eitaa logo
مصباح خانواده 512
207 دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
4هزار ویدیو
322 فایل
خانه فرهنگ مسجد ولی عصر کوی سازمانی شهدای ارتش تیپ ۱۷۷ ارتباط با ادمین @mesbah_family ما در پیام رسان های داخلی و خارجی دنبال کنید 🆔️https://instagram.com/mesbah_family512 🆔 t.me/mesbah_family5
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 انسان انتظار،آماده ی فرداست. آنكه «نظر»ندارد،به احساس انتظار،نیز ـ نمی تواند رسید. «انتظار» سفر دور و درازی است سفر انتظار،چشم آدم را،باز می كند، سفر انتظار،انسان را، «صاحب نظر» می سازد... حرف از یك نقطه ی زمانی و مكانی نیست. سخن از یك جغرافیای جهانی عقیدتی است: تكان تازه ای در خاك و خلقت خاك! تنه و بدنه ی خلقت، «عدالت » است...و در این میانه، «ستم»،غباری بیش نیست،كه به راحتی می شود آن را شست و پیكره ی اصلی، پاكیزه و زیبای آفرینش را در برابر نگاه انتظار زندگی،به دیدار نهاد. این شست و شو،اصلاً،مشكل نیست: «آب» كه دارد می رود، «رود» كه دارد می گذرد، فطرت پاك عادلانه ی «خاك» كه دارد تكان تازه ای می خورد، همه به یاری ما،خواهند شتافت! تنها،كافی است تكانی بخوریم. ━━━🍃🌺🍃━━━┓ @mesbah_family512 ┗━━━🍂━ نزدیک است 💠ألـلَّـهُـم عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج💠
. 🌸دلنوشته🌸 همه چی تموم شد... عید قربان عید غدیر همه‌چی... دیگه می‌تونیم از امشب دل‌نگرون‌باشیم💔😔 دل‌نگرون‌یه کاروان😭🕌 کاروانی که همشون‌گُل هستن باغبانشون‌امام‌حسیـــن... دیگه باید‌نگران‌باشیم😔🖤 🥀 نگران‌شش‌ماهہ😭 🥀 نگران‌دختر‌سہ‌سالہ💔 🥀 نگران‌عبــــــــداللہ. . . 🥀 نگران قاســــــم. . . 🥀 نگران محـــمد. . . 🥀 نگران عباس. . . 🖤 نگران زینب سلام الله علیها... یا صاحب الزمان کم کم شال عزا به تن میکنی مولا...؟ هر گناه قدمی به سوی ظهور ━━━🍃🌺🍃━━━┓ @mesbah_family512 ┗━━━🍂━ نزدیک است 💠ألـلَّـهُـم عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج💠
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 مولایم! مگذار غرق شوم...اینجا میان مردم،در تنهایی...در گناه...با دلی شکسته و شاید با کوله ای از عشق باید به آهستگی حمل شود،دلم را می گویم چون ترک خورده... شکستنی ست💔 صورت خیس از اشکم زیر هجوم داغ یک عشق به سله نشسته،عشقی که هر چه کردم نتوانستم به عمل نشانمش... چه کنم؟می دانم ضعیفم،کوچکم،خسته ام...😔 اما باور کن دوستت دارم...🌹☘ نمی دانم پشت کدامین دیوار این شهرهای آهنی،یاد شما را جا گذاشتم...😔 آه چه قدر غریبی...😭 دیوارها چقدر بلندند...بلند به اندازه قامت گناهانم...قد وقامت توبه هایم آنقدر کوتاه شده که حتی پرچین های باغ سرما زده همسایه هم برایم به دیوارهای برجی می ماند تسخیر ناشدنی.⚡️ 🌺 روز خانواده مبارک هر گناه قدمی به سوی ظهور ━━━🍃🌺🍃━━━┓ @mesbah_family512 ┗━━━🍂━ نزدیک است 💠ألـلَّـهُـم عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج💠
