فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهدا
📌دختر شهید مدافع حرم محمد رضایی: دلتنگ بابام هستم. میتونید منو ببرید پیش بابام؟!😭
#شهید_محمد_رضایی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#معراج_الشهداء_استان_قزوین
🆔️ @meraj_shohada_qazvin
#خبر
📌حضور راویان فتح استان قزوین در دوره سراسری تربیت راوی مکتب حاج قاسم در دانشگاه صنعتی تحصیلات تکمیلی ماهان کرمان.
۱۶ تا ۲۱ مرداد ماه
مرکز حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس سپاه صاحب الامر(عج) استان قزوین
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#معراج_الشهداء_استان_قزوین
🆔️ @meraj_shohada_qazvin
#تلنگر
📌همیشہمےگفـت:
براےاینکہگرهمحبتمامحکمتربشہ"
بایددرحـقهمدیگـہدعاڪنیم. .✋🏻🤍"!
#شهید_عباس_دانشگر
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#معراج_الشهداء_استان_قزوین
🆔️ @meraj_shohada_qazvin
#خاطره
📌سخت تر از سخت
دیدار بعدی ما در معراج الشهدای قزوین، سخت تر از سخت بود… در تمام لحظات قبل از این دیدار به خودم می گفتم چیزی نشده، رفتن حمید دروغ است، حمیدم که سه روز پیش با او تلفنی صحبت کردم، اتفاقی برای او نیفتاده است.
بعد از نوشتن، آن را به من داد و سخت ترین کار ممکن را از من خواست. گفت بخوان… با گریه خواندم. گفت نه بار دیگر بخوان، باید قوی و باشهامت و پر از صلابت به مانند همسران شهدا آن را بخوانی…تمرین کن تا هنگام شهادت بتوانی آن را راحت برای همه بخوانی…
حتی وقتی از پله های معراج بالا رفتم و پیکرش را دیدم با خود می گفتم الآن دست می زنم و می بینم که تمام این لحظات که عمری بر من گذشت خواب است؛ اما وقتی دیدم و لمسش کردم بدن و صورت سردش را یاد افتادم که همیشه دست های سردش را به من می داد و می گفت فرزانه جان با دست هایت گرمم کن؛ و من در آن لحظه تصمیم گرفتم با دست هایم گرمش کنم.
به یاد گریه شب آخر افتادم که حمید به من گفت «فرزانه دلم را لرزاندی اما ایمانم را نمی توانی بلرزانی». برای همین سرم را کنار صورتش بردم و گفتم مرا ببخش که در شب آخر دلت را لرزاندم…
پیکرش را می بوسیدم و با گریه می گفتم دوستت دارم عزیزم؛ یادت هست همیشه وقتی از مأموریت به خانه برمی گشتی برای من گل می خریدی، حالا ازاین پس من باید برای تو گل بیاورم
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#معراج_الشهداء_استان_قزوین
🆔️ @meraj_shohada_qazvin
#زندگینامه_شهدا
📌رسول پورمراد، ۲۶ اسفند ماه سال ۱۳۶۷ در افشاریه تاکستان به دنیا آمد. پدرش محمدعلی و مادرش محترمعلی قزوینیان نام داشت. تحصیلاتش را تا مقطع کارشناسی مهندسی تکنولوژی ادامه داد. در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۴ ازدواج کرد. پاسدار هوافضای سپاه پاسداران تهران بود و به عنوان مدافع حرم و توسط سپاه قدس در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت. بیستم مهر ماه سال ۱۳۹۴ در قنیطره سوریه و درگیری با گروهک داعش بر اثر انفجار خمپاره و جراحات وارده شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهرک مدرس از توابع بویین زهرا واقع است
#شهید_رسول_پورمراد
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#معراج_الشهداء_استان_قزوین
🆔️ @meraj_shohada_qazvin
26.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نماهنگ
📌نماهنگ « وارث نون حلال »
این یک گروه سرود معمولی نیست!
فرزندان #شهدا_مدافع_حرم بر سر مزار پدرانشان میخوانند.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#معراج_الشهداء_استان_قزوین
🆔️ @meraj_shohada_qazvin
#زندگینامه_شهدا
📌از اسارت تا آزادگی
حسین لشکری با آغاز جنگ تحمیلی به خیل مدافعان کشور پیوست و پس از انجام ۱۲ ماموریت، هواپیمای وی مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و مجبور به ترک هواپیما شد که نهایتاً در خاک دشمن به اسارت نیروی بعث عراق درآمد.
این شهید بزرگوار سه ماه اول دوران اسارت در سلول انفرادی بود و پس از آن در مدت ۸ سال با حدود ۶۰ نفر دیگر از همرزمان در یک سالن عمومی و دور از چشم صلیب سرخ جهانی نگهداری شد. پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸، وی را از سایر دوستان جدا نمودند و قسمت دوم دوران اسارت ۱۶ سال به طول انجامید.
خلبان حسین لشکری پس از ۱۶ سال اسارت به نیروهای صلیب سرخ معرفی شد و دو سال بعد در روز هفدهم فروردین سال ۱۳۷۷ به ایران بازگشت.
