°
▫️ ادامه ی
🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف »
🖱 ( صفحه ۸ )
💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است
بر توضیح عیب های بسیار از دنیا
📚 نقل از کتاب عین الحیات
علامه مجلسی رحمت الله علیه
⬅️ و در خدمت او مردی بود که از سایر خدمتکاران مهربانتر بود نسبت به او.
و پسر پادشاه با او انس زیاده از دیگران داشت و امید داشت که این خبر را از او معلوم تواند نمود.
پس ملاطفت و مهربانی را نسبت به او زیاده کرد و در شبی از شبها با نهایت همواری و ملایمت با او آغاز سخن گفتن کرد و گفت:
تو مرا به منزله پدری، و مخصوصترین مردمی به من.
و بعد از آن، سخن را گاه از روی تطمیع و گاه از روی تهدید میگفت تا آن که گفت:
گمان من آن است که پادشاهی بعد از پدر به من تعلق خواهد داشت، و در آن حال تو نزد من یکی از دو حال خواهی داشت:
یا منزلت و قرب تو نزد من از همه کس بیشتر خواهد بود،
یا بدحالترین مردم خواهی بود نزد من.
آن مرد گفت که:
من به چه سبب خوف این داشته باشم که بدترین مردم باشم نزد تو؟
گفت:
اگر امری از تو سؤال کنم و حقیقت آن را به من نگویی، و از دیگران معلوم من شود، به بدترین عقابها که بر آن قادر باشم، از تو انتقام بکشم.
آن مرد آثار صدق از فحاوی کلام پسر پادشاه استنباط نمود و یافت که وفا به وعده خود خواهد نمود.
پس حقیقت حال را تمام از گفته منجمان، و سبب منع کردن پدر او را از بیرون رفتن و از مردم بیگانه نزد او آمدن عرض نمود.
پسر پادشاه او را شکر فرمود و تحسین نمود، و این سر را اخفا کرد.
تا روزی که پدر به نزد او آمد.
گفت:
ای پدر اگرچه من کودکم، اما به تحقیق که میدانم و میبینم خود را و اختلاف احوال خود را، و میدانم که پیوسته بر این حال نخواهم ماند و تو نیز بر این منوال پایدار نخواهی ماند.
زود باشد که روزگار تو را از حال خود بگرداند.
پس اگر مراد تو این است که امر فنا و زوال و نیستی را از من مخفی داری، این امر بر من پوشیده نیست؛
و اگر حبس کردهای مرا از بیرون رفتن و مانع شدهای مرا از آمیزش مردم که تا مشتاق نشود نفس من به غیر این حالت که دارم،
پس بدان که نفس من بیقرار است از شوق آن چیزی که میان من و آن حایل شدهای به حدی که هیچ خیال دیگر بغیر آن ندارم،
و دل من به هیچ چیز بغیر آن آرام نمیگیرد،
و خاطر من از هیچ چیز دیگر منتفع نمیشود و به هیچ امر دیگر الفت نمیگیرد.
ای پدر مرا از این زندان خلاصی ده و بگو که در بیرون رفتن من چه مفسدهای دانستهای تا من از آن احتراز نمایم و رضای تو را بر همه چیز اختیار نمایم.
چون پادشاه از پسر این سخنان را استماع نمود دانست که او از حقیقت احوال آگاه گشته است، و حبس و منع او موجب زیادتی حرص و خواهش او بر خلاصی میگردد.
پادشاه گفت:
ای پسر مطلب من از منع کردن تو این بود که آزاری به تو نرسد و چیزی که مکروه طبع تو باشد به نظر تو درنیاید،
و نبینی مگر چیزی را که موافق طبع تو باشد،
و نشنوی مگر چیزی را که باعث سرور و خوشحالی تو گردد.
و هرگاه خواهش تو در غیر این است من هیچ چیز را بر رضای تو اختیار نمیکنم.
پس امر کرد پادشاه که پسر را سوار کنند با نهایت زینت،
و دور گردانند از راه او هر امر ناخوش و قبیحی را،
و در تمام راه برای او اسباب لعب و طرب را از دف و نی و غیر آن مهیا کنند.