. 🔴 بگذار بگویند افراطی... لااقل بعدها نمی‌گویند: نگفتند و چنین شد... 🔺دلم برای میسوزد... شاید دل چادر هم برای خودش میسوزد... چادری که سیاه بود و یکباره از زیرش و بیرون زد تا رنگین کمان رنگ‌ها، هویت مشکی چادر را از بین ببرد... انگار نه انگار که مشکی بودن چادر هزار فلسفه و حکمت داشت... 🔺کاش فقط همین بود ❗اوضاع اینستاگرام و لایو و ... بحرانی است... به یکباره بحرانی شد... رقابتی شوم که بین دختران به ظاهر چادری راه افتاده... 🔺ابتدا بهانه‌ها تبلیغ حجاب بود و از شروع شد و به ختم شد... البته دیگر کمتر کسی از تبلیغ حجاب میگوید... بلکه گذاشتن عکس را یک حق مُسلّم میدانند... دلم برای میسوزد... انگار نه انگار که بود که از نابینا هم رو میگرفت... 🔺انگار نه انگار که میراث مادری بود که آخرین لبخندش را نثار تابوتی کرد که بنا بود حجم بدنش را بپوشاند... 🔺خواهرم قدر بدان... چادرت ارثیه 🌹زهرا بود یادگاری که سر 🌷زینب بود و همه... پدر و هر دو برادر، همه حساس به آن چادر خاکی بودند... تا علی❤️ ضربت خورد، گفت: زینب ! گل بابا، علی❤️ و آل علی❤️ به فدای تو و این چادر تو، نگذاری که بیفتد به زمین. ❣️تا حسن شد جگرش پاره به جامی از زهر گفت : خواهر ! به همان لحظهٔ مادر که زمین خورد قسم چادر از دست نده و گمانم که 😍حسین، وسط معرکهٔ کرب‌وبلا یک نگاهش به سوی لشکر دشمن، و نگاهِ دگرش سمت همین چادرِ زینب بوده هر نگاهی که به خواهر می‌کرد چادرش را می‌دید فکر و ذکرش و خیالش همه می‌شد راحت به گمانم وسط آن گودال نگران حرم و چادر 🌷زینب بوده همه خون‌ها به فدای تو و آن چادر تو زینبم🌷 تو حواست باشد. اینک اما امروز، خواهرم ! از همان روز نخست سنبل غیرت ما چادر مشکین تو بود این همه خون جگر ها این همه نیزه و سرها همه رفتند که تو بشوی چادری و زهرایی🌹 وارثِ چادرِ زینب ! نکند خون به دل مهدی 🌹زهرا بکنی؟؟؟ هر گناه قدمی به سوی ظهور ━━━🍃🌺🍃━━━┓ @mesbah_family512 ┗━━━🍂━ نزدیک است 💠ألـلَّـهُـم عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج💠
. 🖤 دلنوشته 🖤 خداحافظ 🏴محرم ... مُحَرَّم مٰاه حُسَيْن ؛ خُدٰانِگَهْدٰارَت !... نمی دانم دوباره تو را خواهم دید یا نه ؟!... اما اگر وزیدی و از سَرِ کوی من گذشتی ، سلامَم را به اربابم برسان !... و اگر این آخرین محرمم باشد ، بگو همیشه برایَت مشکی به تَن می کرد و دوست داشت نامَش با نام تو عجین شود !... مُحَرَّم جان ؛ تو را به خدا می سپارم و دلم شور می زند برای "صَفر"ی که از "سَفَر" می رسد !... 🏴 خداحافظ ماه محرم خداحافظ تاسوعای عباس ... خداحافظ عاشورای حسین خداحافظ مشک پاره پاره شده خیمه های سوخته خداحافظ سرهای بر نیزه شده ، نخلهای شکسته خداحافظ جرعه جرعه تشنگی فرات لبهای خشکیده خداحافظ گهواره ی علی_اصغر خداحافظ خیمه های سوخته خداحافظ نهر علقمه خداحافظ گودال قتلگاه خداحافظ نیزه ها و شمشیرهای شکسته خداحافظ دل تب دار و بی امان امام سجادعلیه السلام خداحافظ چادر خاکی زینب خداحافظ صورت سیلی خورده ی رقیه و سکینه خداحافظ سنگهای نامردمان کوفه خداحافظ محرم ... 🖤🖤 خداحافظ ... گرچه در تقویم ماه محرمت تمام می‌شود اما تمام سال به یادت برای من محرم است 🏴🏴 هر گناه قدمی به سوی ظهور ━━━🍃🌺🍃━━━┓ @mesbah_family512 ┗━━━🍂━ نزدیک است 💠ألـلَّـهُـم عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج💠
