#امام_باقر علیه السلام
مبارزات فرهنگى امام باقر علیه السلام
مناظرات گسترده علمی:
🔰از آنجا که عصر امام باقر علیه السلام، روزگار برخورد اندیشه هاى اسلامى و غیر اسلامى بود، مناظرات زیادى بین دانشمندان ادیان مختلف با امام از سوى دربار سازمان دهى شد و آخرین حکمرانان بنى امیه این سیاست کهنه و شکست خورده را بار دیگر از سر گرفتند. هر چند که تاریخ همواره از شکست دربار در این گونه مناظرات حکایت مى کرد، پافشارى بر پندارهاى خام، سبب آموزه پذیرى آنها از تاریخ و عملکرد ناموفق نیاکانشان در این عرصه نشد. آنان همواره در کمین فرصتى بودند تا بتوانند چهره امام را مخدوش سازند.
💠 به عنوان نمونه،
امام پیش از بازگشت از شهر دمشق و مسابقه تیراندازى اى که هشام ترتیب داده بود، هنگام بیرون آمدن از قصر هشام، با گروهى که در اطراف میدان مشرِف به قصر تجمع کرده بودند، برخورد کرد. امام پرسید: اینان کیستند؟ پاسخ گفتند: اینها راهبان و کشیشان مسیحى هستند که در مجمع بزرگ سالانه خود گرد هم آمده اند و در این مکان، نشست علمى دارند و در مورد مسائل گوناگون علمى خود بحث و تبادل نظر مى کنند. امام علیه السلام عباى خود را به سر گرفت و به گونه ناشناس در آن مجمع شرکت کرد. امام صادق علیه السلام نیز که همراه پدرش بود، در گوشه اى نشست.
جاسوسان حکومتى که امام را زیر نظر داشتند، بى درنگ هشام را آگاه کردند. هشام که مى پنداشت فرصتى مناسب یافته است، به چند نفر از افراد خود دستور داد تا از نزدیک شاهد ماجرا باشند و لحظه به لحظه آن را گزارش کنند. گروهى از مسلمانان که امام را مى شناختند نیز در نشست حاضر شدند و کنار امام نشستند. در این هنگام، اسقف بزرگ مسیحیان وارد جمع شد و همگان به احترام او برخاستند. او بسیار سالخورده بود و لباسى از حریر زرد نیز بر تن داشت. آهسته به سمت جایگاه خود گام برداشت و نشست. نگاهى به حاضرین کرد، نگاهش بر چهره تابنده امام متوقف شد. پرسید: «آیا شما از مایید یا از امت مرحومه؛ امام پاسخ فرمود: از امت مرحومه. پرسید: «از دانشمندانشان هستى یا از نادانان؟» فرمود: «از نادانان نیستم.»
گونه اى تشویش بر اسقف حاکم شد. پرسید: «[نخست] من از شما سؤال کنم. [یا شما مى پرسید؟]» امام فرمود: «شما بپرسید.» او گفت: «شما مسلمانان از کجا مى گویید که بهشتیان مى خورند و مى آشامند، ولى نیاز به قضاى حاجت ندارند؟ آیا دلیلى یا نمونه اى نظیر آن در این جهان سراغ دارید؟»
امام فرمود: «آرى نمونه آن، جنینى است که در رحم مادرش تغذیه مى کند، ولى مدفوعى ندارد و نیاز به قضاى حاجت پیدا نمى کند.» اضطراب اسقف بیشتر شد و گفت: «شگفت انگیز است! شما که گفتید از دانشمندان نیستید؟» امام فرمود: «خیر، من گفتم از نادانان نیستم.»
اسقف دوباره پرسید: «شما از کجا ادعا مى کنید که نعمتها و میوه هاى بهشتى کم نمى شوند و هر چه از آنها مصرف شود، باز به حال خود باقى مىمانند و کاهش نمى یابند؟ آیا نمونه روشنى از پدیده هاى این جهان مى توانید ذکر کنید؟»
امام فرمود: «آرى، نمونه بارز آن در عالم محسوسات، آتش است. شما اگر از شعله شمعى صدها چراغ بیفروزید، از شعله آن کاسته نمى شود.»
باز هم بر شگفتى اسقف افزوده شد و پرسشهاى دیگرى مطرح کرد و هر بار پاسخى قانع کننده مى شنید. وقتى پرسشهایش به پایان رسید، با عصبانیّت از جایش برخاست و به حاضرین گفت: «شما دانشمندى بلند مرتبه تر از مرا آوردید و نزد من [براى مناظره] نشاندید تا مرا رسوا سازید و مسلمانان بدانند که از ما مسیحیان برترند و دانش بیشترى دارند. به خدا سوگند دیگر کلمه اى از من نخواهید شنید و اگر تا سال دیگر زنده ماندم، مرا در بین خود نخواهید یافت. این را گفت و رفت.
مجلس به هم خورد و همه پراکنده شدند. خبر به هشام رسید و از شنیدن آن بسیار برآشفت. او که مى پنداشت امام در مناظره با اسقف مسیحى سر افکنده بیرون مى آید، با شنیدن خبر پیروزى امام، بسیار بیمناک و مضطرب شد؛ از این رو، به فکر فرو رفت تا چارهاى بیندیشد و به این نتیجه رسید که باید پیروزى امام را با اتهام گرایش به مسیحیت، خدشه دار کند. او با ظاهر سازى، هدیه هایی براى امام فرستاد و از او خواست که دمشق را ترک نکند و در این فرصت به فرماندار خود در شهر «مَدْیَن» که در مسیر حرکت امام به سوى مدینه بود، نگاشت: «محمد بن على علیهماالسلام و فرزندش در آنچه از اسلام اذعان مىدارند دروغگو هستند. آن دو نزد من بودند، وقتى من آنان را به قصد مدینه بازگردانیدم نزد کشیشان مسیحى رفتند و آنچه در دل خود از کفر مخفى کرده بودند نمایاندند و از اسلام به دین مسیحیان نزدیک شدند.
#ادامه 👇