پس چنین کردند و او سوار شد.
و بعد از آن بسیار سوار میشد.
روزی موکلان از او غافل شدند.
بر راهی عبور نمود و دو کس را از گدایان دید،
که یکی از آنها ورم کرده بود بدنش،
و رنگش زرد شده بود،
و آب و رنگش رفته بود،
و منظرش بسیار قبیح و سمج گردیده بود،
و دیگری نابینا گردیده بود و کسی دست او را گرفته به راهی میبرد.
چون پسر پادشاه ایشان را دید بر خود بلرزید و از حال ایشان سؤال نمود.
گفتند که:
آن صاحب ورم دردی در اندرون دارد که این حالت در او ظاهر گردیده است،
و آن دیگری آفتی به دیدههای او رسیده است و نورش برطرف شده است.
پرسید که:
آیا این کوفتها و علتها در میان مردم بسیار میباشد؟
گفتند: بلی.
گفت:
آیا کسی هست که از این بلاها ایمن باشد؟
گفتند: نه.
پس در آن روز غمگین و محزون و گریان به خانه باز آمد و بزرگی خود و پادشاهی پدرش در نظر او بسیار سهل شده بود.
و چند روز در این خیال و اندیشه بود.
#قصه_بلوهر_و_یوذاسف ۸
💠 @mesbah_sadeghin_ir
⚪️ ادامه دارد ⚪️
°
🔳 السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدّيقَةُ الشَّهيدَةُ
🔘 بی تو با شمع، علی تا به سحر میسوزد
شمع میمیرد و او بار دگر میسوزد
یک نفر مثل درختان سپیدار بلند
در خیالش همه شب بین دو در میسوزد.
@rofaghaesfahan
shahadate-hazrate-fateme-nabavi.mp3
3.47M
🔘 جان علي فاطمه،
هستي زهرا علي
▫️فاطمه وقتي كه رفت،
شد تك و تنها علي
┄┅═✧❁✧═┅┄
💠 فضائل حضرت علی (ع)
🔳 « غربت و زبان حال »
آن حضرت در رثای حضرت
فاطمه زهرا سلام الله علیها
.
▫️وای من و وای من و وای من
میخ در و سینه ی زهرای من
⬅️ « حاج محمد نبوی »
@rofaghaesfahan
🔘 اشعار قرائت شده
توسط حاج محمد نبوی
💠 در فضائل حضرت علی (ع)
و زبان حال آن حضرت در رثای
حضرت فاطمه زهرا علیها السلام
⬅️ مي گذرد روز و شب ، زندگي ام با علي
بندهی يا هو شدم ، بندهی مولا علي
عرش خدا كرده است ، شهر نجف را علي
فاضل و افضل علي ، عالي و اعلی علي
🖱جان علي فاطمه ، هستي زهرا علي
بندهی بنده نواز ، خاكي بالا نشين
وصله ی نعلين او ، نقطهی ثقلِ زمين
مالک روز جزا ، حاكم في يوم دين
موقع طوفان كه شد ، گفت خدا اينچنين:
🖱نوح ! پريشان نباش ، زود بگو يا علي
ای دل اگرعاشقی، در پی دلدار باش
پشت درِ خانهی، حیدر کرار باش
جان بده پای علی، میثم تمار باش
خسته نشو در بزن، عاشق این کار باش
🖱دل بکن و دل ببُر، از همه إلّا علی
دست گدا خالي و ، دست كريمان طلاست
بر سر خوان علي ، روزي مهمان طلاست
در نجف مرتضي ، قطرهی باران طلاست
شكر خدا بر سرم ، سايه ی ايوانْ طلاست
🖱عزت امروز علي ، عزت فردا علي
ساقی كوثر علي ، نَفْسِ پيمبر علي
زينت منبر علي ، فاتح خيبر علي
از همه بهتر علي ، ظاهر و مَظهر علي
يا علي حيدر علي ، يا علي حيدر علي
🖱شيعه ی حيدر بگو ، يكصد و ده تا علي
چشم علي روشن است ، تا قمرش فاطمه است
شكر خدا میكند ، دور و برش فاطمه است
پشت نكرده به جنگ ، پشت سرش فاطمه است
كِيْ به زمين مي خورد ، تا سپرش فاطمه است
🖱فاطمه وقتي كه رفت ، شد تك و تنها علی
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
🔘 زبان حال امیرالمؤمنین(ع)
در رثای حضرت فاطمه زهرا(س)
🔳 خزان رسید و به گلزار من شرار انداخت
رسید هیزم و آتش به شاخسار انداخت
▫️میان معرکه سلمان خداش خیر دهد
دوید و زود عبا را رویِ نگار انداخت
▫️خودم ز سینه ی او میخ را در آوردم
ببین مرا به چه کاری که روزگار انداخت
