☆●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆
❣﷽❣
✍ #گزارش_لحظه_به_لحظه
#از_شهادت_حضرت_زهرا(س)
#قسمت اول
《 بسم الله الرحمن الرحیم 》
یا رسول الله، کدام مصیبت دختر عزیزت را تسلیت گوییم؟ آتش بر در خانه یا شکستن پهلو را، کبودی چشم و بازو یا دفن مخفیانه را؟!
یا امیرالمؤمنین، از یاد نمی بریم روزی را که در خانه شکست، و تازیانه ها بالا رفت و دستی با سیلی جسارت کرد و هنگام دفن را که بر بازوی کبود و پهلوی خونین اشک ریختی؟
ای فرزندان زهرا، سنگینی مصیبت شما را احساس می کنیم که سه ماه با نگاه به چهره رنج کشیده مادر سوختید و جنازه خونین او را شبانه با اشک به خاک سپردید.
یا بقية الله، در این مصیبت عظیم به تو پناه می آوریم و همراه اجداد طاهرینت کنار در سوخته به عزای مادرت سیاه پوشیم و برای همیشه اشک می ریزیم.
اکنون ۱۴۲۹ سال از شهادت حضرت زهرا س می گذرد و هر مسلمانی از خود می پرسد: چرا حرمت تنها دختر پیامبر شکسته شد و برای چه شبانه به خاک سپرده شد و قبرش مخفی ماند؟
در متن حاضر، گزارشی لحظه به لحظه و با جزئیات از شهادت حضرت صدیقه کبری در قالب داستانی تقدیم می شود؛ تا بدانیم چه پیشگویی هایی در این باره آمده و بعد از شهادت پیامبر چه وقایعی رخ داد که منجر به این ماجرا شد و چه کسانی بر در خانه فاطمه س هجوم آوردند و چگونه در را آتش زدند و دختر پیامبر را مورد ضرب و جرح قرار دادند و آن حضرت با چه حالی سه ماه و اندی درد سینه و بازو و پهلو را تحمل کرد و چگونه از دنیا رفت و چرا نیمه شب مخفیانه دفن شد.
آنچه در ادامه می آید جمع بندی و تدوین ماجرای شهادت فاطمه زهرا در ۸ مرحله است که با مراجعه به کلیه منابع مربوط به موضوع تنظیم گردیده و حتی یک کلمه به عنوان تخیل آورده نشده است.
#فاطمیه_خط_مقدم_ماست
┄✿❁✿❁✿❁✿┄
👈 #ادامه_دارد.......
☘✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨☘
https://eitaa.com/mesbaholhodaaa
✨🔹✨🔹✨🔹✨🔹✨
✨
⭕️آشنایی با «فمینیسیم» و ادعای آن مبنی بر دفاع از حقوق زنان (بخش اول)
💠سؤال اساسی این است که آیا «فمینیسم» توانسته است از حقوق زنان به معنای واقعی آن دفاع کند؟ پاسخ منفی است.
🔹 #فمینیسیم چیست؟ آیا «فمینیسم» از حقوق #زنان دفاع میکند؟ از قرن ۱۹ میلادی به بعد در «دنیای غرب» به ویژه «آمریکا»، گروهی از زنان و مردان با شعار دفاع از حقوق زن و مرد، خواستار برابری و همانندی زن و مرد در عرصه های مختلف حیات فردی و اجتماعی شدند. این جریان در طول زمان، حرکتها و جنبش های اجتماعی گروههای مختلفی از زنان را به دنبال داشت. افزون بر حرکتها و تلاش های سازمان یافته، تفکر و اندیشهی تشابه و برابری زن و مرد در همهی عرصهها به مرور زمان به یک جریان فکری تبدیل شد.
🔹امروزه در «جهان غرب»، به حرکتها و جنبش های داعیهدار دفاع از حقوق زنان و اندیشه هایی که در این مسیر حرکت میکنند «فمینیسم» گفته میشود. به عبارت دیگر فمینیسم، نهضتی اجتماعی یا ایدئولوژی و تفکری است که ادعای دفاع از حقوق زنان را در قالب اعتقاد به برابری زن و مرد در زمینه های فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دنبال میکند. «فمینیسم» یکی از اهداف اساسی خود را از بین بردن سلطهی مردان بر جامعه میداند. [۱]
🔹در گذشته، «زن و مرد در خانواده»، یکدیگر را یار و همراه و همدل میدانستند و غم هم را میخوردند و وجود خویش را نثار هم میکردند. «مرد» در کنار دفاع و حمایت از خانواده، خود را در اختیار همسر و فرزندان قرار میداد و حاصل دسترنج خویش را برای آنان هزینه میکرد. «زن» نیز با تمام وجود، خود را در خدمت همسر و فرزندان قرار داده بود؛ اما امروزه در بسیاری از نقاط جهان که تفکر دنیاطلبی و خودمحوری و لذتگرایی حاکم شده است، خانواده بیشتر شبیه جایی برای رفع خستگی است و اعضای آن یکدیگر را رقیب خویش تلقی میکنند و هر کس به دنبال دستیابی به اهداف فردگرایانهی خویش است.
💠عدم تعادل ساختاری
🔹«فمینیستها» با آنکه ستیز با مردان را سرلوحهی حرکت های خود قرار داده اند، شعار دیگر آنان یعنی تشابه و برابری زن و مرد در همهی عرصه های حیات بشری، بر برتری مردان دلالت دارد. فمینیستها از «زنان» میخواهند که در همهی زمینهها همانند مردان باشند و نشان دهند توانایی های زنان نیز مانند مردان است، غافل از آنکه این شعار بدین معناست که چون کارها و صفاتِ مردانه همگی ایدهآل و ارزشمند است، بنابراین «زنان» باید همچون «مردان» شوند.
🔹به بیان دیگر، آنان با سر دادن شعار برابری زن و مرد، زنانگی و روحیات زنانه را نشانهی ضعف، و مردانگی و روحیاتِ مردانه را نشان دهندهی اقتدار و موفقیت میدانند و از زنان میخواهند که به سوی مردانگی بروند. بنابراین «فمینیستها» با این شعار ایدهی خود عملاً اعلام کردهاند که مرد موجود برتر است، در حالی که در «تفکر اسلامی» نه مرد موجود برتر است، نه زن؛ بلکه «هر چیز به جای خویش نیکوست». صفات و روحیات مردانه و زنانه هر کدام از حکمت الهی ناشی شده است و هریک برای تکامل بشر لازم و ضروریاند. #ادامه_دارد...
