eitaa logo
#کانال_میثاق♥🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ♥mesahg@🇮🇷🇮🇷🇮🇷
1.2هزار دنبال‌کننده
182.6هزار عکس
163.2هزار ویدیو
1.9هزار فایل
استقرار اسلام اصیل، دفاع از انقلاب اسلامی وحفظ ارزش های آن تااستقرار عدل و قسطmesahg@
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
🌴 نقل است ساربانی در آخر عمر خود، شترش را صدا می‎زند و به دلیل اذیت و آزاری که بر شترش روا داشته از شتر حلالیت می طلبد. یکایک آزار و اذیت‎هایی که بر شتر بیچاره روا داشته را نام می‎برد از جمله؛ زدن شتر با تازیانه، آب ندادن، غدا ندادن، بار اضافه و... همه را بر می‎شمرد و می‎پرسد آیا با این وجود مرا حلال می‎کنی؟ شتر در جواب می‎گوید همه اینها را که گفتی حلال می‎کنم، اما یک‎بار با من کاری کردی که هرگز نمی‎توانم از تو درگذرم و تو را ببخشم. ساربان پرسید آن چه کاری بود؟ شتر جواب داد یک بار افسار مرا به دُم یک خر بستی، من اگر تو را بخاطر همه آزارها و اذیت‎ها ببخشم بخاطر این تحقیر هرگز تو را نخواهم بخشید! ضرب‎المثل معروف "افسار شتر بر دم خر بستن" اشاره به سپردن عنان کار به افراد نالایق دارد و اینکه افرادی نالایق بدون داشتن تخصص، تحصیلات، تجربه، شایستگی و شرایط متصدی پست و مقامی شوند حکایتی آشنا! ویژه ی نخبگان، اساتیددانشگاه وتحلیلگران👇 🇮🇷 https://eitaa.com/mesagh
هدایت شده از 
🔶عاقبت دو موذنی که چشم به ناموس مردم داشتند در شهری سه برادر بودند که یکی از آن ها مؤذن مسجد بود و در بالای مناره مسجد، اذان می گفت. این برادر پس از چند سال فوت کرد و برادر دوم مؤذن شد و بر بالای مناره مسجد اذان می گفت او هم حدود ده سال به مؤذنی مشغول بود تا اینکه برادر دوم هم فوت کرد. پس از آن مردم نزد برادر سوم رفتند و از او خواستند او هم چون دو برادرش به اذان گوئی بپردازد. اما وی از پذیرفتن اجتناب کرد. وقتی با اصرار زیاد مردم روبرو شد به آنان گفت: «من اذان گفتن را بد نمی دانم ولی اگر صد برابر پولی را که پیشنهاد می کنید به من بدهید باز هم نخواهم پذیرفت زیرا این کار باعث شد دو برادر من بی ایمان از دنیا بروند. وقتی لحظات آخر عمر برادر بزرگترم رسید خواستم بر بالینش سوره یس تلاوت کنم که با اعتراض و فریاد و نهیب او مواجه شدم.. او می گفت: قرآن چیست؟ چرا برایم قرآن می خوانی؟ برادر دوم هم به این صورت در هنگام مرگش به من اعتراض کرد. از خداوند کمک خواستم که علت این امر را برایم روشن گرداند زیرا آنان مؤذن بودند و این کار از آنان انتظار نمی رفت. خداوند برای آنکه ماجرا را به من بفهماند زبان او را گویا کرد و در این هنگام برادرم گفت: «ما هر گاه که بالای مناره مسجد می رفتیم به خانه های مردم نگاه می کردیم و به محارم مردم چشم می دوختیم و خلاصه چشم چرانی باعث این بی ایمانی و عذاب گردیده است. 📚منبع تفسیرروح البیان ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎ https://eitaa.com/mesagh
هدایت شده از 