▫️عقب کشید و به دیوار خورد و در پیچید
شیار در به روی پهلویش شیار انداخت
▫️زن جوان مرا می زدند نامردها
مدینه فاطمه ام را در احتضار انداخت
▫️و یک غلاف که دست چهل نفر چرخید
و دست فاطمه را عاقبت ز کار انداخت
▫️چقدر چادر زهرا به پاش می پیچید
زن مرا وسط کوچه چند بار انداخت
▫️همین که دست به معجر گرفت طوفان شد
صدا که زد همه را یاد ذوالفقار انداخت
▫️از آن به بعد که برگشت فاطمه ، زینب
دو گوشواره ی خود را دگر کنار انداخت
▫️تو را غلاف که انداخت حسینت هم
ز روی اسب نیفتاد ؛ نیزه دار انداخت
#آلبوم_اشعار ۱۹
💠 @mesbah_sadeghin_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°
🔳 در سوگ شهادت
حضرت زهرا سلام الله علیها
⏪ « مرحوم »
سید محمد حسین علوی
⬅️ بنویس ای چشم تَر، بر صورت حیدر
از غمهای زهرا، ظلم و جور اعداء
🏴 با نوک میخ در بنویس...
ای چشم تر بنویس، از حال زارم
بی فاطمه خزان شد نو بهارم
چون شمعی میسوزد یار و نگارم
من بر چاه صحرا سر میگذارم
آتش زد زبانه، پرستو در لانه
پر و بالش خون بار، بین در و دیوار
🏴 با نوک میخ در بنویس
قتل محسن ایوای، خوابش را رُبود
بشنیده گوش دل ناله از وجود
گل زیبای من چرا شد کبود؟
دختر مصطفی، جرم او چه بود؟
گشته رویش نیلی، زیر ضرب سیلی
در اوج بی رحمی، گشته یارم زخمی
🏴 با نوک میخ در بنویس
#آلبوم_اشعار ۲۰
💠 @mesbah_sadeghin_ir
ya-fateme.mp3
11.77M
🔳 عن بشار المكاري، قال :
دخلت على أبي عبد الله عليهالسلام بالكوفة وقد قدم له طبق رطب طبرزد وهو يأكل
فقال لي:
يا بشار ادن فكل
فقلت:
هنأك الله وجعلني فداك قد أخذتني الغيرة من شئ رأيته في طريقي أوجع قلبي وبلغ مني
فقال لي:
بحقي لما دنوت فأكلت
قال:
فدنوت فأكلت
فقال لي: حديثك
قلت:
رأيت جلوازا يضرب رأس امرأة ويسوقها إلى الحبس وهي تنادي بأعلى صوتها:
المستغاث بالله ورسوله
ولا يغيثها أحد
قال:
ولم فعل بها ذاك
قال:
سمعت الناس يقولون:
انها عثرت فقالت:
لعن الله ظالميك يا فاطمة
فارتكب منها ما ارتكب
قال:
فقطع الاكل ولم يزل يبكي حتى ابتل منديله ولحيته وصدره بالدموع
ثم قال:
يا بشار قم بنا إلى مسجد السهلة فندعو الله عزوجل ونسأله خلاص هذه المرأة
🔘 زهرا که بُد حبیبه خلاق داورش
لالم زبان، زمانه چه آورد بر سرش
افکنده بود آتش آهش شرر به کون
آب ار نمی فشاند بر او دیده ترش
یک سو، ز بی کسی پسرانش شکسته بال
یک سو، به چنگ خصم گرفتار، شوهرش
آن خانه ای که روح الامین را بُدی مطاف
آتش فکند خصم جفا پیشه بر درش
خاکم به سر ز صدمه در شد ز دُرج مجد
غلطان به خاک تیره گرانمایه گوهرش
⏪ مداح: آقای سید هاشمی
💠 @mesbah_sadeghin_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°
🔳 « يا مَوْلاتى يا فاطِمَةُ أَغيثينى »
🔘 شفای دختر سرطانی
▫️ در آلمان با عنایتِ
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
💠 @mesbah_sadeghin_ir
°
▫️ ادامه ی
🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف »
🖱 ( صفحه ۹ )
💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است
بر توضیح عیب های بسیار از دنیا
📚 نقل از کتاب عین الحیات
علامه مجلسی رحمت الله علیه
⬅️ بعد از چند روز دیگر که سوار شد در اثنای راه مرد پیری را مشاهده نمود که:
از پیری منحنی شده بود،
و هیئتش متغیر گردیده،
موهایش سفید شده بود
و رنگش سیاه شده بود،
و پوستهای بدنش درهم کشیده شده بود،
و گامها را کوتاه میگذاشت از ضعف پیری.
