eitaa logo
مشکات
8 دنبال‌کننده
9 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
*تا دم مرگ* 🔻خوابش نمی برد. از سر شب که چراغ ها را خاموش کرده بودند توی بستر چپ و راست شده بود و با افکارش کلنجار می رفت. دکتر گفته بود که بدخوابی و استرس برایش سمّ است اما نمی توانست آرام بگیرد. باید تمام حواسش را جمع می کرد. 🔸ساعت نزدیک دوازده نیمه شب بود که تلفن خانه به صدا در آمد و هنوز از جایش تکان نخورده بود که همسرش گوشی را برداشت. در پاسخ دادن به زنگ تلفن و حتی زنگ در، عجله می کرد تا اولین ضربه گیر اتفاقاتی باشد که می خواهند از بیرون پا به داخل خانه بگذارند. نمی گذاشت به او فشار عصبی وارد شود. از وقتی مرد مریض شده بود، خودش را سپر بلای او می دانست. اما این کارها بیشتر مرد را عصبی می کرد. احساس می کرد در زندانی گیر افتاده است که از بیرونش بی خبر است. احساس می کرد همه دارند از غفلت او استفاده می کنند و همه چیز را به غارت می برند. 🔹پزشک، دستور استراحت مطلق داده بود و نباید پا از خانه بیرون می گذاشت. تصور می کرد فردا روزی که خوب می شود همین که در را باز کند باز هم نتواند پا از در خانه بیرون بگذارد. آن قدر در بی خبری او غارت کرده اند که حتی زمینی برای پا گذاشتن وجود ندارد. در این توهمات هولناک، خانه اش را می دید که بر پاره چوبی در دریای بی انتها شناور است. 🔸با همسرش تلخ شده بود و پنهانی به صحبت هایش پشت تلفن گوش می داد. به مرور در حدس زدن صحب -های کسی که آن طرف خط بود و حادثه ای که داشت اتفاق می افتاد، استاد شده بود. 🔹همسرش به کسی که آن طرف خط تلفن صحبت می کرد سلام کرد. مرد از لحن سلام بلافاصله متوجه شد که چه کسی پشت تلفن است: همسر همکارش در اداره. این یک تلفن مهم بود. معمولا تماس نمی گرفتند مگر اینکه می خواستند چیز جدیدی را به رخ بکشند. خود این تماس برای مرد آزار دهنده بود چون نشان می داد که حتما چیزی برای پز دادن پیدا کرده اند ولو اینکه واقعا چیز مهمی نباشد. 🔸همسرش گفت: - جدی می‌گی؟ خیلی برات خوشحالم، حتما همسرم از شنیدن این خبر خوشحال می‌شه، اما ... اما می‌دونی که چند وقته نا خوشه، نمی‌تونیم برای عرض تبریک خدمت برسیم. از طرف من و همسرم به شوهرت خیلی تبریک بگو. سعی کرده بود این جملات آخر را آرام‌تر ادا کند اما گوش‌های مرد، تیز تیز بود و کوچکترین پچ پچ پشت تلفن را از داخل اتاقش می‌توانست بشنود. - حتما وقتی حالش بهتر بشه در حد یه چایی مزاحمتون میشیم. نه نه، برای شام زحمت نمی‌دیدم، آخه ... حالا هر وقت حالش بهتر شد ... باشه باشه، از طرف ما هم به جناب رییس سلام برسون. ❗️«پس بالاخره کار خودشو کرد، به این زن گفتم که نباید خونه نشین بشم، هی گفت خودتو به کشتن می‌دی! حالا خوبه؟ چیزی که حق من بود ازم دزدیدن» صورتش برافروخته بود. حرارتی که از گوش‌ها و چشم. هایش بیرون می‌ریخت کلافه‌اش می‌کرد «حتما بقیه خبر داشتن و چیزی بهم نگفتن، نامردای پست فطرت» سرش را از روی بالشت بلند کرد و نشست. «همش تقصیر این زنه، اگه خبر داشتم می‌تونستم جلوشو بگیرم، مفت مفت از چنگم درش آورد» سعی کرد از تخت پایین برود. پاهایش مثل سنگ، سخت شده بود، سنگین‌تر از همیشه. تکان نمی‌خورد. با دو کف دست و به شدت آن‌ها را مالش داد، اما فایده نداشت. «بدبختم کردی زن، می کشمت» تمام بدنش از عصبانیت می لرزید. پاهایش را یکی یکی گرفت و مانند دو تکه گوشت بی جان از لبه تخت پایین انداخت. نمی توانست از سرجایش بلند شود. فریاد زد: «بیا اینجا! زودباش بیا اینجا کارت دارم» 🔹با خودش گفت: «مگه برگ چقندرم که بذارم هرکاری دلشون خواست بکنن. از سگ کمترم اگه مهمونی امشبشونو بهم نزنم. مرتیکه یه لاقبا رو خودم آوردم تو اداره، حالا برای من دم درآورده، هر چی زیر و رو کشید و هیچی نگفتم دیگه تموم شد، پَتَشو می ریزم رو آب» زن هراسان وارد اتاق شد: «چی شده، چرا داری می‌لرزی؟ حالت خوب نیست؟ الان دکترو خبر می کنم» می خواست از اتاق بیرون برود که دوباره فریاد لرزان مرد بلند شد: «کدوم گوری میخوای بری، اون تلفن بی صاحابو بیار اینجا! نمی ذارم حقمو بخورن یه آبم روش. آبروشو پیش رییس می برم. همه زندگیش کف دست منه.» - بمیرم برات، خیلی حالت بده، داری هزیون می گی - هزیون چیه؟ گفتم او تلفونو بیار تو اتاق، کار دارم - به کی می‌خوای زنگ بزنی؟ احساس کرد دیگر نمی تواند بنشیند. خودش را از پشت سر روی تخت رها کرد. دستانش لمس شده بود: - گفتم برو اون تلفون لعنتیو بیار، عجله کن زن گیج شده بود. دکتر گفته بود «کمترین فشار عصبی براش خطرناکه، هر چی خواست براش فراهم کنین. مقاومت نکنین» زن با عجله بیرون دوید. مرد همانطور که روی تخت افتاده بود به سقف خیره شد و هنگامی که زن به اتاق برگشت نتوانست سرش را برای دیدن او بلند کند. فقط صدای قدم هایش و سپس جیغ و فریادش برای کمک را شنید. ادامه دارد ... https://eitaa.ir/meshkaat135
ادامه داستانک *تا دم مرگ* 🔻فکر می‌کرد حالا که نمی‌تواند به رئیس تلفن کند، باز هم خیلی بد نیست، وقتی رئیس به ملاقاتش بیاید همه چیز را برای او خواهد گفت و پُستی که حق خودش بود پس می‌گیرد و داغ جشنی را که به این مناسبت گرفته بودند به دلشان می‌گذارد. همانطور که به سقف خیره بود و صدای جیغ و فریاد زنش و همسایه‌ها را می‌شنید، احساس کرد دلش خنک شده است و لبخند کجی کنار لبش نشست. 🔸دو روز بعد از روزی که بستری شده بود، همکار و همسرش پیش از اینکه رئیس به دیدنش بیاید، به ملاقاتش آمدند. تمام بدنش فلج شده بود و نمی‌توانست سر بچرخاند و درست ببیند. اینطور راحت‌تر بود. بی تفاوتی‌اش حمل بر بی ادبی نمی‌شد. عیادت کننده‌ها با همسرش حرف می‌زدند و دلداریش می‌دادند و او بی تفاوت به سقف خیره شده بود و لحظه شماری می‌کرد برای آمدن رئیس. 🔹ناگهان صدای نوزادی در اتاق پیچید: - ببخشید، وقت شیر خوردنش شده - خواهش می‌کنم، از شما انتظار نداشتیم که با بچه کوچیک زحمت بیفتین. - وظیفه بود، باید میومدیم، ولی خیلی حیف شد، دیشب جاتون تو مهمونی ولیمه نازنین خیلی خالی بود، ایشالا حالشون که بهتر شد، یه شام حسابی طلبتون. - چه اسم قشنگی، خدا حفظش کنه، حتما، حتما. 🔺قطره اشکی از گوشه چشم مرد سُر خورد و روی ملحفه تخت افتاد. قطره اشک به سرعت پخش شد و در سفیدی بی روح ملحفه گم شد. 🖋 https://eitaa.ir/meshkaat135
