه ‌می‌کشیدند، حالا منِ قاســـم سلیمانے اومدم اینجا نماز خوندم.» راوے : ابراهیم شهریاری منبع: سلیمانے عزیز، انتشارات حماسه یاران @melat_emam
خواستیم با حرف ‌هایمان راه شُهدا را ادامه دهیم ، اما دیدیم راھِ شُهدا نه رفتنی ‌است نه گفتنی .. این زندان دنیا .. این گناهانِ بی‌شمارمان آخر لنگ می‌کند پای رفتن را ..‌!💔 ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ @melat_emam
آرمانِ‌وطن، تـــو‌به‌مـــا یــــاد‌دادی شهـــادت‌را نه‌در‌جـنـگ، که‌درمبارزه می‌دهنــــد... @melat_emam
پسرش رو آورده بود محلِ کار. از صبح که اومد ، خودش رفت جلسه و محمد مهدی رو گذاشت پیشِ ما ... پذیراییِ جلسه که تموم شد ، مقداری موز اضافه اومد. یکی از موزها رو دادم به محمدمهدی... نمی دانم حاج احمد برای چه‌ کاری من رو احضار کرد. وقتی رفتم داخل اتاق ، محمدمهدی هم پشت سرم اومد. حاج احمد تا پسرش رو دید برافروخته شد، طوری که تا حالا اینقدر عصبانی ندیده بودمش. با صدای بلند گفت: کی به شما گفته به پسرم موز بدین؟ گفتم: حاجی این بچه از صبح تا حالا هیچی نخورده ، یه موز از سهم خودم بهش دادم... نذاشت صحبتم تموم بشه. دست کرد توی جیبش ، بهم پول داد و گفت: همین الان میری یک کیلو موز می‌خری و می‌ذاری جای یه دونه موزی‌ که پسرم خورده... منبع: کتاب احمد ، صفحه 137 @melat_emam
یکی‌ازذڪرهایۍڪه مُدام‌زیرلب زمزمہ‌می‌ڪرد این بود: [اَللّهُمَّ‌ولا‌تَکِلنی‌إلی‌نَفسی‌طَرفَةَ‌عَینٍ‌أبداً] خدایاحتے‌بہ‌اندازه‌ۍچشم‌برهم زدنے‌مرابہ‌حال‌خودم‌وامگذار ! @melat_emam
《♥️🥀》
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
(بخشی‌ا‌زصیت‌نامه) 📃اینجانب:بابک‌نوری‌هریس فرزندمحمد به‌توحسادت‌می‌کنند،تومکن! تورا‌تکذیب‌می‌کنند،آرام‌باش! تو‌رامی‌ستایند،فریب‌مخور! تورانکوهش‌می‌کنند،شکوه‌مکن! مردم‌ازتوبدمیگویند،اندوهگین‌مشو! همهٔ‌مردم‌تورانیک‌می‌خوانند،مسرور مباش! آنگاه‌ازماخواهی‌بود... حدیثی‌بودکه‌همیشه‌در‌قلب‌من وجود‌داشت(ازامام‌پنجم)...(:💔 ♥️" 🕊"۱۳۹۶/۰۸/۲۷" 🌦" @melat_emam
در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود. محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم: دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود،هیچ کس نتونست از این جا رد بشه!! گفت: بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم.. رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی. محمود دورو بر سنگر را خوب نگاه کرد.آهسته گفتم: اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط جور خاصی پرسید: دیگه چه کاری باید بکنیم!🤔 گفتم: چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه☹️ گفت: یک کار دیگه هم باید انجام داد🙂 گفتم: چه کاری؟🤔 با حال عجیبی جواب داد:‌ توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم💚🍃 راوی: همرزم شهید @melat_emam
🍃یکی از شهدا همیشه ذکرش این بود: یابن الزهرا گشته ام از فراق تو شیدا💔 یا بیا یک نگاهی به من کن😔 یا به دستت مرا در کفن کن😭 از بس این شهید به عجل الله تعالی فرجه الشریف علاقه داشت❤️ 🍃بعد به دوست روحانی خود وصیت کرد🍃: اگر من شدم، دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی☝️ آن روحانی می گوید: من از مشهد که برگشتم، عکس ایشون رو دیدم که شهید شده بود🕊 🍃رفتم پیش پدرش و گفتم: این شهید چنین وصیتی کرده است، طبق وصیتش باید توی مجلس ختم او کنم؟