eitaa logo
مصباح خانواده 124
284 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
60 فایل
ارتباط با ادمین @Ali_m_124
مشاهده در ایتا
دانلود
هر اتفاقی هم که بیافتد باید حواسمان باشد که دو طناب اصلی زندگی را رها نکنیم و آن دو طناب : و هستند... 🌸@mesbah_family124
8.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«پسرک شجاع غزه» مناسب سن ۴ سال به بالا موضوع قصه: مقاومت و اهمیت و به خدا برای نابودی دشمن @mesbah_family124
مدرسه‌ی کوچک روستایی بود که به‌وسیله‌ی بخاری زغالی قدیمی، گرم می‌شد. پسرکی موظف بود هر روز زودتر از همه به مدرسه بیاید و بخاری را روشن کند تا قبل از ورود معلم و هم‌کلاسی‌هایش، کلاس گرم شود. روزی، وقتی شاگردان وارد محوطه‌ی مدرسه شدند، دیدند مدرسه در میان شعله‌های آتش می‌سوزد. آنان بدن نیمه بی‌هوش هم‌کلاسی خود را که دیگر رمقی در او باقی نمانده بود، پیدا کردند و بی‌درنگ به بیمارستان رساندند. پسرک با بدنی سوخته و نیمه جان روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود ، که ناگهان شنید دکتر به مادرش می‌گفت: «هیچ امیدی به زنده ماندن پسرتان نیست، چون شعله‌های آتش به‌طور عمیق، بدنش را سوزانده و از بین برده است». اما پسرک به هیچوجه نمی‌خواست بمیرد. او با توکل به خدا و طلب یاری از او تصمیم گرفت تا تمام تلاش خود را برای زنده ماندن به کار بندد و زنده بماند و ... چنین هم شد. او در مقابل چشمان حیرت زده‌ی دکتر به راستی زنده ماند و نمرد. هنگامی که خطر مرگ از بالای سر او رد شد، پسرک دوباره شنید که دکتر به مادرش می‌گفت: «طفلکی به خاطر قابل استفاده نبودن پاهایش، مجبور است تا آخر عمر لنگ‌لنگان راه برود». پسرک بار دیگر تصمیم خود را گرفت. او به هیچ‌وجه نخواهد لنگید. او راه خواهد رفت، اما متاسفانه هیچ تحرکی در پاهای او دیده نمی‌شد. بالاخره روزی فرا رسید که پسرک از بیمارستان مرخص شد. مادرش هر روز پاهای کوچک او را می‌مالید، اما هیچ احساس و حرکتی در آنها به چشم نمی‌خورد. با این حال، هیچ خللی در عزم و اراده‌ی پسرک وارد نشده بود و همچنان قاطعانه عقیده داشت که روزی قادر به راه رفتن خواهد بود   یک روز آفتابی، مادرش او را در صندلی چرخ‌دار قرارداد و برای هواخوری به حیاط برد. آن روز، پسرک بر خلاف دفعه‌های قبل، در صندلی چرخ‌دار نماند. او خود را از آن بیرون کشید و در حالی که پاهایش را می‌کشید، روی چمن شروع به خزیدن کرد. او خزید و خزید تا به نرده‌های چوبی سفیدی که دور تا دور حیاط‌شان کشیده شده بود، رسید. با هر زحمتی که بود، خود را بالا کشید و از نرده‌ها گرفت و در امتداد نرده‌ها جلو رفت و در نهایت، راه افتاد. او این کار را هر روز انجام می‌داد، به‌طوری که جای پای او در امتداد نرده‌های اطراف خانه دیده می‌شد. او چیزی جز بازگرداندن حیات به پاهای کوچکش نمی‌خواست. سرانجام، با خواست خدا و عزم و اراده‌ی پولادینش، توانست روی پاهای خود بایستد و با کمی صبر و تحمل توانست گام بردارد و سپس راه برود و در نهایت، بدود. او دوباره به مدرسه رفت و فاصله‌ی بین خانه و مدرسه را به خاطر لذت، می‌دوید. او حتی در مدرسه یک تیم دو تشکیل داد. سال‌ها بعد، این پسرکی که هیچ امیدی به زنده ماندن و راه رفتنش نبود، یعنی دکتر «گلن گانینگهام» در باغ چهارگوش «مادیسون» موفق به شکستن رکورد دوی سرعت در مسافت یک مایلی شد! هیچوقت ناامید نشو https://eitaa.com/mesbah_family124