پینوشت:
[۱] در زبان انگلیسی Feminine به معنای مونث میباشد و Feminist یعنی تفکر و اندیشه مؤنثگرایی و Feminism (فمینیست) یعنی کسی که طرفدار تفکر زنگرایی و مؤنثگرایی است. ترجمه فارسی این واژه را میتوان زن محوری و زنگرایی نامید. ر.ک: باقر ساروخانی، درآمدی بر دایرة المعارف علوم اجتماعی، ج ۱، ص ۲۸۱ و علی آقابخشی و دیگران، فرهنگ علوم سیاسی، ج ۱، ص ۲۵۱
📕مقام و جایگاه زن، سیدجعفر حق شناس، با همکاری پژوهشکده باقرالعلوم (ع)، تهران: سازمان تبلیغات اسلامی، شرکت چاپ و نشر بین الملل، چ اول، پاییز۹۰
پدیدآورنده: مرتضی شعله کار
منبع؛ تبیان
#زن #زنان #بانوان
@MesbaholHuda
🍃🌟💐🍃🌟💐🍃🌟💐🍃🌟
✨ با حمایت از #ولایت_فقیه و #زمینه_سازی_ظهور، این انقلاب به انقلاب جهانی حضرت مهدی علیه السلام وصل میشود، ان شاء الله . ✨
#متن 8⃣1⃣
❇️ #چگونه_زمینه_ساز_ظهور_باشیم⁉️
💠 قسمت پنجم
📝 روایت است که شخصی خدمت امام صادق عليه السلام آمد و گفت یابن رسول الله ما در جامعه افرادی را دیده ایم که از ناحيه پروردگار دارای اسم اعظم هستند و کارهای خارق العاده و معجزه گونه ای را انجام می دهند. به من نیز اسم اعظم بدهید.
✨ امام صادق عليه السلام فرمودند : من به شما یک ماموریت می دهم اگر آن را درست انجام دادی بعد در رابطه با اسم اعظم صحبت میکنیم.
در ورودی شهر یک پل است فردا صبح فلان ساعت آنجا باش و هر آنچه که دیدی را برای من تعریف کن، مرد قبول کرد و رفت.
✍ فردای آن روز در همان ساعتی که حضرت فرموده بودند در آن منطقه حاضر شد، سپس دید پیرمردی از صبح زود از شهر خارج شده، به کوهستان و صحرا رفته و کوله بار بزرگی از هیزم و خار را جمع کرده با ریسمانی به پشت خود بسته و به سمت شهر برمیگردد.
در همان حین جوانی که از دستگاه حکومتی آن زمان بود، با اسب از آن مکان عبور میکرد و دید پیرمرد سد راه او میباشد و مانع عبورش است.
جوان به تندی به پیرمرد گفت : راه را باز کن امّا پیرمرد به دلیل بار سنگینی که به دوش میکشید نتوانست کنارتر برود و به راه خود ادامه داد.
👈 جوان بعد از چندبار حرفش را تکرار کرد اما باز پیرمرد نتوانست، پس جوان با شلاق و لگد پیرمرد را به زمین انداخت و با اسب از روی او عبور کرد و رفت.
بعد از آن پیرمرد بلند شد و با ناراحتی کوله بارش را برداشت و به مسیر خود ادامه داد.
⚜ آن شخص بعد از دیدن این اتفاق به خدمت امام صادق عليه السلام حاضر شد و برای ایشان آنچه را دیده بود تعريف کرد.
امام از وی پرسید اگر اسم اعظم را داشتی آن لحظه که چنين بلایی سر پیرمرد آمد، چه میکردی؟ مرد گفت جوان را میکشتم.
🔆 امام فرمودند : اتفاقاً آن پیرمرد از دوستان ما و دارای اسم اعظم الهی میباشد. او هم میتوانست در همان لحظه با آن جوان تسویه حساب کند امّا خدا آنقدر به او عظمت داده است که هیچ وقت برای تسویه حساب شخصی از این اسم اعظم استفاده نمیکند.
✳️ امام صادق عليه السلام با این کار به فرد فهماند که برای بدست آوردن اسم اعظم الهی نیاز به معرفت فراوان و مستعد بودن است و او آن گنجایش و آمادگی را ندارد.
❇️ هدف از بیان این داستان این است که بگوییم امام صادق عليه السلام کار بیهوده نمیکند و همه کارهایش الهی است. حال آیا خداوند کار بیهوده می کند؟ ( العیاذ باللّه)
🟢 امام زمان عجل الله اسم اعظم الهی است.
🛑 تا جامعه #آمادگي و #ظرفیت وجود امام را پیدا نکند، خداوند برای ما اسم اعظمش را نمیفرستد.
✴️ یک فرد عادی اگر بخواهد اسم اعظم الهی را داشته باشد، باید جانش این ظرفیت را پیدا کند و آماده باشد.
حال اگر جامعه بخواهد دارای اسم اعظم باشد و به سمت توحید حرکت کند، خدا بیهوده چنین اسم اعظمی را میفرستد؟ آن هم آخرین ذخيره ی خود را⁉️
✅ همه انبیاء از حضرت آدم تا پیامبر خاتم صلي الله عليه و آله و حضرات معصومین بعد از پیامبر تا امام حسن عسکری آمده اند که مردم را به #توحید_ناب دعوت کنند و این مسیر آماده شده برای ظهور امام زمان عجل الله.
⭕️ با این تفاسیر آیا خدا آخرین فرستاده خود را بدون تدبیر و آمادگی جامعه میفرستد⁉️
💢 پس باید زحمت کشید و زمینهی ظهور ایشان را فراهم کرد.
باطن جامعه هم با #تهذیب آماده میشود.
🎙مدیر مجموعه فرهنگی مذهبی یاوران امام زمان عجل الله{ #سیدعلیرضاحسینی }
#ادامه_دارد...
✅ نشر این مطلب #صدقه_جاریه هست.
🍃🌟💐🍃🌟💐🍃🌟💐🍃
✨🔹✨🔹✨🔹✨🔹✨
✨
⭕️موانع فهم قرآن (بخش اول)
🔹خدای سبحان میفرمايد «سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ؛ [اعراف، ۱۴۶] بزودی کسانی را که در روی زمین بناحق تکبّر میورزند، از (ایمان به) آیات خود، منصرف میسازم!». «ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللهُ قُلُوبَهُمْ» [توبه، ۱۲۷] چون آنها نخست به دليل ضعف درونی خود از آيات الهی رويگردان شدند، خدا نيز قلوب آنان را از ادراك مفاهيم قرآن منصرف كرد، و چنين گروهی نه قرآن را میفهمند و نه بر فرض فهميدن، از آن بهرهمند ميشوند. آنها هميشه در فكر متاع زودگذر دنيا هستند. «يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى» [اعراف، ۱۶۹] يعنی متاع پست دنيا را میگيرند و در مقابلش عقل و فطرت پاك و الهی را میدهند و به #كوردلی مبتلا میشوند.
