#زندگینامه_شهدا
📌دوم تیر ۱۳۴۲، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش شعبانعلی، کشاورز بود و مادرش زبیده نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. چهارم دی ۱۳۶۵، با سمت فرمانده گروهان در امالرصاص عراق به شهادت رسید. پیکرش مدتها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۶ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
#شهید_ابوالفضل_فلاح_شیروانی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#معراج_الشهداء_استان_قزوین
🆔️ @meraj_shohada_qazvin
#تلنگر
📌آب نبود
غذایی هم نبود ڪہ بخورن؛
مهمات هم دیگہ آخراش بود.
پنج روز زیر آتیش سنگین بعثی ها مقاومت ڪردن.
هیچکس از این ڪانال لفت نداد.
هیچکس ...
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#معراج_الشهداء_استان_قزوین
🆔️ @meraj_shohada_qazvin
#تلنگر
📌باید تصمیم بگیریم
که فقط نگاهشون کنیم
و حسرت بخوریم
یا حرکت کنیم
و بهشون ملحق بشیم.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#معراج_الشهداء_استان_قزوین
🆔️ @meraj_shohada_qazvin
6.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهدا
📌دختر شهید مدافع حرم محمد رضایی: دلتنگ بابام هستم. میتونید منو ببرید پیش بابام؟!😭
#شهید_محمد_رضایی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#معراج_الشهداء_استان_قزوین
🆔️ @meraj_shohada_qazvin
#خبر
📌حضور راویان فتح استان قزوین در دوره سراسری تربیت راوی مکتب حاج قاسم در دانشگاه صنعتی تحصیلات تکمیلی ماهان کرمان.
۱۶ تا ۲۱ مرداد ماه
مرکز حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس سپاه صاحب الامر(عج) استان قزوین
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#معراج_الشهداء_استان_قزوین
🆔️ @meraj_shohada_qazvin
#تلنگر
📌همیشہمےگفـت:
براےاینکہگرهمحبتمامحکمتربشہ"
بایددرحـقهمدیگـہدعاڪنیم. .✋🏻🤍"!
#شهید_عباس_دانشگر
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#معراج_الشهداء_استان_قزوین
🆔️ @meraj_shohada_qazvin
#خاطره
📌سخت تر از سخت
دیدار بعدی ما در معراج الشهدای قزوین، سخت تر از سخت بود… در تمام لحظات قبل از این دیدار به خودم می گفتم چیزی نشده، رفتن حمید دروغ است، حمیدم که سه روز پیش با او تلفنی صحبت کردم، اتفاقی برای او نیفتاده است.
بعد از نوشتن، آن را به من داد و سخت ترین کار ممکن را از من خواست. گفت بخوان… با گریه خواندم. گفت نه بار دیگر بخوان، باید قوی و باشهامت و پر از صلابت به مانند همسران شهدا آن را بخوانی…تمرین کن تا هنگام شهادت بتوانی آن را راحت برای همه بخوانی…
حتی وقتی از پله های معراج بالا رفتم و پیکرش را دیدم با خود می گفتم الآن دست می زنم و می بینم که تمام این لحظات که عمری بر من گذشت خواب است؛ اما وقتی دیدم و لمسش کردم بدن و صورت سردش را یاد افتادم که همیشه دست های سردش را به من می داد و می گفت فرزانه جان با دست هایت گرمم کن؛ و من در آن لحظه تصمیم گرفتم با دست هایم گرمش کنم.
به یاد گریه شب آخر افتادم که حمید به من گفت «فرزانه دلم را لرزاندی اما ایمانم را نمی توانی بلرزانی». برای همین سرم را کنار صورتش بردم و گفتم مرا ببخش که در شب آخر دلت را لرزاندم…
پیکرش را می بوسیدم و با گریه می گفتم دوستت دارم عزیزم؛ یادت هست همیشه وقتی از مأموریت به خانه برمی گشتی برای من گل می خریدی، حالا ازاین پس من باید برای تو گل بیاورم
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#معراج_الشهداء_استان_قزوین
🆔️ @meraj_shohada_qazvin