#خاطره_شهید 🎤♥️
قسمت اول
یه دفعه بهشون حمله میشه...
میگفتن من وسید هم که تو اون شلوغی مشتی ، رو مُخشون بودیم.
گوش میدادم توصحبتاشون، وقتی همو صدا میکردن اسمشون رو یادمیگرفتم ومخاطب قرارش میدادم. (داعشی ها)
ازاونور اسمی رو صدا میزدن و از این ور ما صداش میزدیم!
میگفتیم
_مگه شما مسلمون نیستین؟ مگه عرب نیستین؟
میخوایم بیایم مهمونتون بشیم، بشینیم چای بخوریم حرف بزنیم، کجارفته مهمون نوازیتون؟!🤨
و سید میخندید😄 و من مات سید میشدم♥️حیرون نیتش... خراب مرامش!🍃
شب از نیمه گذشته بود و شارژ بیسیم به آخراش رسیده بود...
سیدابراهیم گفت برای امروز کافیه بریم یه چرتی بزنیم، و رفت تو یه اتاقی روی زمین خالی دراز کشید...
داخل که شدم دستش رو باز کرد و گفت بیا اینجا دراز بکش. هوا سرد شده بود و ما هم هیچی نداشتیم، اماسر که به زمین گذاشتم خوابم برد.😴
با صدا بیدارشدم. دیدم چندنفر سید رو دوره کردن و دارن حرف میزنن.
چشام باز نمیشد، همونجور نشستم ، باخودم گفتم چه جونی داره این! بگیر یه خورده بخواب دیگه😂😬
سیدابراهیم میگفت درازبکش با من کار دارن ؛ ولی من تا جلسه بود روم نشد بخوابم😅 وقتی رفتن دوباره غش کردم!😴
صبح شده بود، چشام رو که باز کردم دیدم سیدابراهیم کنارم نشسته و با لبخندی سلام کرد.✨
معلوم بود خیلی وقته بیداره، شایدم نخوابیده!
آماده رفتن بود....
کار رو به یکی از بچه هاش تحویل داده بود و داشت با یه سری از بچه ها میرفت برای کار بعدی ؛
موقع رفتن بهش گفتم سید میخوای بیسیم رو بدی به من؟
میدمش دست بچه های اطلاعات میتونن ازش خوب اطلاعاتی در بیارن...
خنده ای زد و گفت نه این بمونه دست خودم بهتره😌
تو خیلے خوب حرف میزنی، بازم امشب یا یه وقت دیگه میام پیشت تا باهم بریم تو کارشون😉
چرا دروغ بگم، با این حرفش قند تو دلم آب شد. بازم امشب، بازم با سیدابراهیم...😍♥️
با بچه ها خداحافظی کردم آخر هم با سیدابراهیم. خنده اش بدجور دلم رو برده بود.💔
سیدابراهیم... محمودرضا... سیدابراهیم...
مخم پر شده بود از سید... از کارهاش... از حرفاش...
میگفت ببین شل شدن! اینا خیلیاشون جاهلن! اگه باهاشون حرف بزنیم، اگه ما رو بشناسن،
اگه بدونن آمریکا و اسرائیل تو چه بازی انداخته اینا رو....
سر سلاحاشون رو از روی برادرای دینی و هموطناشون برمیدارن و رو به دشمنای واقعیشون میگیرن... ✌️🏻
سید همش تو فکرم بود...
#ادامه_دارد...
#پیشنهادی
#شهید_مصطفے_صدرزاده 🤍
https://eitaa.com/Mustafa_Sadrzadeh_Shahid
#وصیت_نامه_شهید
#شهید_شیرعلی_سلطانی
خدايا! تو مي داني که در اين راه قدم نگذاشته ام مگر براي رضاي تو. پروردگارا! تو شاهدي که فقط براي رضاي تو به جبهه رفتم نه براي رياء که تو خود ميداني من در همه عمرم از ريا بي زار بودم .
خدايا! به جبهه نرفتم تا بگويند چه مرد قهرماني است؛ بلکه به خاطر اعتلاي اسلام تو و به خاطر رضاي تو به جبهه رفتم و اگر در اين راه مقدس شهيد گردم در تشييع جنازه ام بگويند شهيدان زنده اند الله اکبر !