🔹قرآن كريم به همه انسانها هشدار میدهد كه اگر غرق در امور مادی باشيد، جان پاك خود را در طبيعت دفن كرده و خسران ديدهايد. اگر كسی عقل و فطرت خود را در غريزهها و هدف های طبيعی دفن كند، منبع الهام درونی و تشخيص حق و باطل و تقوا و بدی را نيز دفن كرده است. «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها؛ [شمس، ۸] سپس فجور و تقوا (شرّ و خيرش) را به او الهام كرده است». و هيچگاه نمیتواند معارف جدای از طبيعت و بلند قرآن كريم را بفهمد. كسانی كه لزوم وحی را نمیفهمند و در برابر انبياء مقاومت میکنند؛ جاهلان و تكبّر كنندهگانند. چون جاهلند، ذهن علمی ندارند و اهل تفكّر نيستند، و به همين جهت قابليت فهم رهآورد انبياء را ندارند، و چون تكبّر كنندهگانند، در ساحت حق فروتنی و تواضع ندارند و در برابر آن قيام میکنند.
🔹چنين كسانی نه زبانشان به علم و حق گوياست و نه گوش شنوايی برای شنيدن حق دارند، و نه تنها خود به آيات زنده كننده قرآن كريم گوش فرا نمیدهند، بلكه ديگران را نيز از گوش دادن به آن باز میدارند «وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْؤَوْنَ عَنْهُ؛[انعام، ۲۶] آنها ديگران را از آن باز میدارند؛ و خود نيز از آن دوری میکنند». هم ديگران را از فيض الهی نهی میکنند و هم خود آنان محرومند؛ «وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ؛ [فصلت، ۲۶] كافران گفتند گوش به اين قرآن فرا ندهيد و به هنگام تلاوت آن جنجال كنيد». به اين قرآن گوش ندهيد و اين سخنان را نپذيريد و در آشوبگری و ياوه سرايی و بيهوده گويی بكوشيد و به اين وسيله به مبارزه با قرآن برخيزيد.
🔹خدای سبحان اينان را كسانی میداند كه از درون تهی هستند و جوشش درونی ندارند، و از بيرون نيز كانال ورودی قلبشان به منبع زندگی بسته است، و لذا تهی مغز و درون پوچند؛ «وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ؛ [ابراهیم، ۴۳] دلهايشان (فرو میریزد، و از انديشه و اميد) خالی میگردد». تمام سعی انبيای الهی اين بوده كه با شكوفا ساختن فطرت مردم به آنها دلی عميق، ذهنی علمی، گوشی حق شنوا، و زبانی حقگو بدهد. كافران میگفتند: «وَ قالُوا قُلُوبُنا فِی أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ فِی آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ؛ [فصلت، ۵] قلب ما در غلاف و در پوشش است نسبت به آنچه تو ما را بدان میخوانی، و در گوشهايمان وقر و سنگينی وجود دارد و منطق تو را نمیفهمیم؛ بين ما و بين تو حجاب و پرده ای است كه رابطه تفهيم و تفاهم دو طرفه را قطع میكند».
🔹حضرت نوح (ع) نيز از اين كبر ورزيدن و نفهمی كافران زمان خود، به درگاه خدای سبحان شكايت ميکند: «وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً؛ [نوح، ۷] و هر چه آنان را به مغفرت و آمرزش تو خواندم انگشت بر گوش نهادند و جامه به رخسار افکندند (تا مرا نبینند و سخنم را نشنوند) و (بر کفر) اصرار و لجاج ورزیدند و سخت راه تکبر و نخوت پیمودند». #ادامه_دارد...
📕قرآن در قرآن (آیت الله جوادی آملی)
منبع: وبسایت مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزه علمیه قم
#قرآن
@tabyinchannel
#انتشاربدونلینکجایزنمیباشد
✨🔹✨🔹✨🔹✨🔹✨
✨
⭕️ضرورت شناخت امام زمان (بخش اول)
🔹ارزشمندترین و اساسیترین ارزشهای زندگی انسان، شناخت خداوند متعال و سپس شناخت معصومین یعنی رسول اکرم (ص) و ائمه علیهم السلام میباشد. ۱) این شناخت از نوع شناخت واجب است؛ ۲) این شناخت لازمهی زندگی توحیدی است؛ ۳) این شناخت نیاز فوری به شمار میآید؛ ۴) این شناخت یک نیاز معنوی است؛ زیرا جهل، تجاهل و حتی غفلت در امر #شناخت_امام_زمان (عج) (اگر امام زمان شناخته نشود): ۱) موجب بروز خسارت های زیانباری در کسب سعادت فردی؛ ۲) بروز خسارت های زیانباری در کسب سلامت اجتماعی؛ ۳) ایجاد انحراف در مسیر تکامل انسان می شود ۴) و انسان را از حیات طیبه و زندگی خداپسندانه محروم می سازد.
🔹خداوند متعال انسان را خلق کرده، و هدف از این خلقت را هم خودش بیان فرموده است: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ؛ جن و انس را نیافریدم، جز برای آن که مرا بپرستند». [ذاریات، ۵۶] هدف آفرینش، بندگی جن و انس بیان شده. من بشر قرار است به عبودیت و بندگی خداوند برسم. این عبودیت و بندگی چیست؟ چه جوری من میتوانم به مرحلهای برسم که عبد باشم؟ خداوند متعال خودش هم وسیله برای من آماده کرده و هم راهنما. ابزاری به اسم دین، و یک راهنمایی در کنار دین به نام پیامبر و بعد از پیامبر هم امام. هم نقشه را به من داده هم نقشه خوان را. پس من قرار هست به کمک وسیله دین، و راهنما (در عصر حاضر امام معصوم علیه السلام) به مرحله ای برسم به نام بندگی.