✨﷽✨ 🌼تونیکی کن و در دجله انداز و.... ✍پیرمردی تنها و سالخورده در کنار دجله خانه ایی فقیرانه داشت و زندگی می کرد.از سر تنهایی و دلسوزی روزانه به کنار دجله می رفت و تکه نانی با خود می برد و کنار ان می نشست و تکه نان را خرد می کرد و در اب می ریخت تا غذایی برای ماهی های درون اب باشد گذشت و گذشت تا اینکه پیرمرد قصد سفر کرد و در مسیر خود باید از بیابان گذر می کرد .به دلیل پیری و سالخوردگی سفر پیرمرد به درازا کشیده شد و مرد زمانی که به بیابان رسید نه ابی داشت و نه غذایی و نه توانی برای بازگشت به خانه…..پیرمرد تمام تلاش خود را کر تا خود را به جایی برساند.اما چیزی جز صحرا و دشت خالی افتاب سوزان ندید در حالی که از گشنگی و تشنگی به زمین افتاده بود و با خدا لب به سخن گشود:پروردگارا پیرمردی تنها هستم که ازبد روز گار اینجا اسیر خاک و افتاب سوزان شده ام.ازارم به هیچکس نرسید ه و تمام تلاشم ان بوده که از هرچه داشتم به دیگران کمک کنم…خداوندا اینجا زمین گیر شده ام و نه راه پیش دارم و نه راه پس،خودت نجاتم ده و مرا از این معصیت رهایی ده.چند لحظه ایی که گذشت از دور مردی را دید که به سمت او می اید .فکر کرد که از ضعف شدید سرابی می بیند.ولی مرد لحظه به لحظه نزدیک تر می شد و پیرمرد متوجه شد که سراب نیست.مرد به پیرمرد رسید و جویای حال او شد و پیرمرد از ضعف و گرسنگی خود گفت.مرد جواب از کیف خود تکه نانی بیرون اورد و به دست پیرمرد دادو پیرمرد لحظه ایی به نان نگاه کرد و با خود اندیشید ،این همان تکه نانی است که برای ماهی ها ی دجله می ریخت و خداوند ان رادر بیابان به ان باز گرداند ‌‌‌
هدایت شده از 
✨﷽✨ ✍اربابی یکی را کشت و زندانی شد. و حکم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد. شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد. اسبی برایش مهیا کرد و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده می‌کردند. ارباب گفت: سپاسگزارم بدان جبران می‌کنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانواده‌ات و فرزندانت وداع می‌کردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم. اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من می‌روم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو خواهی کرد، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد 💐قرآن کریم: لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الذی هرگز نیکی‌های خود را با منت باطل نکنید ‌‌‌‌ @mesagh
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ربایش وقتل شیخ عبدالواحدبه جرم حمایت ازاسلام وانقلاب دردیدار بانماینده رهبری!/ سکوت عبدالحمید! 🔹‏افرادگروهک تروریستی، مولوی عبدالواحدریگی،روحانی ‎ واهل سنت طرفدارنظام که درسفرنماینده رهبر انقلاب به سیستان وبلوچستان با وی دیدارکرده بودروبعدازربایش به قتل رسوندن.. مجیدبامری/خبرنگار بلوچ پ.ن: یادتان هست عرض کردم خوی دیکتاتوری حامیان عبدالمحید را که تحمل شنیدن هیچ نقدی راندارند؟!و با منتقدین به شدت برخوردمیکنند؟!این جنایت مشتی هست نشانه خروار😔 : ربایش وبه قتل رساندن روحانی اهل تسنن مولوی عبدالحمید ریگی پس ملاقات بانماینده محترم رهبرمعظم انقلاب توسط گروهک های تروریستی ازچیست⁉️چه نتیجه گیری بایدکرد❓ ساده ترین نتیجه حاصله ازاین ترورخط ونشان کشیدن برای روحانیون ومتنفذین اهل سنت سیستان وبلوچستان است تا ازنظام فاصله بگیرندوچنین تفهیم کنندکه نتیجه همراهی بانظام تروراست⁉️ ضروریست نظام هرچه سریعتروضعیت مولوی عبدالحمید مسجدمکی راروشن کند❗️درهیچ یک ازحکومت