#خاطره
#کریم_غوابش
#ویژه_نامه
#مدافع_حرم
باران های شدید باعث شد که مسجد امام علی (ع) در یک وضعیت نابسامانی قرار گیرد به طوری که مسجد پر از آب و لجن شد که این موضوع سبب تعطیل شدن نماز جماعت شد، حاج کریم نمی توانست این حادثه را تحمل کند دست به کار شد و با کمک جوانان شروع به ترمیم و بازسازی مسجد کرد. پس از بازسازی مسجد، باز هم به علت برنامههای سرد هیئت مسجد ناراحت بود و نمیتوانست نسبت به این وضعیت بی تفاوت باشد به همین دلیل دست به کار شد زیرا جوانان در برنامههای هیئت شرکت نمیکردند و با برگزاری مراسمات جوان پسند شور و حرارت حسینی را در محله ایجاد کرد. در روز تشییع شهید همه دیدند که جوانان هم هیاتی و مسجدی و حتی جوانان به ظاهر غیر مذهبی محله حصیرآباد با شوری حسینی در کنار پیکر شهید عزاداری میکنند و بر سر و سینه میزنند. جای خالی حاجی را در محرم آینده به خوبی حس خواهیم کرد.
🔶🔷موسسه فرهنگی هنری معراج اندیشه پویا🔶🔷
🔴پیام رسان سروش: https://sapp.ir/meraj_andisheh_pouya
🔴پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/meraj_andisheh_pouya
🔴اینستاگرام:meraj.andisheh.pouya
#خاطره
#مدافع_حرم
#ویژه_نامه
#سید_جاسم_نوری
دخترم همیشه با تلفن همراه پدرش بازی میکرد بعد از شهادتش وقتی تلفن همراهش به دست ما رسید هیچکدام رمزش را نمی دانستیم، رقیه هم مدام بهانه میگرفت که میخواهم عکسهای بابا را ببینم. گفتم نگران نباش بابا میآید و رمز گوشیش را میگوید؛ شب سید به خواب عروسمان آمد و رمز گوشی را یادش داد. صبح در کمال ناباوری گوشی را باز کردیم و رقیه توانست عکسها را ببیند. این مسئله باعث خوشحالی همه شد و باور کردیم که سید حواسش به ما هست و ایمانمان به این آیه قرآن کریم که شهیدان زنده اند بیشتر شد.
🔶🔷موسسه فرهنگی هنری معراج اندیشه پویا🔶🔷
🔴پیام رسان سروش: https://sapp.ir/meraj_andisheh_pouya
🔴پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/meraj_andisheh_pouya
🔴اینستاگرام:meraj.andisheh.pouya
#اهواز
#حادثه_تروریستی
#رژه_اهواز
#همدردی
🔷موسسه فرهنگی هنری معراج اندیشه پویا🔷
🔴پیام رسان سروش: https://sapp.ir/meraj_andisheh_pouya
🔴پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/meraj_andisheh_pouya
🔴اینستاگرام:meraj.andisheh.pouya
#خاطره
#حمیدرمضانی
#ده_عنوان_کتاب_جیبی
#فرمانده_اطلاعات_قرارگاه_نصرت
(نکٌشید)
در حین عملیات بدرحاج علی هاشمی و حاج عباس هواشمی و حاج حمید و من و یک برادر روحانی سوار دو قایق بودیم و در محور بین (( ابوذکر)) و (( تٌرابه)) در حال حرکت بودیم و حاج حمید داشت عملیات را هدایت می کرد. نیروهای اطلاعات کارشان این بود که نیروهای لشکر را تا محل مورد نظرشان هدایت و راهنمایی کنند و برگردند. اما آن شب همه ما تا صبح همراه بچه های لشکر 25 کربلا ماندیم. و علی رغم بمباران سنگین عراق شب را به صبح رساندیم و صبح که تًرابه آزاد شد بقیه به مقر برگشتند. اما حاج حمید تصمیم گرفت به ترابه برود و من هم همراهش رفتم و آنجا به دیدن سید قاطع رفتیم که در روستای «روته» زندگی می کرد. سید قاطع قبل از انقلاب کار قاچاق انجام می داد اما بعد از شروع جنگ تحمیلی به عنوان یکی از بومیانی که هور را به خوبی می شناخت با ما همکاری می کرد. همان جا سید قاطع و حاج نعیم الهایی و حاج حمید غذا و چایی خوردیم و آن هم زیر بمباران عراق. بعد از صرف چایی از سید قاطع جدا شدیم و حدود دو ساعت بعد یک اسیر عراقی گرفتیم که بچه ها گفتند: به نشانه تسلیم دستهایش را بالا برده و وقتی بچه ها به او نزدیک شدند با نارنجک آنها را به شهادت رسانده بود. با شنیدن این واقعه به طرف او هجوم بردم. اما حاج حمید با نگاهش به من فهماند که مخالف کشتن اوست. بعد هم دستور داد که: «اسیر باید زنده برگردد عقب ،گرسنه است غذا به او بدهید بخورد.» اگر حاج حمید نبود آن اسیر کشته می شد.
.
موسسه فرهنگی هنری معراج اندیشه پویا
پیام رسان سروش: https://sapp.ir/meraj_andisheh_pouya
🔴پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/meraj_andisheh_pouya
🔴اینستاگرام:meraj.andisheh.pouya🔶🔶
🔷🔷🔴
#خاطره
#مجید_سیلاوی
#ده_عنوان_کتاب_جیبی
شهریور 1360 همراه حاج علی هاشمی از منطقه ی کرخه نور قصد برگشتن به اهواز را داشتیم. حاج علی گفت:《برویم خط ببینیم بچه ها به چیزی احتیاج ندارند و برگردیم اهواز.》وقتی به خط رسیدیم مجید سیلاوی را دیدیم که از کله ی سر تا نوک پا یک دست گلی شده بود. انگار ازسر تا پا گل مالی اش کرده بودند. رنگ مو و لباسش دیده نمی شد. گفتیم: محید بیا برگریدم اهواز سری به خانواده بزن به سر و وضعت برس و دوباره برگرد، گفت: 《نمی توانم بچه ها را تنها رها کنم و برگردم.》 مجید خیلی کم عقب می آمد. بیشتر مواقع توی خط بود. به خصوص زمانی که عملیات می شد ایشان مسئول محور و در راس تمام نیرو ها بود و مسئولیت سنگینی بر عهده داشت در زمان اجرای عملیات، سنگینی بار مسئولیت دو چندان می شد همین مسئله باعث می شد که نتواند به عقب بر گردد و حمام کند. خب تصور کنید ماه شهریور با آن گرمای سوزان خوزستان و فعالیت زیاد توی آن خاک و گرما چه بلایی سر ظاهر یک رزمنده می آورد. هرچه اصرار کردیم، راضی نشد به عقب برگردد. آبی مهیا کردیم تا همان جا حمام کند. یک دست لباس جدید به او دادیم تا بپوشد. لباس از آن پارچه های براق کره ای بود.
🔶🔷موسسه فرهنگی هنری معراج اندیشه پویا🔶🔷
🔴پیام رسان سروش: https://sapp.ir/meraj_andisheh_pouya
🔴پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/meraj_andisheh_pouya
🔴اینستاگرام: meraj.andisheh.pouya