از دیدن او بسیار متعجب شد و از حال او پرسید.
گفتند:
این حالت پیری است.
گفت: در چند وقت آدمی به این مرتبه میرسد؟
گفتند:
در صد سال یا مثل آن.
پرسید که:
بعد از این دیگر چه حال میباشد؟
گفتند: مرگ.
گفت:
پس آدمی آنچه از عمر خواهد برای او میسر نیست؟
گفتند:
نه؛ بلکه در اندک وقتی به این حال میشود که میبینی.
⬅️ پس پسر پادشاه گفت که:
ماه سی روز است،
و سال دوازده ماه است،
و انقضای عمر صد سال است.
پس چه زود تمام میکند روز ماه را،
و چه زود به آخر میرساند ماه سال را،
و به چه سرعت فانی میگرداند سال عمر را!
پس به خانه بازگردید و این سخن را مکرر میگفت، و در تمام شب خواب نکرد.
و او دل زنده پاک و عقل مستقیمی داشت که به فکر امری که میافتاد از آن غافل نمیشد و فراموش نمیکرد.
پس به این سبب حزن و اندوه بر او غالب شد و دل بر ترک دنیا و خواهش های دنیا گذاشت.
و با آن حال با پدر خود مدارا میکرد و حال خود را از او مخفی میداشت،
ولیکن هر که سخنی میگفت گوش میداد که شاید سخنی بشنود که موجب هدایت او گردد.
⬅️ پس روزی خلوت کرد با آن مردی که راز خود را از او پرسیده بود،
و از او پرسید که:
آیا کسی را میشناسی که حال او غیر حال ما باشد و طریقهای دیگر غیر طریقه ما داشته باشد؟
آن مرد گفت:
بلی جماعتی بودند که ایشان را عباد میگفتند.
ترک دنیا کرده بودند و طلب آخرت میکردند.
و ایشان را سخنان و علم ها بود که دیگران آشنای آنها نبودند.
ولیکن مردم با ایشان عناد ورزیدند و دشمنی کردند و ایشان را به آتش سوختند و پادشاه همگی ایشان را از ملک خود بیرون کرد.
و معلوم نیست که کسی از ایشان در بلاد ما ظاهر باشد؛
زیرا که از ترس پادشاه خود را پنهان کردهاند و انتظار فرج میکشند که تا چون به عنایت الهی امر دین رواج گیرد ظاهر شوند و خلق را هدایت نمایند.
و پیوسته دوستان خدا در زمان دولتهای باطل چنین بودهاند، و سنت و طریقه ایشان همین بوده است.
پس پسر پادشاه دلش بسیار تنگ شد برای این خبر،
و حزن و اندوه او به طول کشید،
و مانند کسی بود که چیزی را گم کرده باشد که بدون آن چیز چارهای نداشته باشد و در تفحص آن باشد.
و آوازه عقل و علم و کمال و تفکر و تدبر و فهم و زهد و ترک دنیای آن پسر در اطراف عالم منتشر شد،
⬅️ و این خبر به مردی رسید از اهل دین و عبادت که او را بلوهر میگفتند در زمین سراندیب.