های پادشاهی وشیخ نشین های اهل سنت جهان به یک روحانی شیعه اجازه داده نمی شودکه ازحکومت انتقادکند‼️کمترین انتقادروحانیون شیعه درحکومت پادشاهی سعودی کعبه آمال وآرزوی مولوی عبدالحمید گردن زدن است⁉️ چراحکومت بامولوی عبدالحمید مماشات میکند⁉️حلقه اتصال وتکیه معارضین وگروههای تروریستی درسیستان وبلوچستان عبدالحمیداست آنهابه پشتوانه عبدالحمیدافغان ازطرفداران نظام زهره چشم گرفته اند❗️تروراین روحانی اهل سنت طرفدارنظام پس ازملاقات بافرستاده ویژه رهبرمعظم انقلاب دهن کجی به نظام است❗️
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ربایش وقتل شیخ عبدالواحدبه جرم حمایت ازاسلام وانقلاب دردیدار بانماینده رهبری!/ سکوت عبدالحمید! 🔹‏افرادگروهک تروریستی، مولوی عبدالواحدریگی،روحانی ‎ واهل سنت طرفدارنظام که درسفرنماینده رهبر انقلاب به سیستان وبلوچستان با وی دیدارکرده بودروبعدازربایش به قتل رسوندن.. مجیدبامری/خبرنگار بلوچ پ.ن: یادتان هست عرض کردم خوی دیکتاتوری حامیان عبدالمحید را که تحمل شنیدن هیچ نقدی راندارند؟!و با منتقدین به شدت برخوردمیکنند؟!این جنایت مشتی هست نشانه خروار😔 : ربایش وبه قتل رساندن روحانی اهل تسنن مولوی عبدالحمید ریگی پس ملاقات بانماینده محترم رهبرمعظم انقلاب توسط گروهک های تروریستی ازچیست⁉️چه نتیجه گیری بایدکرد❓ ساده ترین نتیجه حاصله ازاین ترورخط ونشان کشیدن برای روحانیون ومتنفذین اهل سنت سیستان وبلوچستان است تا ازنظام فاصله بگیرندوچنین تفهیم کنندکه نتیجه همراهی بانظام تروراست⁉️ ضروریست نظام هرچه سریعتروضعیت مولوی عبدالحمید مسجدمکی راروشن کند❗️درهیچ یک ازحکومت های پادشاهی وشیخ نشین های اهل سنت جهان به یک روحانی شیعه اجازه داده نمی شودکه ازحکومت انتقادکند‼️کمترین انتقادروحانیون شیعه درحکومت پادشاهی سعودی کعبه آمال وآرزوی مولوی عبدالحمید گردن زدن است⁉️ چراحکومت بامولوی عبدالحمید مماشات میکند⁉️حلقه اتصال وتکیه معارضین وگروههای تروریستی درسیستان وبلوچستان عبدالحمیداست آنهابه پشتوانه عبدالحمیدافغان ازطرفداران نظام زهره چشم گرفته اند❗️تروراین روحانی اهل سنت طرفدارنظام پس ازملاقات بافرستاده ویژه رهبرمعظم انقلاب دهن کجی به نظام است❗️
هدایت شده از 
🔴 💖 رستگاری به راحتی آب خوردن...! ✍ داوود رقّی می گوید: من در خدمت امام صادق (ع) بودم که ایشان آب طلب کردند. پس از آنکه آن را نوشیدند، دیدم که بغض گلویشان را گرفت و چشمانشان پر از اشک شد. سپس به من فرمودند: ای داوود نفرین خداوند بر قاتل حسین(ع)، هر بنده ای که آبی بنوشد و از حسین(ع) و خاندان او یاد کند و بر قاتل وی نفرین فرستد، خداوند در پرونده وی: صد هزار نیکی بنویسد و صد هزار بدی از آن پاک کند و مقام او را صد هزار درجه بالا برد و گویا صد هزار برده آزاد کرده باشد. خداوند چنین بنده ای را در روز قیامت با دلی خنک محشور می گرداند. 📚 کافی ج 6 ص391
هدایت شده از 