امروز ديدم نه روز مقام طلبي است، نه روز رياست جويي،، نه روز پول جمع کردن است، بلکه روز ياري کردن قرآن است. امروز روز ياري کردن اسلام است. آري امروز که همه ابرقدرت هاي ظالم در خارج و منافقين از داخل مي خواهند اسلام را نابود کنند و اين انقلاب را از بين ببرند، ما نبايد به فکر اين باشيم تا چگونه از جنگ فرار کنيم و هر کدام به بهانه اي بخواهيم به جبهه نرويم . يکي بگويد پدرم و مادرم و زن و فرزندم ناراضي هستند ، پس چه کسي بايد به جبهه برود؟ چه کسي بايد از اسلام و قرآن و از انقلاب دفاع کند؟
هرگز ما نبايد بنشينيم تا صدام کافر بيايد به کمک عُمّالش شيراز ، اصفهان و تهران و … را از ما بگيرد و ما هم تمام فکرمان اين باشد که زمين نداريم ، پول نداريم … آيا مي دانيد که صدام کافر چه بر سر شهر سوسنگرد و خونين شهر آورده است؟ آيا مي دانيد که ناموس ما به دست ظالمان صدامي گرفتار هستند؟ غيرت و همت اسلامي شما کجا رفته است؟ در روز قيامت؛ در پيشگاه خداوند چه جوابي خواهيم داد؟
خدا مي داند که اين شهدا و اين رزمنده ها چه حق بزرگي بر گردن ما دارند که اگر فداکاري آنها نبود صدام براي مملکت ما حتي ناموس هم نمي گذاشت و حيات زندگي مان را مرهون شهدا و رزمندگان هستيم.
آري بايد خون داد تا اسلام زنده بماند . من از آن خانواده و از آن زن و فرزندم و خواهرم و برادرم و دوستان و آشنايان می خواهم، اگر بخواهند براي شهادت من ناراحت بشوند و به انقلاب اسلامي و رهبر کبير انقلاب اسلامي بدبين بشوند و خداي ناخواسته حرفي پشت سر من بزنند و بگويند اگر اينجا مي ماند و تبليغ مي کرد بهتر بود و يا اگر بالاي سر خانواده اش مي ماند بهتر بود … باید بگویم ، نه اين حرف ها اشتباه محض است ، من زن و فرزندانم را بخدا مي سپارم که خدا بهترين مولا و بهترين بصير است ، اگر خدا خواست که برگشتم در خدمت اسلام و شما هستم؛ ولي اگر در راه خدا شهيد شدم مي خواهم فرياد بزنيد . خدايا ، خدايا ، تا انقلاب مهدي (عج) خميني را نگه دارد . تا دشمن بسوزد و کور گردد .
تاريخ ۵/۹/۱۳۶۰
شير علي سلطاني .
از جبهه سوسنگرد و شهر خون و شهادت .
والسلام.
#شهید_شیر_علی_سلطانی
#وصیت_نامه
#خاطره_شهید
☑️کانال شهید مصطفی صدرزاده👇
https://eitaa.com/Mustafa_Sadrzadeh_Shahid
#خاطره_شهید 💛
ماه رمضان سال ۶۵ توی فکه مجروح شد، ترکش خورده بود به چشمش. آنقدر خون ازش رفته بود که رنگ و رویش به زردی میزد. مادر بودم، دلم میسوخت. هربار میرفتم ملاقات کمی جگر، کباب میکردم برایش میبردم. هربار میگفت «نمیخورم، میل ندارم». بعد از چند روز فهمیدم که با آن حال و روزش روزه است. گفتم: محسنجان! تو اینجا، با این وضعیت، طهارت آنچنانی هم که نداری، آخه این چه روزهایه که میگیری، برات ضرر داره. گفت: اشکال نداره مادر، ما کار خودمون رو میکنیم.
خاطره از مادر
#شهید_نظر_میکند_به_وجه_الله🕊❤️🕊💚
کانال شهید مصطفی صدرزاده👇
🆔https://eitaa.com/Mustafa_Sadrzadeh_Shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پهلوان♥️🫀
#خاطره_شهید
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📣@Meraj_Shohada_Shiraz