🔆عَن امیرالمومنین علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ🔆 💠 إِنَّ عَلاَمَةَ اَلرَّاغِبِ فِي ثَوَابِ اَلْآخِرَةِ زُهْدُهُ فِي عَاجِلِ زَهْرَةِ اَلدُّنْيَا أَمَا إِنَّ زُهْدَ اَلزَّاهِدِ فِي هَذِهِ اَلدُّنْيَا لاَ يَنْقُصُهُ بِمَا قَسَمَ اَللَّهُ لَهُ فِيهَا وَ إِنْ زَهِدَ وَ إِنَّ حِرْصَ اَلْحَرِيصِ عَلَى عَاجِلِ زَهْرَةِ اَلدُّنْيَا لاَ يَزِيدُهُ فِيهَا وَ إِنْ حَرَصَ فَالْمَغْبُونُ مَنْ حُرِمَ حَظَّهُ مِنَ اَلْآخِرَةِ💠 (مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل ج ۱۲، ص ۴۳، نرم افزار جامع الاحادیث نور) ✳️ از امیرالمومنین علی علیه السلام نقل شده است که فرمود: «نشانه کسی که بسیار خواهان ثواب آخرت است، پارسایی او در نعمت‌های زودگذر دنیاست، آگاه باشید که روی‌گردانی شخص پارسا در این دنیا، چیزی از آنچه خداوند برای او در این دنیا بهره قرار داده نمی‌کاهد هرچند رویگردان باشد و حرص آدم حریص بر نعمت‌های زودگذر دنیا بر بهره او در دنیا نمی افزاید حتی اگر حرص بزند، پس زیانکار کسی است که از بهره آخرتش محروم شود. » ❇️ https://eitaa.ir/meshkaat135
باسمه تعالی *زنده به گور* 👁 فکر می‌کردی پنهان از چشم بقیه کار را تمام کرده‌ای. در خفا، در تاریکی. اما این چشمان تو بود که از شدت ترس و فرط تاریکی چیزی جز دستان خاک آلودت را نمی دید. من که گوشه دیگری ایستاده بودم و چشمانم به تاریکی عادت کرده بود، خوب می دیدم که چه می کنی. 🔸به رویت نیاوردم فاجعه‌ای را که جلو چشمانم دست و پا می زد. ترسیدم. جنون سیاهی رویت سایه انداخته بود. ترسیدم همین بلا را سر من هم بیاوری خواهر. 🔹وقتی هوا روشن شد. وقتی همه بیدار شدند. قبل از اینکه کاملا خواب از سرشان بپرد هم باز تو را دیدم. از لابلای زنانی که متراکم ایستاده بودند و خواب آلود به سخنرانی تو گوش می کردند. چقدر خوب توانسته بودی قیافه روشن فکری بگیری و حق پایمال شده دختران را فریاد بزنی. حق پایمال شده دختران، از زمان «زنده به گور شدن» تا زمان «گورخوابی» زنده ها. آن قدر غرق حس و حال خودت شده بودی که نفهمیدی عرق ترس تمام بدنم را می‌لرزاند وقتی با هر کلمه‌ات یاد جنایتی می‌افتادم که حالا داشتی با زر ورق کلمات، پنهانش می‌کردی. ❗️من فریب کلماتت را نمی خورم وقتی با چشمان خودم دیدم ... ادامه دارد ... 🖋 https://eitaa.ir/meshkaat135
ادامه *زنده به گور* ❗️من فریب کلماتت را نمی خورم وقتی با چشمان خودم دیدم که دخترت را زنده زنده زیر خاک کردی و دست و پا زدنش نمی توانست ذره‌ای رحم و مهربانی مادرانه در تو برانگیزد. کاش می توانستم وقتی فریاد می زنی که «زن همیشه جنس دوم بوده است و باید برای همیشه به این تبعیض خاتمه داد»، به همه بگویم که تو خودت از ترس همین تحقیرها دخترت را زنده به گور کردی. ای کاش حداقل می گذاشتی داغ این ننگ برای مردان بماند. 🔹نمی دانم شاید اسکیزوفرن شده‌ای و جنایتت را به پای کس دیگری می گذاری که در کالبد تو حلول کرده. شاید فکر می کنی که تو را تسخیر کرده بودند تا چنین کنی و تو از خودت اختیاری نداشتی. شاید همین فاجعه را هم تقصیر جامعه مرد سالار می‌دانی که مجبورت کرده دخترت را با دستان خودت بارها و بارها زنده به گور کنی. 