و آن مردی بود عابد و حکیم و دانا.
پس به دریا نشست و به جانب سولابط آمد
و قصد در خانه پسر پادشاه کرد
و لباس اهل عبادت را از خود انداخت
و در زی تجار برآمد.
و آمد و شد میکرد به در خانه پسر پادشاه،
تا آن که شناخت جماعتی را که دوستان و یاران پسر پادشاه بودند و نزد او تردد داشتند.
پس چون بر حکیم ظاهر شد که آن مرد که صاحب سر پسر پادشاه بود تقربش نزد او زیاده از دیگران است،
سعی در آشنایی او نمود و در خلوتی به او گفت که:
من مردیام از سوداگران سراندیب، و چند روز است که به این ولایت آمدهام و متاعی دارم بسیار گرانبها و پرقیمت و بسیار نفیس.
و صاحب قدر و محل اعتمادی میخواستم که این را به او اظهار کنم،
و تو را برای اظهار این معنی پسندیدم.
⬅️ و متاع من بهتر است از گوگرد احمر که اکسیر است،
و کور را بینا میکند،
و کر را شنوا میگرداند،
و دوای همه دردهاست،
و از ضعف، آدمی را به قوت میآورد،
و از دیوانگی حفظ میکند،
و بر دشمن یاری میدهد.
و کسی را سزاوارتر ندیدم به این متاع از این جوان که پسر پادشاه است.
اگر مصلحت دانی وصف این متاع را نزد او ذکر کن.
اگر متاع من به کار او آید مرا به نزد او ببر تا به او بنمایم؛
که اگر متاع مرا او ببیند قدرش را خواهد دانست.
#قصه_بلوهر_و_یوذاسف ۹
💠 @mesbah_sadeghin_ir
⚪️ ادامه دارد ⚪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°
🔘 « گذری بر فضائل »
حضرت ام البنین سلام الله علیها
💠 « حجت الاسلام عالی »
⬅️ « بعد از رحلتِ »
حضرت فاطمه زهرا علیها السلام
حضرت علی (ع) با
حضرت فاطمه کلابیه
که بعدها امالبنین (س)
خوانده شد، ازدواج نمودند.
ایشان وقتی میخواستند
وارد خانه مولا علی (ع) بشوند
به حضرت عرضه داشتند که:
⬅️ اجازه دهید
دختر بزرگ خانه
[حضرت زینب «س»]
به من اجازه ورود بدهد.
این در حالی بود که
حضرت زینب (س) از
حضرت امالبنین (س) کوچکتر بود.
وقتی او وارد
منزل حضرت علی (ع) شد
تمام بچهها را جمع کرد
و عرضه داشت:
⬅️ ای عزیزانم
من به اینجا نیامدم تا جای مادر شما
حضرت فاطمه (س) را بگیرم
بلکه
آمدم کنیزی شما را کنم
و خدمتگزار شما باشم
💠 @mesbah_sadeghin_ir
هيأة المواكب في العتبة العلوية تستعد لاستقبال المواكب المعزية بوفاة السيدة أم البنين (عليها السلام)
https://www.imamali.net
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°
🔘 « داستانی زيبا از خيرخواهی »
▫️حضرت آيت الله مرعشی نجفی (ره)
⬅️ « حجت الاسلام فرحزاد »
💠 @mesbah_sadeghin_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°
🔘 « داستان روضه خوانی »
آیت الله مرعشی نجفی(ره) برای
جوان مست و توبه حقیقی این جوان
⬅️ حجت الاسلام
سید محمود مرعشی نجفی
فرزند آیت الله مرعشی نجفی(ره)
که نزدیک به پنجاه سال از عمر
با برکت پدر را درک کرده است
در بیان خاطره ای زیبا
از زندگی زاهدانه این عالم ربانی
این داستان را نقل می نماید
💠 @mesbah_sadeghin_ir
شَعَّتْ فلا الشَّمسُ تَحكيها ولا القمَرُ
زَهراءُ من نورِها الأكوانُ تزدهِرُ
#يازهراء