🔹به همین خاطر: ۱) من باید دین را بشناسم؛ ۲) باید راهنما (امام) را بشناسم؛ ۳) به کمک دین و امام معصوم علیه السلام باید هدف را بشناسم: عبودیت خدا، بندگی خداوند متعال. بهترین و واجب ترین امور از نظر عقل و شرع: ۱) ادا کردن حق کسی که بر عهدهی تو حقی دارد؛ ۲) پاداش دادن به کسی که به تو احسان نموده است. بدون تردید کسی که: ۱) از تمام مردم بیشترین حق را به گردن من دارد، ۲) از همه بیشتر و بهتر احسانش شامل حال من شده، ۳) نعمت ها و منتها بر من دارد، همان کسی است که خداوند متعال: ۱) معرفت و شناختش را متمم دین من قرار داده، ۲) باور به او، اعتقاد به او را کامل کنندهی یقین من قرار داده، ۳) #انتظار_فرجش را بهترین اعمال ما قرار داده است.
🔹از طرفی چون ما نمیتوانیم حقوق آن حضرت را ادا کنیم، و شکر وجود و فیوضات حضرت را آنطور که شایسته است به جا بیاوریم، بر ما واجب است آن مقدار از ادای حقوق #امام_زمان (عج) که از دست ما ساخته است به جا آوریم. اگرچه اصل تکلیف دشوار و مشقتبار باشد، در صورتی که مقداری از آن میسر است، همان مقدار را باید انجام داد. بهترین امور در زمان غیبت #امام_مهدی (عج): ۱) #انتظار_فرج آن حضرت؛ ۲) دعا برای تعجيل فرج حضرت؛ ۳) تلاش در انجام آنچه که مایهی خشنودی آن حضرت و نزدیک شدن به ساحت مقدس ایشان میشود. #ادامه_دارد...
📕مکیالالمکارم (سیدمحمدتقی موسوی اصفهانی)، ج۱، نشر اکرام،۱۳۹۰، صص ۱۸-۳۵
منبع: وبسایت اهل البیت
#امام_زمان #امام_مهدى
@tabyinchannel
#انتشاربدونلینکجایزنمیباشد
هدایت شده از مهدویت_بصیرت
💢 #نبرد_پایانی
📝خاطراتی از آخرین روز #عملیات_بدر و لحظه شهادت فرمانده دلاور لشگر۳۱ عاشورا #شهید_مهدی_باکری
💠 قسمت اول _ گردان داوطلبان
🖌...در کنار درب ورودی مقر دهها دستگاه تویوتای سقف دار و بی سقف به صف شده و عده کثیری هم از رزمندگان اطراف شأن تجمع کرده بودند. به اجتماع رزمندگان پیوسته و همچون آنان با شور و هیجان منتظر دیدار سردار دل ها مهندس مهدی باکری شدم. مقابل سنگر فرماندهی مملو از دلاورمردانی بود که بعد از چندین روز نبرد سهمگین و مقاومت جانانه با چهره های خسته و بی رمق کنار هم با لباس ها و قیافه های خاکی و کثیف ایستاده بودند. بعضی چهره ها بقدری سیاه و تیره بود که فقط سفیدی چشم هایشان دیده میشد. تعدادی رزمنده مجروح هم در جمع دیده می شدند که با پیکری زخم خورده و پانسمان شده به عقبه برنگشته و همچنان مانده و دلاورانه به دنبال مبارز و هم آورد می گشتند.
محو تماشای بهترین و مخلص ترین بندگان خداوند متعال بودم که رزمنده ایی بالای یکی از تویوتاها رفت و بعد از سلام و صلوات ، گفت که ایران زاد ریئس ستاد لشگر عاشورا می باشم و حامل پیام فوری و اضطراری سردار باکری از آنسوی دجله هستم. سردار ایران زاد اول از تلاش و زحمات شبانه و روزی رزمندگان لشگر تشکر کرده و بعد ادامه داد که قرار بود سردار باکری خود در این محفل حضور داشته باشد. اما اوضاع در آنسوی دجله بقدری وخیم و بحرانی است که سردار خود در منطقه مانده و مشغول نبرد با قشون عراقی هاست. شما عزیزان تمام نیروهای باقی مانده از گردانهای عمل کننده لشگر عاشورا هستید که انصافاً هم در روزهای گذشته به وظیفه و تکلیف خود مردانه عمل کرده و الان هم تویوتاها آماده اند تا شما را به لب آب برده و روانه عقبه شوید. اما بدانید و آگاه باشید که آنطرف دجله سردار باکری نیاز شدید به یاری و کمک دارد و مرا هم فرستاده که برایشان نیروی کمکی ببرم. هر کدام توانی در بدن دارید و می توانید ، بمانید تا به یاری فرمانده لشگرمان بشتایم که بی صبرانه انتظارمان را میکشد.
با اتمام سخنان سردار ایران زاد ، غوغایی عظیم در بین رزمندگان بر پا شده و نیروهای هر گردان در گوشه ای تجمع کرده و در مورد رفتن یا ماندن مشغول بحث و گفتگو شدند. تعدادی از یاران زنجانی هم دور هم نشسته و گرم گفتگو بودند. به جمع شأن پیوسته و کنارشان نشستم. برادران بسیجی حسن چترسیاه و رسول منتجبی و حسن محمدی ، رزاق کرمی ، علی احمدی ، بیژن موحد ، مجید رحیمی ، سید مجتبی موسوی عزم برگشت نموده و انصافاً هم حرف های منطقی و کاملاً درست و عقلانی می زدند. می گفتند که پنج شبانه و روز است که یک خواب راحت نکرده ایم و آنقدر هم با عراقی ها جنگیده ایم که از نفس افتاده و کاملاً خسته و بی رمق شده ایم. خورد و خوراک که هیچ ، سر و صورت و بدن مان پنج شبانه روز است که آب و تمیزی به خود ندیده و همه هیکل مان کثیف و سیاه هست. خلاصه هرکدام دلیلی برای برگشتن آورده و عاقبت هم بعد از کلی بحث و گفتگو ، همگی متفقالقول تصمیم به بازگشت گرفته و مشغول جمع آوری تجهیزات مان شدیم.