🔰 هر شب با یک داستان : 💢 داستان با موضوع : « آثار نیت » 🌀 شماره داستان : ۶  شخصی از بنی اسرائیل بیشتر وقتها همراه موسی ( علیه السلام ) بود و احکام فقه و مسائل تورات را از ایشان فرا میگرفت و به دیگران میرساند . مدتی گذشت ، موسی او را ندید . روزی جبرئیل نزد موسی بود که ناگاه میمونی از پیش ایشان گذشت. جبرئیل پرسید : او را شناختی❓ فرمود : نه ❗ گفت : این همان شخص است که احکام تورات را از تو یاد میگرفت؛ این صورت ملکوتی و باطنی او در عالم آخرت است . حضرت موسى تعجب کرد و پرسید : چرا به این شکل در آمده است❓ جبرئیل گفت : چون نيت او از تعلیم و تعلم احکام تورات این بود که مردم او را به عنوان دانشمند به حساب آورند . 📕 داستان های روایی ، ص ۳۹ . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🛑📢 با_انتشار_مطالب_از_ما_حمایت_کنید 🆔 @mesagh
هدایت شده از 
📚 📖 عبرت است می‌گویند روزی برای محمود غزنوی را آوردند كه یک پا داشت . برای فروشش قیمت زياد می‌خواست. سلطان محمود قيمت زياد كبك را جويا شد. فروشنده گفت: «وقتی پهن می‌كنيم برای كبک‌ها، اين را نزديک دام‌ها می‌كنم. خوش سر می‌دهد و كبک‌های ديگر به سراغش می‌آيند و در اين وقت در می‌شوند. هر بار كه كبک را برای ببريم، حتما تعدادی زياد كبک دام می‌شوند.» سلطان محمود امر به كرد و خواستار كبک شد. چون قیمت به فروشنده دادند و كبک به سلطان، سلطان بر گردن زد و سرش را جدا كرد. كه ناباوارنه قطع شده و تن بی‌جان كبک را می‌ديد، گفت اين كبک را چرا سر ؟ محمود گفت: « كس و قوم را ، بايد شود!»
هدایت شده از 
🌐 طنز😍 خروس و شيرى باهم رفيق شده و به صحرا رفته بودند . شب که شد خروس برای خوابيدن روى يک درخت رفت و شير هم پاى درخت دراز کشيد . هنگام صبح خروس مطابق معمول شروع به خواندن کرد . که در ان حوالى بود به طمع افتاد و نزدیک درخت امده و به خروس گفت: بفرمائيد پائين تا به شما اقتدا کرده و نماز جماعت بخوانيم! خروس گفت : همان طورى که مى بينى بنده فقط هستم ، پيش نماز پاى درخت است او را بيدار کن .. روباه که تازه متوجه حضور شده بود ، با غرش شير پا به فرار گذشت . پرسید : کجا تشريف مى بريد؟ مگر نمى خواستيد جماعت بخوانيد؟ روباه در حال فرار گفت : دارم مى روم تجدید وضو کنم !😂😂 پ.ن: دشمنان جمهوری اسلامی ایران بدانند که زیادی پای درخت تنومند انقلاب آماده هستند؛ الکی دور ور ایران‌ پرسه نزنند باور ندارند، امتحان کنند و شیران خفته را بیدار کنند😅
هدایت شده از 
🌐 طنز😍 خروس و شيرى باهم رفيق شده و به صحرا رفته بودند. شب که شد خروس برای خوابيدن روى يک درخت رفت و شير هم پاى درخت دراز کشيد . هنگام صبح خروس مطابق معمول شروع به خواندن کرد . که در ان حوالى بود به طمع افتاد و نزدیک درخت امده و به خروس گفت: بفرمائيد پائين تا به شما اقتدا کرده و نماز جماعت بخوانيم! خروس گفت : همان طورى که مى بينى بنده فقط هستم ، پيش نماز پاى درخت است او را بيدار کن .. روباه که تازه متوجه حضور شده بود ، با غرش شير پا به فرار گذشت . پرسید : کجا تشريف مى بريد؟ مگر نمى خواستيد جماعت بخوانيد؟ روباه در حال فرار گفت : دارم مى روم تجدید وضو کنم !😂😂 پ.ن: دشمنان جمهوری اسلامی ایران بدانند که زیادی پای درخت تنومند انقلاب آماده هستند؛ الکی دور ور ایران‌ پرسه نزنند باور ندارند، امتحان کنند و شیران خفته را بیدار کنند😅 🤣😂🤣😂😂🤣 ┄┅═✧❁🌼❁✧═┅┄ تقدیمی اندیشکده «پاسخ بسوالاتِ اجتماعی، سیاسی و دفاعی» وابسته به «دانشگاه ملی مجازی»
هدایت شده از 
