🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸
#قسمت هشتم
#به نام پدر
#به روایت پدر شهــ🌹ــیدمصطفوی
#در ادامه👇👇
❣❣❣
⏪ گفت پيشنهاد رشوه به من دادند 😳من ديگه اونجا نميرم.🍃
پسرم ديگه اونجا نرفت و
گفت:من ازاين نون ها نميتونم بخورم.🍃همه ملامتش ميکردند.😔 چون اونجامسئول
پروژه بود و موقعيت خوبي داشت🍃. اما #سيد ديگه سر اون کارنرفت.🍃
مدتي روهم تو پل سازي کار كرد.🍃 تو محيط کارش بعضيها از #سيدميلادتنفر
داشتند.🤔 پسرم مقيد به بيت المال بود وبه همين خاطر گاهي اوقات نميتونست برخي
اسرافهاو..روتحمل کنه.😔
به من ميگفت من روشايد اخراج کنندامامن خوشــــ😊ــحال
هستم که براي ✨رضاي خدا ✨اين کارهارو انجام دادم.🍃
از اونجاهم که بيام بيرون، الحمدلله ميتونم يه لقمه نون حلال دربيارم. 🍃
#سيدميلاد
بيرون آمد ودر کار خريد وفروش محصولات کشاورزي مشغول شد🍃
خيلي خوب با مردم برخورد ميكرد.🍃 بارهاي سنگين تخمه كدوو...را ميخريد
ودر شهرهاي بزرگ ميفروخت.🍃
انصاف داشت.🌺 با مردم راه ميآمد.🌺بيشتر كشاورزها نيزدوست داشتند با او كار
كنند.🌺 خدا بركت خاصي به كاسبي اش داده بود🌺🍃
#ادامه دارد👇👇
@ebrahimdelha
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