از جمع یاران خارج و حیران و سردرگم مشغول گشت و گذار در اطراف مقر شدم. در درونم طوفانی عظیم برپا بود و وجودم به آوردگاه نبرد عشق و عقل مبدل شده بود. عشق مرا به ماندن و پیمودن کوی معشوق تا نهایت فرا می خواند و عقل مصلحت اندیش هم از خطرات و رنجهای میسر می گفت و از ادامه راه برحذرم میکرد. عشق می گفت که برای رضای حق به وادی فنا آمدی و عاشق صادق از رنج ها و ملامت ها نمی گریزد و عقل عافیت طلب و مصلحت بین هم می گفت که چندین روز است که نخوابیدی و خسته و بی رمق و ناتوانی ، وظیفه و تکلیف خود را هم بعنوان یک رزمنده انجام داده ای ! چرا از دیوان عقل حدیثی نمی خوانی و از این دشت پربلا و پرخطر که پر از خون و آتش و تیر و ترکش است به کنج آسایش و آرامش و عافیت نمی گریزی !؟
در همین افکار غوطه ور بودم که چشام به شیرمردانی افتاد که قصد ماندن داشتند و با شور و هیجان مشغول پرکردن خشاب ها و نوارهای تیربار بودند. آن مستان ميخانه عشق ، آنچنانی با اشتياق و علاقه داوطلب شرکت در اين ماموريت خطرناک بودند که گويی تازه از گرد راه رسيده و هنوز کاری انجام نداده و با تمامی قدرت و توان آماده نبرد می شدند. آنان واقعاً خستگی و خواب را به سخره گرفته و با چهره های شاد و خندان رهسپار ميدان خون و شهادت بودند. نمی دانم دیدن آن دلاورمردان عاشق پیشه ، چه بلایی بر سر دلم آورد که در یک لحظه تمام وجودم پر از عشق و شور شد و با پشت پا زدن به نصیحت ها و اندرزهای عقل عافیت اندیش ، تصمیم به ماندن گرفته و برای برداشتن سلاح و تجهیزاتم به سمت دوستان و همرزمان زنجانی برگشتم...
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از بسیجی جانباز #عباس_لشگری
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
@mah_davit313
هدایت شده از مهدویت_بصیرت
💢 #نبرد_پایانی
📝خاطراتی از آخرین روز #عملیات_بدر و لحظه شهادت فرمانده دلاور لشگر۳۱ عاشورا #شهید_مهدی_باکری
💠 قسمت اول _ گردان داوطلبان
🖌...در کنار درب ورودی مقر دهها دستگاه تویوتای سقف دار و بی سقف به صف شده و عده کثیری هم از رزمندگان اطراف شأن تجمع کرده بودند. به اجتماع رزمندگان پیوسته و همچون آنان با شور و هیجان منتظر دیدار سردار دل ها مهندس مهدی باکری شدم. مقابل سنگر فرماندهی مملو از دلاورمردانی بود که بعد از چندین روز نبرد سهمگین و مقاومت جانانه با چهره های خسته و بی رمق کنار هم با لباس ها و قیافه های خاکی و کثیف ایستاده بودند. بعضی چهره ها بقدری سیاه و تیره بود که فقط سفیدی چشم هایشان دیده میشد. تعدادی رزمنده مجروح هم در جمع دیده می شدند که با پیکری زخم خورده و پانسمان شده به عقبه برنگشته و همچنان مانده و دلاورانه به دنبال مبارز و هم آورد می گشتند.
محو تماشای بهترین و مخلص ترین بندگان خداوند متعال بودم که رزمنده ایی بالای یکی از تویوتاها رفت و بعد از سلام و صلوات ، گفت که ایران زاد ریئس ستاد لشگر عاشورا می باشم و حامل پیام فوری و اضطراری سردار باکری از آنسوی دجله هستم. سردار ایران زاد اول از تلاش و زحمات شبانه و روزی رزمندگان لشگر تشکر کرده و بعد ادامه داد که قرار بود سردار باکری خود در این محفل حضور داشته باشد. اما اوضاع در آنسوی دجله بقدری وخیم و بحرانی است که سردار خود در منطقه مانده و مشغول نبرد با قشون عراقی هاست. شما عزیزان تمام نیروهای باقی مانده از گردانهای عمل کننده لشگر عاشورا هستید که انصافاً هم در روزهای گذشته به وظیفه و تکلیف خود مردانه عمل کرده و الان هم تویوتاها آماده اند تا شما را به لب آب برده و روانه عقبه شوید. اما بدانید و آگاه باشید که آنطرف دجله سردار باکری نیاز شدید به یاری و کمک دارد و مرا هم فرستاده که برایشان نیروی کمکی ببرم. هر کدام توانی در بدن دارید و می توانید ، بمانید تا به یاری فرمانده لشگرمان بشتایم که بی صبرانه انتظارمان را میکشد.
با اتمام سخنان سردار ایران زاد ، غوغایی عظیم در بین رزمندگان بر پا شده و نیروهای هر گردان در گوشه ای تجمع کرده و در مورد رفتن یا ماندن مشغول بحث و گفتگو شدند. تعدادی از یاران زنجانی هم دور هم نشسته و گرم گفتگو بودند. به جمع شأن پیوسته و کنارشان نشستم. برادران بسیجی حسن چترسیاه و رسول منتجبی و حسن محمدی ، رزاق کرمی ، علی احمدی ، بیژن موحد ، مجید رحیمی ، سید مجتبی موسوی عزم برگشت نموده و انصافاً هم حرف های منطقی و کاملاً درست و عقلانی می زدند. می گفتند که پنج شبانه و روز است که یک خواب راحت نکرده ایم و آنقدر هم با عراقی ها جنگیده ایم که از نفس افتاده و کاملاً خسته و بی رمق شده ایم. خورد و خوراک که هیچ ، سر و صورت و بدن مان پنج شبانه روز است که آب و تمیزی به خود ندیده و همه هیکل مان کثیف و سیاه هست. خلاصه هرکدام دلیلی برای برگشتن آورده و عاقبت هم بعد از کلی بحث و گفتگو ، همگی متفقالقول تصمیم به بازگشت گرفته و مشغول جمع آوری تجهیزات مان شدیم.
از جمع یاران خارج و حیران و سردرگم مشغول گشت و گذار در اطراف مقر شدم. در درونم طوفانی عظیم برپا بود و وجودم به آوردگاه نبرد عشق و عقل مبدل شده بود. عشق مرا به ماندن و پیمودن کوی معشوق تا نهایت فرا می خواند و عقل مصلحت اندیش هم از خطرات و رنجهای میسر می گفت و از ادامه راه برحذرم میکرد. عشق می گفت که برای رضای حق به وادی فنا آمدی و عاشق صادق از رنج ها و ملامت ها نمی گریزد و عقل عافیت طلب و مصلحت بین هم می گفت که چندین روز است که نخوابیدی و خسته و بی رمق و ناتوانی ، وظیفه و تکلیف خود را هم بعنوان یک رزمنده انجام داده ای ! چرا از دیوان عقل حدیثی نمی خوانی و از این دشت پربلا و پرخطر که پر از خون و آتش و تیر و ترکش است به کنج آسایش و آرامش و عافیت نمی گریزی !؟
در همین افکار غوطه ور بودم که چشام به شیرمردانی افتاد که قصد ماندن داشتند و با شور و هیجان مشغول پرکردن خشاب ها و نوارهای تیربار بودند. آن مستان ميخانه عشق ، آنچنانی با اشتياق و علاقه داوطلب شرکت در اين ماموريت خطرناک بودند که گويی تازه از گرد راه رسيده و هنوز کاری انجام نداده و با تمامی قدرت و توان آماده نبرد می شدند. آنان واقعاً خستگی و خواب را به سخره گرفته و با چهره های شاد و خندان رهسپار ميدان خون و شهادت بودند. نمی دانم دیدن آن دلاورمردان عاشق پیشه ، چه بلایی بر سر دلم آورد که در یک لحظه تمام وجودم پر از عشق و شور شد و با پشت پا زدن به نصیحت ها و اندرزهای عقل عافیت اندیش ، تصمیم به ماندن گرفته و برای برداشتن سلاح و تجهیزاتم به سمت دوستان و همرزمان زنجانی برگشتم...