🔸آری، بارها و بارها، همان موقعی که موهایت را پسرانه زدی، همان موقعی که فوتبال را به خاله بازی ترجیح دادی، همان موقعی که بچه داری برایت عار شد و خجالت کشیدی و به راننده کامیون شدن زن‌ها علی رغم صدای درونت، افتخار کردی و همان موقع که دختر بودن را به پای شبیه مرد شدن سر بریدی. 🔻آن صدا، صدای جیغ‌های دلخراش دخترت بود که زیر خروارها خاک دست و پا می زد و گرفتن گوشهایت هم نمی توانست مانع شود. 🔹می دانم، تقصیر جامعه هم هست، خیلی زیاد، اما اگر بخواهم به تو حق بدهم آن وقت چه فرقی بین تو آن مرد عرب جاهلی است. چرا به او حق ندهم که جامعه‌اش به خاطر دختر دار شدن تحقیرش می کرد. اگر این توجیه را از تو بپذیرم، او هم با تو هم درد است و نه دشمن. خودت چنین توجیهی را از او می پذیری؟ 🔺نه، من فریب نمی خورم حتی اگر همگان صداقتت را باور کنند، حتی اگر از ترس هو شدن نتوانم راز جنایتت را فاش کنم. حتی اگر مجبور باشم آن را برای همیشه درون خودم زنده به گور کنم. چقدر این روزها همه اهل زنده به گور کردن شده ایم. 🖋 https://eitaa.ir/meshkaat135
❇️ *اشرف کارهای عالم* ❇️ 💠«مادر بودن و اولاد تربیت کردن بزرگترین خدمتی است که انسان به انسان می  کند. این را کوچکش کردند. این را منحطش کردند. این خیانت را به جامعه ما کردند. مادر بودن را در نظر مادرها منحط کردند. در صورتی که اشرف کارها در عالم مادر بودن است و تربیت  اولاد. همه منافع کشور ما از دامن شما مادرها تأمین می  شود. و اینها نمی  خواستند بشود.» 💠 (صحیفه امام، ج 7، ص446) https://eitaa.ir/meshkaat135
*انتخابات ریاست جمهوری ازبکستان* 🔹سکانس اول: دفتر ریاست جمهوری ازبکستان - احتمال رأی آوردنش خیلی پایینه، باید زودتر شروع کنیم. - الان که نمیتونیم، هنوز فرصت تبلیغات شروع نشده - میدونم، ... تبلیغات غیر رسمی! - توتیت و هشتک رو که خیلی وقته شروع کردیم - نه بابا، اون که سر جای خودش، جناب وزیر باید مستقیم با مردم صحبت کنن - این که دیگه غیر رسمی نیست، تخلفه، پدرمونو در میارن - تو نگران اونش نباش، یه جوری به خوردشون میدیم که کسی نفهمه -چی داری میگی؟ 🔸سکانس دوم: دفتر وزارت خارجه- ستاد مستندسازی - حالا وسط این همه کارای آخر سال، مستند سازیتون چیه دیگه؟ - جناب وزیر نفرمایید، تاریخ شفاهی نقش تعیین کننده ای تو این دوره زمونه داره - حالا هشت سال هیچ کاری نکردید، گذاشتید برای این دو ماه آخر؟ - دیدیم اتفاقات مهمی تو این دولت افتاده که اگه ثبت نشه، برای همیشه از دست میره - حالا این همه وکیل و وزیر، سر شلوغ تر از من پیدا نکردین؟ الان در حال مذاکرات مهمی هستیم. - آخه کی بهتر از شما از پشت پرده اتفاقات خبر داره، ۹۹ درصد اطلاعاتی که شما دارید رو مردم اصلا نشنیدن. 🔺سکانس سوم: فضای سبز دفتر ریاست جمهوری - بابا دمت گرم، تو دیگه کی هستی، دست شیطونو بستی - دیدی بهت گفتم نگران نباش، الان به جای یه فیلم انتخاباتی ۲۰ دقیقه ای، اونم یک ماهه دیگه، ۳ ساعت صحبت های مستقیم جناب وزیر رو داریم که بین مردم دست به دست میشه - والا چی بگم بهت، آخه مرتیکه ازبک نگفتی تابلو میشه؟ کی تو تهیه تاریخ شفاهی از وزیر خارجه یک دولت این همه تعریف و تمجید می کنه و در مورد عکس زمان دانشجویی‌ش سوال میپرسه؟ - بابا مردم که این چیزا حالیشون نیست، همین که بگی «انتشار فایل محرمانه و جنجالی» تا تهش رو با ولع گوش میدن» - آخه افشا شدن این تعریف و تمجیدها به چه کار یک خبرگزاری خارجی میاد؟ - پس فکر کردی اون سوالای جنجالی از جناب وزیر به چه دردی می خورد؟ پا گذاشتن اطراف خط قرمزا دلیل خوبی برای لو رفتنه. - حالا قدم بعدی چیه بلا؟ - چهار ساعت صوت باقیمونده رو به بهانه شفاف سازی از اون صوت سه ساعت تقطیع شده، خودمون پخش می کنیم، روی هم میشه هفت ساعت برنامه تبلیغاتی عالی. - عجب موجودی هستی تو، آخه سه ساعت صوت که تقطیع شده و نشدش فرقی نمیکنه، منظور طرف واضحه. - بازم که مردم رو دست بالا گرفتی؟! 🖋 https://eitaa.ir/meshkaat135
*یک ورودی مخفی* 🔻آنها که تجربه نزدیک به مرگ داشته اند، گاهی تنها برای چند دقیقه و یا حتی چند ثانیه در این دنیا نبوده اند اما زمانی که بر آنها گذشته است یک عمر زندگی است. اگر بخواهند همه‌اش را تعریف کنند در چند دقیقه و یا چند ساعت و یا حتی چند روز جا نمی شود چرا که زمان عالم برزخ با زمان دنیا فرق می کند. هزاران برابر است. 🔹از اینجاست که سرّ «خیر من الف شهر» بودن شب قدر روشن می شود. 🔸جنس زمان در شب قدر فرق می کند. از جنس زمان های دنیایی نیست. 🔹با شب قدر می شود قدم در ورای دنیا گذاشت. می شود در عرض یک شب، هزار ماه را تجربه کرد. 🔺شب قدر از جنس آخرت است. یک ورودی مخفی است که در عالم دیگری باز می شود. https://eitaa.ir/meshkaat135
*غروب دلگیری است، خدایا رحمی* 🔻گفت: لحظات پایانی این ماه را دریاب. چیزی نمانده. معلوم نیست دیگر کی بشود که اینطور آسمان نزدیک زمین باشد. کی بشود که دستت برسد به ابرها، به ستاره ها. 🔹معلوم نیست تا رمضان بعد زنده باشی و حضور ملائک را لمس کنی. 🔹بشتاب که از لحظات آخر بیشترین بهره را ببری. زیرک باش و از میانبرها استفاده کن. تسبیح تربت به دست بگیر که هفتاد برابرت کند. آیه آیه ختم قرآن کن. ببین اگر خوابت عبادت است، شب زنده داریت چند برابر می ارزد. 🔹بشتاب که خیلی زود دیر می شود و حسرت سودی ندارد. 🔺آه حسرت کشیدم که: لحظات پایانی این مهمانی عزیز مثل خورشید دم غروب می ماند. نمی ایستد خوب ور اندازش کنم به جرم اینکه یک روز کامل وقت داشته ام و عین خیالم نبوده 🔸اما راستش مشکل از چشم هایم است. مثل خفاش عادت کرده به تاریکی و تا غروب نشده نمی تواند این همه نور را تحمل کند. نتیجه اش می شود محرومیت در روز و حسرت هنگام غروب. 🔸کاش این قدر فراموش کار نبودم و برای دیدن ماه رمضان سال بعد فکری به حال این چشم ها می کردم اما یک عمر است که خودم را آزموده ام. خواب غفلت در بین الطلوعین رجب و شعبان می بردم تا خود خروس خوان و یک دفعه پرتم می کنم وسط نور. 🔸اینطور می شود که دیگر چند سال است از همان روز اول، حسرت غروب، دلم را از جا می کند و کار در خوری از دستم بر نمی آید. 🔸محتاج دعای اهل دل هستم. محتاج دعای آنکه همیشه نامه عملم چشمانش را بارانی می کند. محتاج دعای آنهایی که پیشش آبرو دارند. باشد که به نغمه شورانگیز پرستوهای سحر خیز، آب سیاه چشمان خفاشی را شفا دهند. 🖋 @meshkaat135