eitaa logo
مثل مصطفی
7.8هزار دنبال‌کننده
100 عکس
67 ویدیو
1 فایل
سید ابراهیم به روایت خانواده کپی مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ مراسم شام شهادت حضرت رسول{ص} و کریم اهل بیت امام حسن مجتبی{ع} حرم مطهر رضوی. @mesle_mostafa
32.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ آخرین غروب ماه صفر حرم سلطان علی بن موسی الرضا{علیه السلام}. @mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ روزهایی که داشتیم خونه رو آماده میکردیم،جهیزیه رو می چیدیم و همه در تکاپوی خرید وسایل و جهیزیه بودیم یه روز چند شاخه گل خرید اومد دیدن من. گفت: عزیز یه خواهشی دارم اگه ممکنه تو خرید جهیزیه و وسایل خیلی نظر ندیم،پدرو مادرهامون رو بیشتر از این به زحمت نندازیم. این خرید جهیزیه و وسایل اینا همه هدیه ست،برای هدیه که اندازه مشخص نمیکنن. هر چقدر لطف کردن دست شون می بوسیم و تشکر میکنیم؛ اگر هم خوشمون نیومد میتونیم بعداز عروسی به سلیقه خودمون تغییر بدیم؛ اما الان هیچ زحمت اضافی نداشته باشیم برای خانواده ها . @mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ برای خرید عروسی یکی از فامیل اصرار میکردن که شما هم بیا. منم اصلا تمایلی نداشتم. هر بار هم یه بهانه ای می اوردم. یه بار جلوی آقا مصطفی اصرار کردن منم گفتم :فاطمه ۲ سالشه نمی تونم جایی بذارم . آقا مصطفی سریع گفت:من فاطمه رو نگه میدارم عزیز با شما میاد. دیگه هیچی نمی تونستم بگم؛ وقتی رسیدیم خونه با ناراحتی گفتم :چرا اینجوری گفتی من دوست نداشتم برم. گفت:چند روزه دارن اصرار میکنن که بری خرید،چرا ناراحتشون کنیم؟ میدونم سختته ولی خوشحالی اطرافیان با سختی چند ساعته ما قابل قیاس نیست . فردا صبح زود رفتیم خرید تا دیر وقت هم خرید طول کشید. شب وقتی از خرید برگشتم آقا مصطفی اومد دنبالم. تو مسیر برگشت به خونه گفت :عزیز ازت ممنونم کاری که دوست نداشتی رو انجام دادی؛ من متعجب که الان من باید تشکر کنم که بخاطر خرید یکی از اقوام من،از صبح تا شب یه بچه دوساله رو نگه داشته خسته شده. اما حالا حتی مجال تشکر کردن هم نمیده و دائم داره از من تشکر میکنه ....... وقتی رسیدیم خونه دیدم جلوی آیینه اتاق یه کادویی گذاشته ؛ نگاهش کردم گفت: مال توئه؛ من؟ گفت:آره ،چون کاری که باب میلت نبود رو بخاطر شاد کردن دل دیگران انجام دادی؛ هنوز هم که هنوزه با گذشت ۱۳ سال از اون اتفاق ،با خودم فکر میکنم چطور ممکنه؟ شاید اگر برای خرید یکی از فامیل خودش می رفتم چرا....... ولی چطور ممکنه تشکر و هدیه برای خرید رفتن با یکی از فامیل خودم!!!!! @mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ روز ۱۹ شهریور سال ۸۶ وقتی رفتیم برای گرفتن عکس های عروسی تو مسیر گفت:عزیز فقط بخاطر شما قبول کردم من اصلا از این کارا خوشم نمیاد. عکاس میگفت اگه باغ نباشه عکس های آتلیه زیاد نمیشه کلی سر باغ رفتن ناراحت بود و قبول نمیکرد خانم عکاس تماس گرفت ،باغ یکی از اقوام ما که روز عروسی شما خونه نیستن رو هماهنگ کردم . وقتی رسیدیم باغ گفت:لطفا پیاده نشو؛ خودش اول رفت همه جا رو چک کرد که دیدی نداشته باشه حتی بین دو درب بعد اومد در ماشین رو باز کرد و گفت: خیالم راحت شد بیا پایین این همه حساسیت آقا مصطفی خیلی دلگرمم میکرد به انتخابی که کردم. شب ،بعد از جشن عروسی و خدا حافظی وقتی رسیدیم خونه برای بدرقه مهمان ها رفتم تا جلوی در وقتی برگشتم دیدم آقا مصطفی گریه میکنه ؛! گفتم: گریه میکنی؟ گفت :هیچ وقت فکر نمیکردم تو دنیا بتونم کسی رو انقدر دوست داشته باشم. این علاقه روز به روز بیشتر میشد؛ طوری که شب قبل از شهادتش به یکی از دوستانش وصیت میکنن که بعد از شهادتش توی معراج شهدا منو خانمم دیدار خصوصی داشته باشیم . وقتی پیکرشون اومد تهران روز دیدار معراج شهدا آخر دیدار مسئولین معراج گفتن همه برن فقط همسر شهید بمونه من نمیدونستم که این درخواست آقا مصطفی بوده . دیدار خصوصی........ علاقه................... @mesle_mostafa
زیبا آمدید و زیبا زیستید و زیباتر رفتید...🌿💔 @mesle_mostafa
34.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷️ به کی میگن بچه زرنگ؟ کاری از گروه رسانه ‌نهاد رهبری دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهر قدس 🔶️ ضبط و تنظیم شده در طرح حامیم ۳ دانشگاه های استان تهران پی‌نوشت؛ آقا مصطفی تولدتون مبارک @mesle_mostafa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ آقا مصطفی احترام خاصی برای سادات قائل بودن. مادرم سادات هستند؛ اویل ازدواج وقتی میرفتیم منزل مادرم اقا مصطفی دست مادرم رو می بوسیدن، یه بار ازش پرسیدم چرا دست مامان رو می بوسی؟ گفت:مامان سادات هستن. بار دوم که از سوریه برگشتن، وقتی رفتیم خونه مادرم، دست مادرم رو بوسید؛ با ذوقی گفت:مامان اسم بابا بزرگ رو زنده کردم؛ تو یه جمعی نشسته بودیم حرف از انتخاب اسم جهادی بود، منم داشتم به بچه ها چیزی تعارف میکردم چند نفر برنداشتن منم یاد بابا بزرگ سید ابراهیم افتادم گفتم :(مالم رو بدم منت هم بکشم) بعد گفتم من اسم جهادی م رو میذارم «سید ابراهیم» اما گذاشتم سید ابراهیم احمدی ولی مامان این بار میذارم سید ابراهیم نبوی. @mesle_mostafa
🔰این شروع اولین روزی ست که مولای من تویی ⚜️یابن الحسن به یُمن آغاز امامت شما بر عالم هستی، خاطرات سرداده ها به فرمان ما، فداییان راه ظهور شما را بیان میکنم؛ ان شاءالله مورد رضایت شما واقع شود.
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ شب ۲۵شهریور ساعت ۱۱:٣٠ شب وقتی وارد بخش شدم آقا مصطفی با یه ذوقی اومد بالا سرم گفت :بچه رو دیدی؟ گفتم: نه گفت:انقدر قشنگه سرخ و سفید وقتی آوردنش از زیر پتوی صورتی یه دست سفید کوچولو بیرون بود، وقتی پتو رو کنار زدم دختر قشنگ وسفید با لبای سرخ؛ گفته بودم که روز چهارشنبه برای من روز خوبیه؛ هیئت حضرت ابوالفضل تولد دخترمون هم چهارشنبه نمیدونی چه برکتیه! امروز هوا صاف و آفتابی بود از دوساعت پیش با تولد دخترمون بارون شدیدی می باره. انقدر ذوق داشت که تا وقتی بیمارستان بودیم آقا مصطفی که وارد اتاق می شد فاطمه خانم رو بغل میکردند تا زمانی که از بیمارستان بیرون میرفت. وقتی هم که از بیمارستان اومدیم خونه ده روز اول شبها کارهای بچه رو انجام میداد میگفت شب نوبت منه شما بخواب. هر وقت فاطمه خانم( از نوزادی تا قبل از شهادت اقا مصطفی) هر بار گریه میکرد بچه رو بغل میکرد میگفت:بیا دردودلات رو به بابات بگو بیا عزیزم بیا با هم حرف منطقی پدر دختری بزنیم همه می خندیدن که این نوزاده یا بچه کوچیکه حرف منطقی! دردودل!..... کاش میشد عکس ها را درست و ملموس توصیف کرد کاش میشد این ذوق اقا مصطفی وقتی فاطمه خانم تو بغلش بود رو توصیف کرد ‌ گاهی فکر میکنم آقا مصطفی انقدر بچه ها رو دوست داشت وقتی به بچه ها نگاه میکرد ذوق رو میشد حتی در نگاهش دید. چطور تونست.............. @mesle_mostafa