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از بسیجی جانباز #عباس_لشگری
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
@mah_davit313
هدایت شده از مهدویت_بصیرت
💢 #نبرد_پایانی
✍خاطراتی از آخرین روز #عملیات_بدر و لحظه شهادت فرمانده دلاور لشگر۳۱ عاشورا #شهید_مهدی_باکری
💠 قسمت چهارم _ آنسوی دجله
🖌...در زیر بارانی از گلوله های توپ و خمپاره و کاتیوشا شتابان و سراسیمه عرض نخلستان را طی کرده و از کنار دیواره رودخانه به راه خود ادامه دادیم تا اینکه بعد از مدتی پیاده روی ، نفس زنان و عرق ریزان وارد یک خندق بسیار بزرگ و طویل شدیم که دارای دیواره های بلند و چندمتری بود. خندق چنان عمق و وسعتی داشت که عراقیها چند دستگاه تانک دورزن در داخلش مستقر و مشغول زدن عقبه بودند که دیشب در حین عملیات غافلگیر و کاملاً سالم به دست رزمندگان افتاده بودند. به کنار تانکها رسیده و فرمان توقف صادر و همه در کنار دیواره های بلند خندق مشغول استراحت شدیم. چند رزمنده خاک آلوده در حال انتقال تعدادی اسیر سالم و مجروح به عقبه بودند. برخاسته و با سلام ، از اوضاع خط و میدان نبرد پرسیدم. رزمنده ای که جلوی همه حرکت می کرد. شاد و خندان گفت: بچهها ، عراقیها را تار و مار کرده و به اتوبان رسیدهاند و برای تثبیت خط ، فقط به مهمات و نیروی کمکی نیاز دارند. حرف هاش خیلی دل گرم کننده و روحیه بخش بود و حس و حال خوبی را هم به وجود خسته ام بخشید. اما رزمنده ایی که آخر ستون زخمی و لنگان لنگان راه می رفت . همینکه به کنارم رسید. خیلی هراسان و وحشت زده گفت: تا وقت هست و دیر نشده سریع برگردید! اون جلو ، فقط مرگ و اسارت است! عراقیها بقدری تانک و نیرو وارد منطقه کردند که تا ساعتی دیگر همه جا را به خاک و خون می کشند! در عرض چند لحظه دو حرف کاملاً متناقض و متفاوت شنیدم و طوری سردرگم و گیج شدم که اصلأ نفهمیدم باید کدام یک از این حرفها را باور کنم.
دیواره های بلند خندق ، جان پناهی امن و ایمن بودند و خیالمان از شر انفجارات و تیر و ترکش ها کاملاً آسوده بود و برای همین هم رزمندگان با خیال راحت گروه گروه کنار هم نشسته و مشغول گپ و گفت بودند. در کنار همرزمان دلاور برادران پاسدار احد اسکندری و خلیل آهومند و رضا رسولی و مهدی حیدری نشسته و مشغول گفتگو بودیم که ناگهان سر و کله هلیکوپترهای عراقی بالای سر خندق پیدا شد و با رگبار مسلسل و راکت شروع به زدن داخل خندق کردند و در عرض چند دقیقه بقدری گلوله و راکت و موشک بر سرمان ریختند که همه جای خندق را دود و آتش و خاکستر فراگرفت و دوباره ترکش های ریز و درشت شروع به زوزه کشیدن کردند.
از شر تیر و ترکش ها به دیواره خندق چسبیده و پناه گرفته بودیم که یکدفعه سردار میرزاعلی رستمخانی فرمانده دلاور تیپ اول لشگر ۳۱ عاشورا به همراه چند بیسیم چی و جمعی از یارانش شتابان از سمت خط رسیده و مشغول صحبت با برادر تاران فرمانده گردان شدند. طولی هم نکشید که برادر احد اسکندری پیک دلاور گردان را فرا خواندند. احد هم با شنیدن دستور، سراسیمه برخاست که برود سمت فرماندهان که ناگهان مثال یک تیکه چوپ خشک کف زمین افتاده و دیگر تکون نخورد.
همگی بالای سرش جمع شده و هر کدام از طرفی صدایش زده و تکانش دادیم. اما هیچ عکسالعمل و واکنشی نشان نداد. بیشتر نگران شده و شروع به وارسی هیکلش کردیم تا شاید زخم و جراحتی در بدنش پیدا کنیم. اما هرچه گشتیم ، هیچی پیدا نشد! واقعاً صحنه عجیب و غریبی بود! نه قطره ای خون !؟ نه جای زخمی !؟ نه آخی !؟ نه اوخی !؟ همه مات و مبهوت پیکر بی جان احد را نگاه می کردیم که یکی از بچهها کلاه سیاه رنگ احد را از سرش برداشت و با تعجب دیدیم که یک قطره خون سرخ و بسیار کوچولو از سمت راست سرش بیرون زده! اصلاً باور کردنی نبود اما همان زخم کوچک باعث شهادتش شده و احد بدون اینکه کسی متوجه شود. خیلی آروم و بیصدا تا محضر دوست پرواز نموده بود. حیران و گریان دور پیکر پاک شهید اسکندری نشسته بودیم که فرمان حرکت صادر و رزمندگان کم کم شروع به حرکت کردند.
