هدایت شده از حدیث اشک
من کوچه بازاری صدا کردم شما را
دورت بگردم ! دور نندازی گدا را
کاری ندارم با کسی غیر از خود تو
از بس بد عادت کرده ای امثال ما را
من جرم کردم صاحبم گردن گرفته
داری هوای نوکر سر به هوا را
من در گناه خویش هم یاد تو هستم
برهم زدی محدوده ی خوف و رجا را
.
قربان دستت ، دست من را ول نکن که
من دسته گل بر آب خواهم داد یارا
تاثیر چای روضه من را آدمم کرد
دیشب شکستم خمره و پیمانه ها را
مثل وهب من را بدون دین بغل کن
بی دینم اما دوستت دارم شما را
اندازه ی فرش دهاتی ها ببینم !
شاید به کار آمد ، چه میبینی خدا را
بی پیرهن پیش کسی ننشسته ای تو
قطعاً مکافاتی ست این تنگی جا را
این نیزه ای که گیر کرده بین پهلوت
تا کربلا آورده بویی آشنا را
شمشیر و تیر و نیزه ، نیزه نیزه نیزه ...
کردند تکه تکه تکه ... کربلا را
بین مناجاتت گلویت را بریدند
تکمیل کن بر نیزه ها حالا دعا را
#علیرضا_وفایی_خیال
#محرم۱۴۰۲
#کوفه_و_شام
@hadithashk