💠 امان از زخم زبان حضرت ایوب را نماد صبر میدانیم. اما ایشان یکجا از شیطان به خدا شکایت میکند: به یاد آر بنده ما ایوب را آنزمان که پروردگار خود را ندا داد که شیطان مرا دچار عذاب وگرفتاری نموده ✨ سوره مبارکه صاد آیه ۴۱ ایوب نبی از چه چیزی خسته شد و زبان به شکایت گشود؟ امام صادق(ع) پاسخ این سوال را در روایتی داده اند: شیطان به خدا گفت، چون به ایوب نعمتهای زیادی عطا کرده ای او شاکر است. خداوند برای اینکه به همه عبودیت و اخلاص ایوب را ثابت کند؛ نعمتها را از او یکی یکی گرفت تا دچار به ابتلا و بیماری شود. تا آن زمان ایوب نبی شاکر بود اما پس از آن به مقام صبر میرسد. نکته جالب اینجاست که ایوب نبی از یک حرف آزرده خاطر شد، وقتی در بیماری سخت بود، نزد او آمدند و گفتند: ای ایوب چه گناهی کرده ای که خداوند تو را اینگونه عذاب کرده است؟ ✅ این زخم زبان علمای بنی اسرائیل باعث شد ایوب نبی رنجیده شود. او در اوج نعمت، شاکر بود و امتحان شد... و در اوج سختی و از دست دادن نعمت صابر بود و امتحان شد... 📚علل الشرایع ج ۱ ص ۷۶
هدایت شده از 
✨﷽✨ 🌼اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد ازدواج می‌دهم! ✍در بنی‌اسرائیل زنی زناکار بود، که هرکس با دیدن جمال او، به گناه آلوده می‌شد! درب خانه‌اش به روی همه باز بود، در اطاقی نزدیک در، مشرف به بیرون نشسته بود و از این طریق مردان و جوانان را به دام می‌کشید. عابدی از آنجا می‌گذشت، ناگهان چشمش به جمال خیره کننده زن افتاد، پول نداشت، پارچه‌ای نزدش بود فروخت، پولش را برای زن آورد و در کنار او نشست، وقتی چشم به او دوخت، آه از نهادش برآمد که‌ای وای بر من که مولایم ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق! با این عمل تمام خوبی‌هایم از بین خواهد رفت! رنگ از صورت عابد پرید، زن پرسید این چه وضعی است. گفت: از خداوند می‌ترسم، زن گفت: وای بر تو! بسیاری از مردم آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند. گفت: ای زن! من از خدا می‌ترسم، مال را به تو حلال کردم مرا رها کن بروم، از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش تأسف و حسرت می‌خورد و سخت می‌گریست! زن را در دل ترسی شدید عارض شد و گفت: این مرد اولین گناهی بود که می‌خواست مرتکب شود، این گونه به وحشت افتاد؛ من سال‌هاست غرق در گناهم، همان خدایی که از عذابش او ترسید، خدای من هم هست، باید ترس من خیلی شدیدتر از او باشد؛ در همان حال توبه کرد و در را بست و جامه کهنه‌ای پوشید و روی به عبادت آورد و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد ازدواج می‌دهم، شاید با من ازدواج کند! و من از این طریق با معالم دین و معارف حق آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد. 💥بار و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد رسید، از حال او پرسید، محلّش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهی گفت، عابد فریادی زد و از دنیا رفت، زن شدیداً ناراحت شد. پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: برادری دارد که مرد خداست ولی از شدت تنگدستی قادر به ازدواج نیست، زن حاضر شد با او ازدواج کند و خداوند بزرگ به آن مرد شایسته و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا کرد که همه از تبلیغ کنندگان دین خدا شدند!! 📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، نوشته استاد حسین انصاریان ‌‌‌‌