پاسدار شهید احد اسکندری از جمله عاشقان و دلباختگان مخلص و جانبرکف حضرت امام (ره) بود که عمر و جوانی اش را وقف اسلام نموده و شبانه و روز برای حراست و پاسداری از نهال نوپای انقلاب اسلامی تلاش و فداکاری میکرد! شهید اسکندری آنچنان شیفته خدمت و جانفشانی در راه اسلام و انقلاب بود که درست چند روز بعد مراسم ازدواج ، همسر نوعروس اش را تنها گذاشته و روانه جبهه شده بود.او جوانی زیبا و خوش هیکل و بلند قامت با قلبی نترس و شجاع بود که در هیچ کاری کم نمی آورد و در چند روزه ماموریت گردان ، بقدری شجاعت و مردانگی از خودش نشان داده بود که واقعا شیفته مرام و کردارش شده بودم. اما افسوس و هزاران افسوس که دیگر مجال و فرصتی برای رفاقت و دوستی باقی نمانده بود و احد راضی و خشنود تا بارگاه دوست پرواز نموده بود...
#ادامه_دارد...
🖍 خاطره از بسیجی جانباز #عباس_لشگری
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم_انشاءالله
@mah_davit313
هدایت شده از مهدویت_بصیرت
💢 #نبرد_پایانی
✍خاطراتی از آخرین روز #عملیات_بدر و لحظه شهادت فرمانده دلاور لشگر۳۱ عاشورا #شهید_مهدی_باکری
💠 قسمت پنجم _ روستای حریبه
🖌... با شهادت مظلومانه پیک دلاور گردان و مجروحیت تعدادی دیگر از رزمندگان ، دوباره دیوار عزم و اراده بعضی ها ترک خورده و در کمال سکوت از همانجا به عقب بازگشتند،نفرات گردان مدام در حال کاهش بود و هر چه هم جلوتر می رفتیم بر حجم گلوله باران و آتش بی امان عراقیها افزوده می شد. اما با این وجود به راه خود ادامه داده و پشت سر گام های بلند و سریع فرمانده غیور تیپ اول لشگر سردار دلاور حاج میرزاعلی رستمخانی به سمت روستای حریبه می رفتیم. نیم خیز و شتابان در حال عبور از پشت سیل بند کوتاه رودخانه بودیم و گلوله های توپ و خمپاره و کاتیوشا گروه گروه در اطراف مان فرود آمده و بصورت پی در پی منفجر می شدند. در هرچند قدم مجبور به خیز زدن می شدیم و ترکش های ریز و درشت زوزه کشان از بالای سرمان رد می شدند.
به دشت صافی رسیدیم که اتوبان العماره به بصره قشنگ دیده می شد. باور کردنی نبود! دشمن زبون بقدری تانک و نیرو وارد منطقه کرده بود که روی آسفالت اتوبان واقعاً ترافیک در ترافیک بود و انگاری مراسم جشن بود و قصد برپایی کارناوال شادی و راهپیمایی داشتند.
کم کم منازل روستای حریبه دیده شده و خبر از رسیدن به منطقه درگیری می دهد. آتشباران هوایی و زمینی دشمن بقدری پرحجم و گسترده شده که مدام از نیروهای گردان کاسته می شد. تعدادی زخمی و شهید می شدند و عده ای هم پیکر زخم خورده آنان را به عقب منتقل میکردند. تعدادی هم با عقب ماندن عمدی از ستون ، یواشکی دور زده و عزم عقبه می کردند. گردان دواطلبان حالا تبدیل به گروهان شده و فقط پنجاه یا شصت نفری پشت سر سردار رستم خانی راه می رفتیم.
خلاصه زیر بارانی از آتش و گلوله و ترکش به ورودی روستای حریبه رسیده و سردار رستم خانی سریع ماموریت گردان را تشریح و از رزمندگان خواستند که با احتیاط و هوشیاری وارد روستا شده و ضمن انهدام سنگرهای کمین و تیربار دشمن ، یک به یک خانه ها را پاکسازی و خود را به بچه های درگیر در کنار اتوبان برسانند.
ماموريت اصلی گردان،کمک به نیروهای درگير در کنار اتوبان بصره به العماره و حفاظت و پاسداری از خط پدافندی و مقابله با حملات تانک ها و نيروهای عراقی بود. دو گردان خط شکن از لشگرهای ۳۱ عاشورا و ۸ نجف اشرف اصفهان ، مرحله سوم عمليات را حوالی سحر، آغاز و پيروزمردانه تا اتوبان بصره به العماره پيشروی و درست کنار اتوبان پدافند کرده و به اميد رسيدن نيروهای کمکی مشغول نبرد با قشون عظیم تانکها و نیروهای پیاده و کماندوهای دشمن بودند.
با برادران دلاور محرمعلی الماسی و مهدی حیدری و اصغر کاظمی و پیرمحمدی و تنی چند از رزمندگان باغیرت اردبیل و تبریز بعنوان سرستون نیروهای گردان ، وارد روستا شده و بلافاصله هم با سنگرهای کمین دشمن درگیر و نبردی بسیار نزدیک و خانه به خانه با عراقیها آغاز شد. اولین سنگر تیربار با نارنجک و شجاعت مثال زدنی برادر اصغر کاظمی منهدم و با شتاب به راه خود ادامه دادیم. به یک سه راهی رسیده و از پنجره خانه ایی به سمت مان تیراندازی گردید. رگبار متوالی تیربار و کلاش اجازه جابجایی به کسی نداده و به ناچار هر کدام در شکاف دری پناه گرفته و مشغول تبادل آتش شدیم. برادر الماسی از شلوغی درگیریها استفاده کرده و تند و سریع خود را به زیر پنجره رسانیده و با پرتاب نارنجک سنگر را خاموش کرد. دوباره شروع به حرکت کرده و در پناه دیوارها و درب خانه ها به سمت پایین روستا رفتیم.
هنوز چند قدمی از محل درگیری دور نشده بودیم که دوباره آماج گلوله و موشک آرپی جی قرار گرفته و چند نفری از همقطاران بشدت زخمی شدند. چندتا عراقی از پشت بام خانه ای در روبرو به سمت مان شلیک میکردند. زخمی ها را به جایی امن کشیده و در پناه تیراندازی همرزمان به همراه برادر الماسی خود را به محل استقرار نیروهای عراقی رسانیده و با پرتاب چند نارنجک به پشت بام خانه ، باعث ترس و فرار عراقیها شدیم. با پایان درگیری و تیراندازیها رزمندگان زخمی ، توسط تعدادی از دوستان شان به عقب منتقل شده و ما هم بدون توقف به راه خود ادامه دادیم. حالا فقط ما بچه های زنجان مانده بودیم و یک روستای غریب و ناشناس با انبوهی از نیروهای پیاده و کماندو دشمن ، همگی چشم انتظار رسیدن بقیه نفرات گردان بودیم و با هر قدمی که به جلو بر میداشتیم بر نگرانی و اضطراب مان افزوده می شد. به میانه های روستا رسیده و متاسفانه باز هم خبری از بقیه نیروهای گردان نشد . بیشتر نگران شده و از ادامه مسیر منصرف و همانجا در شکاف درب ها سنگر گرفته و منتظر رسیدن بقیه یاران شدیم ...
