#معرفی_شهید
#زندگینامه_شهید
#شهید_شیرعلی_سلطانی
شهید حاج شیرعلی سلطانی، به سال 1327 در محله ی کوشک قوامی شیراز در خانواده ای مذهبی چشم به حقیقت جهان گشود.
علاقه ی وافر شهید به خاندان عصمت وطهارت از همان اوان کودکی در وی متجلی شد وبه امید مشتعل ساختن این عشق پای در مکتب خانه نهاد و به فراگرفتن قرآن مشغول گشت. سپس به مدرسه رفت و تا کلاس ششم ابتدایی به درس خواندن ادامه داد. دین باوری وگرایش او به مذهب واحکام نورانی شریعت که در این زمان در رفتار او بیشتر نمود یافته بود او را به آموختن علوماسلامی برانگیخت ودر پاسخ به همین انگیزش نیرومند بود که به امید اصلاح نفس وپرداخت ضمیر به مدرسه علمیه ی ابوصالح رفت وبه تحصیل وتهذیب پرداخت.
هنوز دوران جوانی را نگذرانده بود که لحظه قدوسی سرودن به سراغش آمد واز آنجا که عشق به اهل بیت خصوصا حضرت اباعبدالله در دلش غلیان داشت، دلسروده هایش را با این مضمون شکوهمند می پرداخت. به لطف الهی از صدا غرا ودلنشینی نیز برخوردار بود که در اندک مدتی نامرا برسر زبان ها انداخت و به عنوان مداح اهل بیت شهرت یافت.
او با فعالیت های شدید سیاسی قبل از انقلاب، عشق وارادت خود را به حضرت امام نشان داد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز به جرگه ی سبزپوشان سپاه درآمد و چندین بار در جبهه حضور یافت و مجذوب معنویت آن شد و شوق شهادت خود را در غزلی زیبا به تصویر کشید.
شهید سلطانی قبری برای خود در کتاب خانه ی مسجد المهدی .عج.(مسجد کوشک قوامی) حفر کرد و آن را چنین ترتیب داد که بدون سر بتواند در آن آرام بگیرد و گفته است: «من شرم دارم در محضر آقایم ابا عبدالله سر داشته باشم.
سرانجام این شاعر شهید در اول بهار سال شصت ویک در عملیات فتح المبین سفر آسمانی خود را آغاز کرد وبه دیار قدسی دوست شتافت و همان طور که خود دریافته بود، بدون سر به محض
#شهید_شیرعلی_سلطانی
#زندگینامه
#شهید_نظر_میکند_به_وجه_الله
☑️کانال شهید مصطفی صدرزاده 👇
https://eitaa.com/Mustafa_Sadrzadeh_Shahid
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت گری شهید اهل قلم (سید مرتضی اوینی) از شیرمرد جبهه های نبرد شهید مرتضی جاویدی ...❤️🕊🌷
#شهید_نظر_میکند_به_وجه_الله💚
عملیات کربلای ۵ ، دریاچه ماهی ...
#اشلو
#روایت_گری
#شهید_مرتضی_جاویدی
#شهید_اوینی
#شهید
☑️کانال شهید مصطفی صدرزاده
https://eitaa.com/Mustafa_Sadrzadeh_Shahid
#خاطره_شهید 💛
ماه رمضان سال ۶۵ توی فکه مجروح شد، ترکش خورده بود به چشمش. آنقدر خون ازش رفته بود که رنگ و رویش به زردی میزد. مادر بودم، دلم میسوخت. هربار میرفتم ملاقات کمی جگر، کباب میکردم برایش میبردم. هربار میگفت «نمیخورم، میل ندارم». بعد از چند روز فهمیدم که با آن حال و روزش روزه است. گفتم: محسنجان! تو اینجا، با این وضعیت، طهارت آنچنانی هم که نداری، آخه این چه روزهایه که میگیری، برات ضرر داره. گفت: اشکال نداره مادر، ما کار خودمون رو میکنیم.
خاطره از مادر
#شهید_نظر_میکند_به_وجه_الله🕊❤️🕊💚
کانال شهید مصطفی صدرزاده👇
🆔https://eitaa.com/Mustafa_Sadrzadeh_Shahid