🎤 رفتم و بعد از ذکر خصوصیات شهید و عشقش به امام زمان عج، گفتم: ذکر همیشگی این شهید در ها خطاب به مولایش امام زمان عج این بوده است:💔 یا بن الزهرا گشته ام از فراق تو شیدا یا بیا یک نگاهی به من کن یا به دستت مرا در کفن کن💔 🍃تا این مطلب را گفتم، یک نفر از میان مجلس بلند شد و گفت: من هستم، دیشب (به من گفتند یکی از شهدا فردا باید تشییع شود، و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی) 🍃وقتی که می‌خواستم این شهید را کفن کنم، دیدم درب غسالخانه باز شد و شخص بزرگواری به داخل آمد و گفت:😔 بروید بیرون، من خودم باید این را کنم🍂. من رفتم بیرون و وقتی برگشتم در فضا پیچیده بود. شهید هم کفن شده و آماده ی تشییع بود💔 📚منبع: کتاب روایت مقدس صفحه 100 به نقل از نگارنده کتاب میر مهر(حجه الاسلام سید مسعود پورآقایی) صفحه۱۱۷ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 @melat_emam 🖤
میگفت تو مترو بودیم داشتیم‌ میرفتیم بهشت زهرا یه‌ بنده‌ خدایی‌ رو دیدم کلی‌ نون باگت دستش بود گفتم چقدر دلم‌ سالاد الویه خواست! بعد گفتم نه ولش کن‌ پا روی نفسم‌ میزارم،میرم سر مزارِ شهید ابراهیم هادی،سیر میشم‌ با دیدنش! رفتم نشستم سر مزارش سرمو تکیه دادم چشامو بستم،یه‌ خانمی‌ اومد صدام زد چشام‌ باز کردم، گفت: اینا نذری شهید ابراهیم هادی‌ هستش،نوش جونتون.دیدم تو دستش سالاد الویه ست... :) +مگه‌ میشه‌ شهدا از دلمون‌ بی‌خبر باشن؟!🙃 @melat_emam 🌱
چہ آرزوهاے قشنگے مے كردند و چقد زیبا اجابت مے شد. حاج احمد آرزو کرده بود بدست شقے ترین انسانهاے روے زمین یعنے اسرائیل ها كشتہ بشم و حالا دست اونهاست و حاج همت از خدا خواسته بود مثل مولايم بدون سر وارد بهشت بشم ترکش خمپاره سرش رو برد و شهید برونسے همیشہ مےگفت دوست دارم مثل حضرت زهرا گمنام باشم سالها پیكرش مفقود بود و آقا مهدی باکری مےگفت از خدا خواستم بدنم حتے یک وجب از خاک زمین رو اشغال نکنہ آب دجلہ او رو براے همیشہ با خودش برد. حاج آقا ابوترابی در مسیر پیاده روے مشهد مےگفت آرزو دارم در جاده عشق (مشهد) از دنیا برم تو همون مسیر خدا بردش و روز شهادت امام رضا در جوار امام رضا(ع) دفن شد... :)🍃 @melat_emam 🌱✨
وقتِ لبیڪ ڪه شد اسماعیل ها ࢪا ؛ به قربانگاھ فࢪستادند هاجࢪها .... @melat_emam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹سخنرانی پس از شهادت فرزندش هادی نصرالله.. ♦️امروز سالروز شهادت هادی نصرالله به دست ارتش صهیونیستی است. شهید هادی نصرالله فرزند سید حسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان است که در تاریخ دوازدهم سپتامبر 2007 طی یک عملیات جنگی به دست نیروهای رژیم صهیونیستی به شهادت رسید. پس از این اتفاق رژیم غاصب صهیونیستی گمان کرد که با به شهادت رسیدن فرزند دبیر کل حزب الله وی را تضعفیف کرده‌ و می‌تواند از این طریق اهرم فشاری برای سید حسن نصرالله ایجاد کند. اما سید حسن نصرالله در سخنرانی خود اعلام کرد: "ما فرزندانمان را برای آینده نگه نمی‌داریم و به خط مقدم مبارزه با اسرائیل می‌فرستیم" 🕊شادی روح بلندش صلوات 🕊 تبیین لبیڪ یاحسین ࿐჻ᭂ🌸💚🌸჻ᭂ࿐ @melat_emam 🖤
ما با ولایت زنده‌ایم. که تا هست، ما قافله‌ای از جان گذشتگانیم، دنیا طلبان بدانند، ما تا آخرین قطره‌ی خون پای ولایت ایستاده‌ایم، محال است که در تاریخ بخوانند که سیّدعلی تنها ماند! لبیک یا خامنه‌ای. 🌹فرازی از وصیت‌نامه شهید مدافع حرم محمودمراد اسکندری تبیین ماملت امام حسینیم @melat_emam ࿐჻ᭂ🌸💚🌸჻ᭂ࿐