#دلنوشته سلام مولای ما،مهدی جان هر چند عرصه،تنگ است... هر چند جان به لب شده ایم... هر چند طم زندگی از یادمان رفته است... هر چند شادی،دیرگاهی است به ما سر نزده... هر چند لب هایمان مدتهاست رنگ لبخند ندیده است... اما در اعماق قلب هایمان نقطه ی روشن و گرمی است که خبر از آمدنت می دهد... تو می آیی و جان می گیریم،می خندیم،شادی می کنیم،امیدوار می شویم... به همین زودی،به همین نزدیکی... #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✳️منتظران ظهور سلام حضرت دلخوشی ، مهدی جان این جمعه های چشم براهِ لبریز از زمزمه ی منتظران مشتاق که عمری است ندبه خوان و ملتهب ، ظهور سبز شما را از خداوند تمنا کرده اند ، کی به سپیده دمان بهاریِ دیدارتان پیوند می خورد ؟ ... چه مشتاقان صبوری که در راه خدمتگزاری آستانتان از میان ما پرکشیدند و چه نوکران دل غمینی که تمام عمر وهستی خویش را نثار گسترش نام زیبایتان کردند ... و چه منتظران بیشماری که هر جمعه ، خانه دلهایشان را به هوای آمدنتان ، با چشمه سار اشک هایشان آب و جارو می کنند و به دوردست های امیدبخش وصال ، چشم می دوزند . ای کاش طنین گرمتان ، صحن گیتی را پر کند و این لاله های عطشناک بیقرار از باران زلال لبخندتان سیراب گردند ... ترک هر گناه قدمی به سوی ظهور ━━━🍃🌺🍃━━━┓ @mesbah_family512 ┗━━━🍂━ 💠ألـلَّـهُـم عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج💠
📚 یه جایی نوشته بود "همه ی ما یه روزی برای آخرین بار با دوستامون تو کوچه بازی کردیم درحالیکه نمیدونستیم آخرین باره " وقتی خوندمش از تهِ دل آه کشیدم و گفتم "آره ها، چقدر عجیبه این حس، وقتی لذتِ یه چیزی رو واسه آخرین بار میچشی و بعدِ اون دیگه حِسِت اونجوری نیست انگار یه چاله ای بینِ اون روزا و این روزا میمونه که پٌر نمیشه، مثلِ آخرین روزی که مدرسه رفتیم، دانشگاه رفتیم، عیدا لباس عیدمونو هزار بار پوشیدیم و ماه رمضونا از صدایِ تَق و توقِ کاسه و قاشق و بوی برنج بیدار شدیم و کلی به مامانمون غٌر زدیم که چرا بیدارمون نکرده تا روزه بگیریم... اصلا از یه جایی به بعد همه چی رنگ و بویِ همین آخرین بارهایی رو میگیره که نمیدونستیم آخرین باره ولی از تهِ دل و ناخودآگاه لذت بٌردیم ازش ... با اینکه هنوزم قَدِ بچگیام همه ی این حِسارو دوس دارم اما اون چاله رو میبینم، مثل اون چاله ای که ماه رمضونو کمرنگ کرده و شوقِ خیلی چیزارو ازمون گرفته! همه ی ما یه روزی برایِ آخرین بار لذتِ بعضی حس هارو عمیقا تجربه کردیم و بعد از اون تا همیشه دلتنگِش شدیم .... است شادی روح تمام پدران و مادران آسمانی که جاشون بر سفره های افطارو سحر خیلی خالیه هدیه کنیم ✍نازنین عابدین پور 🌙کانال |عضویت👇 ☑️ @mesbah_family512 💠ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج💠
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 شش نفر در تاریخ بسیار گریه کرده اند: 🔸1⃣ حضرت ادم برای قبولی توبه اش انقدرگریه کرد که رد اشک بر گونه اش افتاد 🔸2⃣ حضرت یعقوب به اندازه ای برای یوسف خود گریهکرد که نور دیده اش را از دست داد. 🔸3⃣ حضرت یوسف در فراق پدر انقدر گریه کرد که زندانیان گفتند یاشب گریه کن یا روز. 