eitaa logo
مسیـر گفتـمان انقـلاب
54 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
4.5هزار ویدیو
382 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت ۱ 🖋 واقعیتش چند وقتی هست که از مبانی نوشتار «طرح تحصیل نخبگان حوزوی» برگشته‌ام. عده زیادی را به سبب این نوشتار و فعالیت‌های دیگرم، گمراه کرده‌ام.  حداقل کاری که از دستم بر می‌آید این است که سیر افکارم را توضیح بدهم و خطاهایم را تبیین کنم تا از طرفی مخاطبین علت اشتباه بودن افکار سابقم را بفهمند و از طرفی، حداقل عده‌ای از کسانی که به آن مسیر رفتند، متوجه برگشتن حقیر از آن مبانی بشوند. به نظرم سال ۸۴ بود. تقریبا یک سال از برگشتمان به زاهدان می‌گذشت. تابستان قبل از اول دبیرستانم بود. به خاطر آزمون تیزهوشان، دو تا کتاب مبتکران علوم و مبتکران ریاضی که از کتاب‌های سخت و پرمحتوای آن سال‌ها بودند تهیه کرده بودم. استادی نداشتم. باید خودم کتاب‌ها را می‌خواندم و می‌فهمیدم. اولین تجربه جدی «خودآموزی» من بود. ریاضی‌ام خیلی بهتر از سطح متعارف شاگرد زرنگ‌ها بود و به همین خاطر خیلی با کتاب ریاضی مبتکران مشکلی نداشتم. اما درس علوم که بخش‌هایی از شیمی و فیزیک و زیست و زمین شناسی بود، خصوصا در بخش شیمی و فیزیک آن، اطلاعات کمی داشتم و کسی هم نبود که به من یاد بدهد و خود کتاب مبتکران هم خیلی مختصر آموزش را برگزار کرده بود. اما قصد جدی داشتم که بفهمم! تلاش کردم! واقعا وقت گذاشتم. اما خیلی جاها را نفهمیدم! شاید ۶۰ درصد می‌فهمیدم و به همین ۶۰ درصد دلخوش بودم. تقریبا ۶ ماه گذشت. در مدرسه ما کتاب ریاضی را دو بخش کرده بودند و قسمتی را یک استاد و قسمتی دیگر را استاد دیگری تدریس می‌کرد. یک امتحان مهم کشوری در تاریخی برگزار می‌شد که ما به هیچ وجه بخش مهمی از مباحث ریاضی را نمی‌رسیدیم. نتیجه این آزمون کشوری برایم خیلی مهم بود!(یادش به خیر! اسباب‌ بازی‌های هر زمان انسان فرق می‌کند!) خلاصه مشغول شدم و خودم جلو جلو مباحث مثلثات ریاضی ۱ را خواندم و تمارین مفصلی حل کردم و کاملا مسلط شدم. در آزمون هم نتیجه خوبی کسب کردم. 👈 یک نکته مهم فهمیدم! من می‌توانم خودم یاد بگیریم! بالاخره دست و پا شکسته هم که شده، با زحمت هم که شده، بالاخره از پس مباحث بر می‌آیم ان شاء الله!این نکته مهمی بود! روز آخر امتحانات ترم دوم سال اول دبیرستانم بود که وقتی به خانه برگشتم، یک کار جالب کردم! چی کار؟! اگه گفتید؟! کتاب‌ها را آتش زدم؟! نه! رفتم جلو تلویزیون دراز کشیدم؟! نه! مثل دیوانه‌ها فریادکنان از مدرسه تا خانه دویدم؟! نه! کاری که کردم این بود! آمدم داخل منزل و یک کتابی که از قبل تهیه کرده بودم و مربوط به دروس اختصاصی سال آینده بود، شروع کردم به خواندن! تمام آن تابستان، تقریبا از ساعت ۷ صبح تا ۸ شب، مشغول درس خواندن بودم! جلو جلو درس‌های اختصاصی سال‌های بعد را خواندم! یادش به خیر! برای شیمیِ دو، ۴ تا کتاب کمک آموزشی مختلف تهیه کرده بودم که هر کدام سطح و فضای خاص خود را داشت و هر ۴ کتاب را خواندم. برای ریاضی ۲ به صورتی دیگر! برای فیزیک ۲ به سبکی دیگر. برای حسابان به شکل متفاوتی! این تابستان قبل از دوم دبیرستان بود که تقریبا تا پایان پیش دانشگاهی را به اضافه کلی کتاب اضافی مطالعه کردم. البته از خدا پنهان نیست، از شما چه پنهان که برخی از کتاب‌ها را ۵ بار خواندم ولی تقریبا هیچ چیز نفهمیدم. یک کتاب نظریه اعداد بود که انتشارات فاطمی منتشر کرده بود. از کتاب‌های المپیادی بود. اگر درست یادم باشد، ۵ ۶ بار تا فصل ۵ کتاب را خواندم و در نهایت مقدار کمی فهمیدم. اما از فصل ۶ به بعد کتاب، هیچ چیزی نمی‌فهمیدم! انگار به زبان دیگری نوشته شده بود و من اصلا درکی از آن نداشتم! تا آخر هم نفهمیدم! حتی پیش دانشگاهی هم که بودم، باز هم فصل ۶ را خواندم ولی باز هم نفهمیدم! اما بالاخره عمده کتاب‌ها را به زحمت به مرور زمان با تکرار و مقایسه با کتاب‌های مشابه و ... فهمیدم، مثلا در شیمیِ دو، خوشخوان، فلان مطلب آمده بود و نمی‌فمیدم. وقتی به مبتکران شیمیِ دو مراجعه کردم با یک بیانی گفته بود که بحث خوشخوان را فهمیدم، یا در خوشخوان چیزی بهتر از فلان کتاب توضیح داده شده بود. در این کشتی گرفتن‌ها به کتب مختلف، یک اتفاق مهم افتاد. مهارتی در وجود من تقویت شد به نام مهارت ... . @eybyab | dinshenasi.com‌