عارفی که خجالت زده «امام حسین(ع)» نشد میگفت : خجالت می‌کشم فردای قیامت با بدن سالم در حضور حسین بن علی(علیه السّلام ) محشور شوم. .غلامحسين عارف(حمید) در یکم خرداد ماه 1336 مصادف با 13 رجب ، ( ع ) در داراب دیده به جهان گشود . ● پدر در یک سفر کربلا، از خداوند می خواهد که فرزندی به او عطا کند تا غلام اربابش باشد پس از گذشت یک سال در روز مولود کعبه خداوند پسري به او عطا کرد که نامش را غلامِ حسين گذاشتند و پس از گذشت سالها سرانجام مولا غلام خویش را پذيرفت و در روز شهادت مولایمان علی(ع) به دیدار معبود شتافت. حمید عارف در بیست و دوم تیر ماه 1361 مقارن با بيست و يکم ماه رمضان، شهادت (ع) دعوت حق را لبيک گفت و به ديدار معبود شتافت. امام.علی علیه السلام 🕊🕊 تبیین ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ماملت امام حسینیم @melat_emam ࿐჻ᭂ🌸💚🌸჻ᭂ࿐ لطفا دوستانتون رو دعوت کنید
📸 عکسی از مادر یک شهید که جهانی شد تهران-خیابان انقلاب-زمستان۱۳۷۴ 🔹مادر شهید شاهین باقری: ▫️شاهین در عملیات خیبر در جزیره مجنون مفقود شد، ۱۱ سال از فرزندم خبری نداشتم و هرلحظه منتظر بازگشتش بودم تا جاییکه هرگاه کسی درب خانه را می‌زد به گمان بازگشت شاهین به سمت درب می‌دویدم و هر بار بیش از قبل ناامید می‌شدم 🔹هرگاه کاروانی از شهدا به تهران می‌آمد به امید اینکه خبری از فرزندم بگیرم به استقبال شهدا می‌رفتم.یک روز زمستانی هنگامی که برف هم شدید می‌بارید متوجه شدم کاروانی از شهدا به تهران آمده فوراً به سمت آن کاروان رفتم. در همین حال عکسی از من در کنار ماشین حمل شهدا گرفته شد که این عکس در رسانه‌های داخلی وخارجی بازتاب زیادی داشت 🔹شاهین درجزیره مجنون بشهادت رسید و پیکرش هم در باتلاق‌های این جزیره ماند،اما بلاخره پس از ۱۱ سال به من خبر دادند که پیکر فرزندت بازگشته؛ هنگامي که اين پسر به دنيا آمد سه کيلو وزن داشت اما دست آخر شايد 700، 800 گرم استخوان تحويلم دادند و گفتند: اين پسر تو است. 🕊🕊 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🕊🕊 شاید داستان حاج شیر علی و قبر ایشان در کتابخانه مسجدالمهدی شیراز را خیلی ها شنیده باشند .. ولی باز جا داره در سالروز شهادت ایشان ماجرا را بخوانیم ● ﺩﻳﺪﻳﻢ ﺗﻮ ﻛﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺩاﺭﻩ ﻳﻪ ﺣﻔﺮﻩ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮ و ﺳﻼﻡ ﻛﺮﺩﻡ مثل اینکه از حضور من خوشش نیامده باشد، مکثی کردو بعد آرام نگاهش را به پشت سر چرخانید: - سلام علیکم بلند شد، سر زانوهایش را تکاند و بیرون آمد . صورتش گل انداخته بود. دانه های درشت عرق که شیار پیشانی اش را گذشته بودند خود را لابلای محاسن پر پشتش پنهان می کردند. حالا که حاجی از آن بیرون آمده بود، درست مثل قبر بود. حتی لبه هم داشت. گفتم: پناه بر خدا! این برای کیست؟ لبخندی زد و گفت: پناه بر خدا ندارد مومن! ● هرکه باشی و زهـر جابرسی / آخرین منزل هستی این است بعد دستی به شانه ام زد و گفت: این قبر حقیر شیر علی سلطانی است. در حالیکه سعی می کردم تعجبم را پنهان کنم ، نگاهی آمیخته به ترس و تحیُّر در قبر دواندم. رعشه ای شبیه هول قیامت از ستون مهرهایم عبور کرد. ● البته چیزی نگفتم، ولی به نظرم آمد برای قد رشید حاجی کوچک می باشد... ● وقتی حاجی شد، پیکر بی را همانجا دفن کردند و شگفتا که آن قبر برای پیکر بی سرش اصلا کوچک نبود! 🌷هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷 ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺮﻋﻠﻲ ﺳﻠﻂﺎﻧﻲ ﺷﻬﺎﺩﺕ 🌹 💔 تبیین ماملت امام حسینیم @melat_emam ࿐჻ᭂ🌸💚🖤🌸჻ᭂ