🔸4⃣ فاطمه زهرا در فراق پدر انقدر گریه کرد که اهل مدینه گفتندما را به تنگ اوردی با گریه هایت…یا شب گریه کن یا روز… 🔸5⃣ امام سجاد بیست تا چهل سال در مصیبت و عزای پدرش گریه کرد. هر گاه اب و خوراکی برایش میاوردند گریه میکردند ومی گفتند هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به یاد میاورم گریه گلویم را میفشارد 🔶6⃣ اما یه نفر خیلی گریه کردهو هنوز هم گریه می کند… 🍂آقا،،، من اصلا انتظار تو را برده ام ز یاد با انتظارهاے فراوانم از شما..... برشوره زار معصیتم گریہ مے کنے؛جانم فداے دیده بارانے شما... 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊 🇮🇷کانال |عضویت👇 ╔═.🍃🇮🇷.════════╗ @mesbah_family512 ╚════════.🍃🇮🇷.═╝
داستان من از زمان تولّدم شروع می‎شود. تنها فرزند خانواده بودم؛ بعد از درگذشت پدرم در همان دوران کودکی تأمین معاش به عهده مادرم بود؛ بیوه‎زنی که تمامی مسوولیت منزل بر شانه او قرار گرفت. می‏بایستی تمامی نیازها را برآورده کند. زندگی سخت دشوار شد و ما اکثراً گرسنه بودیم.و هیچ گاه غذا به اندازهء کافی نداشتیم. روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم. مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت و گفت،: ” فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم.” و این اوّلین دروغی بود که به من گفت. زمان گذشت و قدری بزرگتر شدم و ناچار باید به مدرسه می‎رفتم و آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم. مادرم به بازار رفت و با لباس‎فروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه کرده به خانم‎ها بفروشد و در ازای آن مبلغی دستمزد بگیرد.شبی از شب‎های زمستان، باران می‏بارید. مادرم دیر کرده بود و من در منزل منتظرش بودم. از منزل خارج شدم و در خیابان‎های مجاور به جستجو پرداختم و دیدم اجناس را روی دست دارد و به در منازل مراجعه می‎کند. ندا در دادم که، “مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیروقت است و هوا سرد. بقیه کارها را بگذار برای فردا صبح.” لبخندی زد و گفت: ” پسرم، خسته نیستم.” و این دفعه دومی بود که مادرم به من دروغ گفت. به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتمام می‎رسید. اصرار کردم که مادرم با من بیاید. من وارد مدرسه شدم و او بیرون، زیر آفتاب سوزان، منتظرم ایستاد. موقعی که زنگ خورد و امتحان به پایان رسید، از مدرسه خارج شدم. مرا در آغوش گرفت و بشارت توفیق از سوی خداوند تعالی داد. در دستش لیوانی شربت دیدم که خریده بود من موقع خروج بنوشم. ازبس تشنه بودم لاجرعه سر کشیدم تا سیراب شدم. مادرم مرا در بغل گرفته بود و “نوش جان، گوارای وجود” می‏گفت. نگاهم به صورتش افتاد دیدم سخت عرق کرده؛ فوراً لیوان شربت را به سویش گرفتم و گفتم، “مادر بنوش.” گفت: ” پسرم، تو بنوش، من تشنه نیستم.” و این سومین دروغی بود که مادرم به من گفت. از مدرسه فارغ‎التّحصیل شدم. بر این باور بودم که حالا وقت آن است که مادرم استراحت کند و مسوولیت منزل و تأمین معاش را به من واگذار نماید. سلامتش هم به خطر افتاده بود و دیگر نمی‏توانست به در منازل مراجعه کند. پس صبح زود سبزی‎های مختلف می‏خرید و فرشی در خیابان می‏انداخت و می‏فروخت. وقتی به او گفتم که این کار را ترک کند که دیگر وظیفه من بداند