🔺خالی کردن دل مردم جرم است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/mesbah_family124🌺🌺🌺🌺
💞 درسـت زمـانی که کرم ابـریشـم فکـر میکرد دنیا به آخرش رسیـد، تبـدیل به پروانه شـد... "امیدوار باش" موفقیت https://eitaa.com/mesbah_family124🌷💐🌼
یکی از مهم‌ترین چیزها برای هر انسانی و در هر سنی امید هست، یعنی اگر به زندگی رو از ما بگیرن هیچ آینده‌ای رو نمیشه متصور بود. امید اینقدر مهمه که جامعه‌شناسان اون رو مهم‌ترین فاکتور برای حیات و پیشرفت یک جامعه می‌دونن. در مورد فرد هم همینه، یعنی من اگر امید نداشته باشم که فردا غذا گیرم بیاد، طبیعتاً انگیزه‌ای برای ادامه زندگی ندارم و حتی ممکنه همین امروز بمیرم و کارم به فردا نکشه. یعنی امید با امنیت خصوصاً ارتباط مستقیم داره. حالا بریم تو کودک؛ ما حق نداریم امید رو از بگیریم، در حالی که روزانه با انتقال مداوم ناخوشایندی‌ها، نداری‌ها، اخبار بد، حوادث، ناامن کردن کودک نسبت به دیگران و ... داریم امید رو از بچه هامون می‌گیریم و بچه‌ها رو ناامن بار میاریم! من خاطره زیر رو خیلی دوست دارم، با هم بخونیمش 👇 زمان ، حال همه خیلی خیلی بد بود و تقریبا همه داغون بودن. طبیعی هم بود، افرادی بودند که سی، چهل نفر از اعضای خاندان‌شون رو از دست داده بودن و صحنه‌هایی رو دیده بودن که تصورش هم برای ما ممکن نیست. این وسط یه خانمی بود که انگار نه انگار، حالش واقعا خوب بود و همه‌اش در حال شوخی و روحیه دادن به بقیه بود. از این خانم پرسیده بودن شما چرا اینجوری هستی؟! چرا حالت اینقدر خوبه؟! این خانم گفته بودن که عین بقیه تعداد زیادی از اعضای درجه یک خانواده‌شون رو از دست دادن ولی نگاه‌شون به آینده کاملاً خوشبینانه است. وقتی ریشه این نگاه رو بررسی کرده بودن به این رسیده بودن که پدر ایشون یه کشاورز ساده بودن و وقتی اون‌ها بچه بودن مدام می‌گفتن بچه‌ها این زیرپله رو می‌بینید، این زیر پُرِ پوله. هر چی بخواید هست. بعد این خانم می‌گفت ما می‌دونستیم توی اون زیرپله یکسری وسایل به در نخور و قدیمی هست ولی همین که بابامون می‌گفت خیالتون راحت باشه، دلمون قرص میشد. جالب اینجا بود که در همون زمان هم زندگی‌مون خیلی معمولی و حتی فقیرانه بود. این پدر چی کار کرده بوده؟! یکی از مهم‌ترین کارهاش این بود که بچه‌ها رو امن بار آورده بود و این‌ها در هر حالتی احساس امنیت می‌کردن. اما چی می‌خوام بگم؟! ساده است؛ مراقب امنیت بچه‌هامون باشیم، خصوصاً در مسائل اقتصادی بچه‌ها رو ناامن نکنیم که اگه این کارو بکنیم یا امید رو ازشون می‌گیریم یا بچه‌ها رو با درک حسرت بزرگ می‌کنیم. -زندگی به بپیوندید:👇 https://eitaa.com/mesbah_family124 ✨🌼،🌹💖