امیر سرلشکر خلبان لشکری جانباز ۷۰ درصد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران که با تحمل ۱۸ سال اسارت دشمن بعثی و مقاومت جانانه در برابر تهدید و تطمیع و شانتاژ رژیم بعث عراق، پیروزمندانه به میهن اسلامی بازگشته بود، در بدو ورود در دیدار صمیمانه با فرماندهی معظم کل قوا ضمن تجدید بیعت با معظم له مفتخر به لقب «سید الاسرای ایران» از سوی رهبر معظم انقلاب آیت الله خامنه ای گردید و سپس در تاریخ ۲۷ بهمن ۱۳۷۸، با موافقت فرمانده کل قوا درجه نظامی وی به سرلشگری ارتقاء یافت.
شهادت
این خلبان سرافراز، سرانجام در روز نوزدهم مرداد سال ۱۳۸۸، بر اثر عارضههای ناشی از شکنجه های دوران اسارت در سالهای جنگ تحمیلی به شهادت رسید
#شهید_حسین_لشکری
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#معراج_الشهداء_استان_قزوین
🆔️ @meraj_shohada_qazvin
#خاطره
📌خاطره ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد.
💢وقتی بازگشت از او پرسیدند:
این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟
◽️و او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته ام را مرور می کردم.
◽️سالها در سلول های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت،
🔻قرآن را کامل حفظ کرده بود،
🔻زبان انگلیسی می دانست
🔻و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود.
🌹حسین می گفت:
از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم!
🌹بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود!
عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله خوشحال بودم،
این را بگویم که من مدت ۱۲ سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه)در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم...
#شهید_حسین_لشکری
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#معراج_الشهداء_استان_قزوین
🆔️ @meraj_shohada_qazvin
#وصیت_نامه
📌خواهرم! از شما می خواهم همان طور که تاکنون حجاب خود را حفظ کردی، برای همیشه آن را حفظ کن که نشانه ی انسانیت زن، همان حجاب اسلامی است
#شهید_اکبر_نجفی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#معراج_الشهداء_استان_قزوین
🆔️ @meraj_shohada_qazvin
#خاطره
📌روز پدربودـ دلم میخواست پدرم بود و هدیهای به او میدادم. به یاد بابا «قرآن» را باز کردم و آیهی «ولا تحسبن الذین قتلوا ...» آمد. خیلی برایم جالب بود و یکجورهایی اطمینان قلب پیدا کردم.
#شهید_اصغر_نجفی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#معراج_الشهداء_استان_قزوین
🆔️ @meraj_shohada_qazvin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره
📌میگفت؛
شهید عباس بابایی خیلی سیب دوست داشت
یه سیب رو برمیداشت ، پوستشو میکند ، نصفش میکرد
نگاهش میکرد ، بوش میکرد اما..
نمیخورد
میذاشتش جلوی خودش و با دلش بازی میکرد اما تن به خوردنش نمیداد
میدونید چرا!
چون خودشو مقابل نفسش قوی کنه ، این کارها رو کرد که شد عباس بابایی و تو قلب آمریکا از گناه حاضر و آماده فرار کرد...
شهید بابایی از حلال خدا گذشت تا از حرامش راحت تر بگذره...
#شهید_عباس_بابایی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#معراج_الشهداء_استان_قزوین
🆔️ @meraj_shohada_qazvin
#زندگینامه_شهدا
📌یکم شهریور ۱۳۴۵، در روستای فارسجین از توابع شهر تاکستان به دنیا آمد. پدرش عصمتالله، کشاورز بود و مادرش مقدسه نام داشت. تا دوم متوسطه درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هفتم بهمن ۱۳۶۶، در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت ترکش به دست، پا و صورت، شهید شد. مزار او در زادگاهش واقع است.
#شهید_علی_عزیزمحمدی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#معراج_الشهداء_استان_قزوین
🆔️ @meraj_shohada_qazvin
#خاطره
📌آماده اعزام برای شرکت در عملیات کربلای 4 بود، قرآن را آماده کردم که از زیر آن عبور کند، نگاه پدرش از او برداشته نمی شد، به پدر گفت: بابا 23 سال است که مرا می بینی، سیر نشده ای؟ باباش هم که این حرف را شنید سرخ شد و سفید و هیچ چیز نگفت. مهربانی عجیبی در چهره اش موج می زد، فهمیدم که آخرین بدرقه ی اوست، دلم ریخت. ناخودآگاه اشگهایم جاری شد، به طوری که احساس کردم اشک چشمانم تا پاهایم را هم خیس کرده است. اگر چه قبلاً خواب دیده بودم و به من الهام شده بود که دو فرزندم شهید می شوند، اما نمی دانم چطور شد که آن روز وقتی پسرم از زیر قرآن رد شد خوابی که دیده بودم مجدداً برایم یادآوری شد. آن روز علی از زیر قرآن عبور کرد و پشت سرش در را بست، اما بعد از ان هیچوقت در خانه ی ما برای او باز نشد.(روایت مادر شهیدان قاقازانی)
#شهید_علی_قاقازانی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#معراج_الشهداء_استان_قزوین
🆔️ @meraj_shohada_qazvin