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از بسیجی جانباز #عباس_لشگری
@mah_davit313
هدایت شده از مهدویت_بصیرت
💢 #نبرد_پایانی
✍🏻 خاطراتی از آخرین روز #عملیات_بدر و لحظه شهادت فرمانده دلاور لشگر۳۱ عاشورا #شهید_مهدی_باکری
💠 قسمت ششم _ روستای حریبه
🖌... دقایق به سرعت میگذرد و هیچ خبری از رزمندگان گردان نمی شود و در عوض تمام پشت بام های پایین دست روستا پر از نیروهای پیاده و کماندو عراقی می شود. کاملاً در دید و تیررس نیروهای دشمن بودیم و محل استقرارمان هم هیچگونه حفاظ و امنیتی نداشت . باید سریعاً چاره ای اندیشیده و از آن وضعیت بلاتکلیفی خارج میشدیم. دو راه بیشتر نداشتیم. یا باید راه رفته را برگشته و به دنبال نیروهای گردان می گشتیم و یا هم باید به راه خود ادامه داده و در انتهای روستا به رزمندگان درگیر در کنار اتوبان می پیوستیم. همگی راه دوم را برگزیده و یواش و با احتیاط به سمت پایین روستا حرکت کردیم. شمار عراقیها در پشت بام ها بطور مدام در حال افزایش بود و تند و سریع هم مشغول احداث سنگر و استقرار تسلیحات مختلف در پشت بام ها بودند. بعد از مدتی راهپیمایی در زیر باران موشک و تیر و ترکش به چهار راهی در آخر روستا رسیده و هر کدام در گوشه ای پناه گرفته و مشغول بررسی اوضاع شدیم.
از کوچه دست راستی ، اتوبان خوب و قشنگ دیده می شد و فاصله آنچنانی هم باهاش نداشتیم. کوچه دست چپی به یک نخلستان بسیار وسیع و سرسبز منتهی می شد که هیچ شناختی ازش نداشتیم. در سمت مقابل هم کوچه تنگ و باریکی بود که به چند ساختمان بلند و دوطبقه ختم می شد که عراقیها در پشت بام شأن یک قبضه مسلسل دوشکا و یک قبضه آرپی جی ۱۱ مستقر کرده و یکسره هم در حال شلیک و تیراندازی بودند. هنوز هم خبری از بقیه گردان نبود و همگی کاملاً نگران و مضطرب بودیم. چند دقیقه ایی در شکاف درب ها پنهان شده و چشم انتظار بقیه یاران شدیم. اما هر چقدر انتظار کشیدیم خبری از هیچکس نشد و تازه متوجه شدیم که در داخل روستا کاملاً تک و تنها هستیم. به ناچار قصد اتوبان کرده و از کوچه دست راستی شروع به پیشروی کردیم.
هنوز چند متری داخل کوچه نشده بودیم که چند رزمنده خونین و مالین از سمت مقابل نزدیک و فریاد زدند که برگردید! برگردید! خط شکسته و عراقیها دارند بچه ها را قتل و عام می کنند. از سر و وضع کثیف و خاک آلوده و از زخم هایی که برداشته بودند. کاملاً معلوم بود که از رزمندگان نترس و جنگجو هستند و اصلأ هم حرف مفت و الکی نمی زنند. خلاصه رزمندگان زخمی رفتند و ما هم دوباره به سر چهار راه برگشته و گیج و سردرگم ماندیم که چه باید بکنیم.
هراسان و بلاتکلیف پناه گرفته بودیم که ناگهان از هر طرفی مورد حمله قرار گرفته و برادر پاسدار پیرمحمدی از ناحیه هر دو پا به شدت زخمی شدند. پیکر زخم خورده برادر پیرمحمدی را به جایی امن کشیده و شروع به تبادل آتش با نیروهای دشمن کردیم. برادر پاسدار پیرمحمدی دیگر قادر به راه رفتن نبود و بقدری هم خونریزی داشت که حتماً باید به عقب منتقل می شد.
قرار شد که برادران حیدری و کاظمی ، پیکر زخم خورده برادر پیرمحمدی را به عقب منتقل و سریعاً هم با نیروهای کمکی بازگردند. بهترین و کوتاه ترین مسیر کوچه دست چپی و نخلستان ناشناس بود. با برادر الماسی شروع به تیراندازی و رگبار های متوالی کرده و برادران حیدری و کاظمی هم زیر دوش های برادر پیرمحمدی رفته و شتابان به سمت نخلستان راه افتادند. بقدری گلوله و موشک آر پی جی و نارنجک تفنگی به داخل کوچه و دیواره های آن برخورد می کرد که زنده ماندن شأن کاملاً لطف و عنایت خداوند متعال بود. خلاصه مسیر حرکت شأن را تا انتهای کوچه پوشش دادیم تا اینکه در نهایت وارد نخلستان شده و از نظرها گم شدند.
حالا فقط من و برادر محرمعلی الماسی مانده بودیم در یک روستای ناشناس و مقابل صدها نیروی پیاده و کماندو عراقی که دیگر مثال مور و ملخ تموم کوچه ها و پشت بام خانه های روستا را پر کرده و با انواع سلاح ها به سمت مان تیراندازی می کردند. دلگرم به برگشت یاران با نیروهای کمکی بودیم و با همان امید هم شروع به نبرد با عراقیها کرده و بی محابا با پرتاب نارنجک و رگبارهای متوالی از جلو آمدن شأن جلوگیری کردیم تا اینکه کم کم خشاب ها خالی و نارنجک ها رو به پایان گذاشت. مدت زمان زیادی از رفتن برادران حیدری و کاظمی می گذشت و هیچ خبری هم از بازگشت شأن نبود. کماندوهای عراقی از کوچه سمت راستی کاملاً جلو کشیده و آنطرف چهار راه در شکاف درب خانه ها پناه گرفته و به سوی مان تیراندازی و نارنجک پرتاب میکردند. فقط چند متری با نیروهای دشمن فاصله داشتیم و واقعاً در چند قدمی اسارت یا شهادت بودیم. باید سریعاً فکری کرده و از آن اوضاع خطرناک خارج می شدیم. تصمیم به عقب نشینی گرفته و رگبار زنان به سمت نخلستان ناشناس شروع به حرکت کردیم ...
#ادامه_دارد...
🖍 خاطره از بسیجی جانباز #عباس_لشگری
@mah_davit313