که تأمین معاش کنم. قبول نکرد و گفت: ” پسرم مالت را از بهر خویش نگه دار؛ من به اندازه کافی درآمد دارم.” و این چهارمین دروغی بود که به من گفت. دانشگاه رفتم و وکیل شدم. ارتقای رتبه یافتم. یک شرکت خارجی مرا به خدمت گرفت. وضعیتم بهتر شد و به معاونت رییس رسیدم. احساس کردم خوشبختی به من روی کرده است. در رؤیاهایم آغازی جدید را می‏دیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود. به سفرها می ‏رفتم. با مادرم تماس گرفتم و دعوتش کردم که بیاید و با من زندگی کند. امّا او که نمی ‏خواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت: ” فرزندم، من به خوش‏گذرانی و زندگی راحت عادت ندارم.” و این پنجمین دروغی بود که مادرم به من گفت. مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید. به بیماری سرطان ملعون دچار شد و لازم بود کسی از او مراقبت کند و در کنارش باشد. امّا چطور می‏توانستم نزد او بروم که بین من و مادر عزیزم شهری فاصله بود. همه چیز را رها کردم و به دیدارش شتافتم. دیدم بر بستر بیماری افتاده است. وقتی رقّت حالم را دید، تبسّمی بر لب آورد. درون دل و جگرم آتشی بود که همه اعضای درون را می‏سوزاند. سخت لاغر و ضعیف شده بود. این آن مادری نبود که من می‌‏شناختم. اشک از چشمم روان شد. امّا مادرم در مقام دلداری من بر آمد و گفت: ” گریه نکن، پسرم. من اصلاً دردی احساس نمی‎کنم.” واما این آخرین دروغی بود که مادرم به من گفت. وقتی این سخن را بر زبان راند، دیدگانش را بر هم نهاد و دیگر هرگز برنگشود. جسمش از درد و رنج این جهان رهایی یافت.😔 این سخن را با جمیع کسانی می‎گویم که در زندگی‎شان از نعمت وجود پدر ومادر برخوردارند. این نعمت را قدر بدانید قبل از آن که از فقدانشان محزون گردید. این سخن را با کسانی می‎گویم که از نعمت وجود پدر ومادر محرومند. همیشه به یاد داشته باشید که چقدر به خاطر شما رنج و درد تحمّل کرده اند و از خداوند متعال برای آنها طلب رحمت و بخشش نمایید. 🌼 وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً « آیه24 سوره اسرا» 🍀و بگو خدایا پدر و مادرم را غریق بحر رحمت خود فرما همانطور که مرا از کودکی تحت پرورش خود قرار دادند. 🕯 ... شادی روح همه مادران و پدران آسمانی که دیدن صورت مهربانشان آرزویمان شد😔 🌹فاتحه و صلوات🌹
📝 | 🌟بدست آوردن قلب آدم ها سخت است اما دشوار تر از آن، باقی ماندن در قلب آنها است کاری که انگار برای تو سهل ترین بود چرا که بعد از گذشتن سالها از رشادت ها و از خودگذشتگی هایت هنوز هم با شنیدن نامت قلب ها دگرگون میشود. 🔅 شاید قهرمان ها از صفحه ذهن مردم پاک شوند اما آنان هرگز کسانی را که برای ارامش آنها از جان خود گذشتند و آرامش خود را فدای آرامش مردم کرده اند از ذهن و قلب مردم حتی برای ثانیه ای محو نمیشود. 💠 صیاد شده ای بیباک و دلیر برای دشمنان کشور و صیاد قلب مردم با همان لبخند های بی بدیل و از خودگذشتگی هایت. ای شهید! تو که پرواز را آموخته ای و پر کشیده ای فکری به حال این بال شکسته کن، دستی دراز کن تا به واسطه تو به آسمان برسم . 📱لطفا رسانه ما باشید.👇👇👇 🆔@mesbah_family512 🆔instagram.com/mesbahfamily512 http://mesbahfamily.blogfa.com