eitaa logo
فرزندی مثل مصطفی
1.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
89 فایل
بسم رب الشهدا والصدیقین این کانال جهت باز نشر خاطرات شهید مصطفی صدرزاده راه اندازی شده است مستقیم زیر نظر خانواده محترم شهید صدرزاده اداره میشه #شهید_مصطفی_صدرزاده
مشاهده در ایتا
دانلود
عکس نوشته💫 خاطرات مادر فرزندی مادر مصطفی ☝️ @meslemostafaa
🍃 عکس نوشنه☝️ خاطرات مادر فرزندی از زبان مادر بزرگوار شهبد_مصطفی_صدرزاده🌸 @meslemostafaa
1.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷صدای مادر شهید و درخواست برای نجات رئیس جمهور در روز سانحه @meslemostafaa
28.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم رب الشهدا🌹 خاطره ایی 😭 شبی که متولد شد ،خیلی خوشحال بودم و مرتب خداروشکر می کردم ، محمد علی و مصطفی رو بهم داد . 💕🙏 اون شب داشتم که بمونم بیمارستان پیش مصطفی ، ولی راضی نمی شد می گفت مامان اذیت میشی ،🌹😔 داشت نمی خواست من اذیت بشم ،با اصرار زیاد 🌹 خیلی بود ،دوست داشتم تا صبح کنارش بشینم وبا هم بزنیم . 😔🌹😭 بهش گفتم چیزی نمی خوای کاری نداری ،فقط می گفت مامان اذیت میشی برو استراحت کن. با اصرار رفتم بخوابم ،بعد از مدتی دیدم رفت زیر پتو و خیلی می لرزه ، 😭 اهسته رفتم کنارش دیدم داره می کنه خیلی شدم ، 😭😔 گفتم شاید یاد دوستاش افتاده نخواستم خلوتشو بهم بزنم ، بعد از مدتی دوام نیاوردم ، رفتم به پرستار گفتم پرستارگفت، احتمالا درد داره .😔 خیلی اروم اومدم که مصطفی متوجه نشه، داشت ولی بخاطر اینکه من متوجه نشم بروز نداد .😭🌹😔 آخرش نفهمیدم اش از دوستان بوده یا راز نیازش بوده 😔 یادرد یا همه اینها باهم بود😔 فقط خدا میدونه که چرا اون شب آنقدر بیقرار بودهنوز من عذاب وجدان دارم که چرا معذبش کردم و من داشتم که چرا اصرار کردم که بمونم .😭 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
حاج‌میثم مطیعی4_5841670063937031830.mp3
زمان: حجم: 7.73M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷   ㅤ 🎼♥️|… 🎤 <َبابا‌مۍ‌گہ‌آرومـــ‌آرومـــ‌...>ً
@meslemostafaa بسم رب الشهدا🌹 خاطره ایی 😭 شبی که متولد شد ،خیلی خوشحال بودم و مرتب خداروشکر می کردم ، محمد علی و مصطفی رو بهم داد . 💕🙏 اون شب داشتم که بمونم بیمارستان پیش مصطفی ، ولی راضی نمی شد می گفت مامان اذیت میشی ،🌹😔 داشت نمی خواست من اذیت بشم ،با اصرار زیاد 🌹 خیلی بود ،دوست داشتم تا صبح کنارش بشینم وبا هم بزنیم . 😔🌹😭 بهش گفتم چیزی نمی خوای کاری نداری ،فقط می گفت مامان اذیت میشی برو استراحت کن. با اصرار رفتم بخوابم ،بعد از مدتی دیدم رفت زیر پتو و خیلی می لرزه ، 😭 اهسته رفتم کنارش دیدم داره می کنه خیلی شدم ، 😭😔 گفتم شاید یاد دوستاش افتاده نخواستم خلوتشو بهم بزنم ، بعد از مدتی دوام نیاوردم ، رفتم به پرستار گفتم پرستارگفت، احتمالا درد داره .😔 خیلی اروم اومدم که مصطفی متوجه نشه، داشت ولی بخاطر اینکه من متوجه نشم بروز نداد .😭🌹😔 آخرش نفهمیدم اش از دوستان بوده یا راز نیازش بوده 😔 یادرد یا همه اینها باهم بود😔 فقط خدا میدونه که چرا اون شب آنقدر بیقرار بودهنوز من عذاب وجدان دارم که چرا معذبش کردم و من داشتم که چرا اصرار کردم که بمونم .😭 🌹 @meslemostafaa https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
بسم رب الشهدا🌹 شنیدن بعضی از معضلات جامعه، رو خیلی عذاب می داد 😔 و ساعت ها به فکر فرو می‌برد از جمله مشکل بود. این‌که کودکی نتواند ،از کوچکترین امکانات تحصیلی استفاده کند ، زجرش می داد . سل 82 برای پسرا یک مغازه محصولات فرهنگی ، مانند ادعیه،زندگی نامه ی شهدا، سربند، پلاک، تسبیح و ... اجاره کرده بود یه روز اومد از من خواهش کرد که با بابا صحبت کن ، تادر کنار کار فرهنگی یک قسمت ازمغازه رو لوازم التحریر  بذاریم . وقتی علتش را پرسیدم جواب داد : اگر بتونیم در کنار کار فرهنگی دستی بگیریم ، ترهستیم 🌹 درنظر داشت که لوازم التحریر رو با قیمت پایین و یا به شکل رایگان در اختیار بچه های بی بضاعت قرار دهد. یکی از اولویت های مهم در زندگی ، و کمک به دیگران بود.👏 https://eitaa.com/meslemostafaa🕊