(دوپازا؛ عملیات نصر هفت؛ نارنجکانداز پلامین غنیمتی عراقی.)
14 مرداد ۱۳۶۶ ـ قله دوپازا
(بخش سی و سوم)
عراقیها یک تیربار نارنجکانداز پلامین، سر همان شیاری که از آن بالا آمدیم، کار گذاشته بودند.
اگر موقع عملیات نارنجکهای سی میلیمتری این تیربار روی سرمان میریخت، کسی جان سالم به درنمیبرد.
واقعاً لطف خدا در این عملیات شامل حالمان شده بود.
برگشتیم به سنگرهایمان.
گروهان دارد خودش را جمعوجور و دوباره سازماندهی میکند.
سنگرهای استراحت و دیدهبانی و محدوده دستهها تعیین شد.
من و برادر فلاحتی را کوشکنویی گذاشت دیدهبانی.
سنگر دیدهبانی را درست کردیم.
بعد شروع کردیم به جمعکردن اسلحه و مهمات.
برای پاکسازی و تهیه مهمات، رفتم سراغ سنگرها.
داخل سنگرها مقدار زیادی اجناس ایرانی و عراقی مثل چای و حنا و لباس بود که معلوم بود عراقیها بهعنوان باج از قاچاقچیان گرفته بودند تا اجازه بدهند عبور کنند.
دو تا رادیوضبط پیدا کردم که یکی را برای دسته خودمان برداشتم و یکی را هم دادم به واحد مخابرات.
برای خودم فقط یک مُهر کربلا و سرنیزه برداشتم.
ادامه دارد ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 ۳ دی ماه سالروز عملیات تاریخی کربلای ۴ گرامی باد.
♦️لحظات اولیه شروع عملیات کربلای ۴ در منطقه نَهر خَیِّن و خداحافظی و شادمانی غواصانی که ۳۰ سال بعد با دست بسته به وطن آمدند!
🔸تا ساعاتی دیگر غواصان غریب و دریا دل سپاه اسلام با رمز «یا محمد رسول الله» به دل رودخانه وحشی اروند می زنند و با سختی فراوان و پیکرهای خون آلود و با ذکر یا حسین خود را به جزایر ام الرصاص، ابوالخصیب، بوارین، بلجانیه، ابوفلوس و ام الطویله می رسانند.
#شهید
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌸واکس پوتین
به شوخ طبعی شهره بود …!
یک روز دیدم پوتین هاشو به گردن آویزان کرد و داد می زد :
« کی می خواد #پوتینشو واکس بزنه !»
همه تعجب کردن !
آخه ممد آقا و این حرفا، به گروه خونش نمی خوره!کی متحول شده که ما خبر نداریم .
خیلی از رزمنده ها پنهانی این کارو می کردن اما ممد دیگه علنیش کرده بود.
بالاخره طاقت نیاوردم و از پشت سرش حرکت کردم ببینم چی می شه .
یکی از رزمنده ها که اولین بار اعزامش بود وشاید ایثار رزمنده ها رو شنیده بود اومد جلو گفت :
« من»
ممد هم بلافاصله پوتینشو از گردنش بیرون آورد و گفت :
« پس بی زحمت اینو هم واکسش بزن!»
🔹بی چاره رزمنده خشکش زده بود نمی دونست چی بگه!
@mfdocohe🌸
🌸والکثافه من الشیطان
روحانی گردانمان بود. روشش این بود که بعد از نماز حدیثی از معصومین نقل میکرد و درباره ی آن توضیح میداد.
پیدا بود این اولین باری است که به صورت تبلیغی رزمی به جبهه آمده است والا شاید بیگدار به آب نمی زد و هوس نمی کرد بچهها را امتحان کند؛ آن هم بچه های این گردان را که تبعیدگاه بود؛
نمی آمد بگوید: «بچه ها! النظافه من الایمان و …؟» تا بچهها در عین ناباوری اش بگویند: «حاج آقا والکثافه من الشیطان».
فکر می کرد لابد می گویند حاج آقا «والْ» ندارد، یا هاج و واج میمانند و او با قیافه حکیمانهای میگوید: «ای بیسوادها بقیه ندارد. حدیث همین است».
با این وصف حاجی کم نیاورد و گفت: «حالا اگر گفتید این حدیث مال کیه؟»
بچهها فی الفور گفتند: «نصفش حدیث نبوی است، نصف دیگرش از قیس بن اکبر سیاه»
@mfdocohe🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کار قشنگ نقاش عراقی
@Fars_plus
🍂 جبهه واجب تر است
سردار شهید عبدالحسین برونسی
┄═❁๑❁═┄
یکی از همسایهها گفته بود آقای برونسی از زن و بچهاش سیر شده که می رود جبهه و پیش آنها نمیماند؛
حرفش در دلم سنگینی میکرد.
وقتی عبدالحسین آمد موضوع را به او
گفتم.
شهید برونسی با خنده گفت:
«باید یک صندلی در کوچه بگذارم و همسایهها را جمع کنم و بگویم که من زن و بچههام را دوست دارم، خیلی هم دوست دارم، ولی جبهه واجبتر است.
به نقل از سرکار خانم معصومه سبك خيز همسر شهيد عبدالحسين برونسی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_کوتاه #شهید_برونسی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
12.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گریه های شهید احمد کاظمی در جلسه توجیهی عملیات کربلای ۴
📍اوایل دی ماه سال ۶۵؛گمرک خرمشهر،مقر لشکر هشت نجف اشرف
در این جلسه پیش از صحبت های شهید کاظمی یکی از مداحان ذکر مصیبتی داشته است.
◾️شهید کاظمی می گوید:روز اولی که به منطقه آمدیم و قرار شد ماموریتی را آغاز کنیم...
✅ کانال "دفاع مقدس"
(پدافندی نصر5، ارتفاعات فرفری، مرداد ۱۳۶۶، از راست به چپ: شهید اصغر کلانتری، مرحوم سیدعلی موسوی)
ماکارونی داغ
14 مرداد ۱۳۶۶ ـ قله دوپازا
(بخش سی و چهارم)
چند ساعت گذشت.
خیلی خسته شدم.
برادر توحیدی را بیدار کردم و جای خودم گذاشتم و رفتم سنگر برادر کوشکنویی خوابیدم.
بیدار که شدم، شدیداً احساس گرسنگی میکردم.
همه گرسنهاند.
خبری از تدارکات نیست.
ماشینها راهی به بالا ندارند.
پشت سرمان میدان مین است و فقط از معبر دیشب تردد ممکن است.
باید از گردان تخریب بیایند برای لودرها راه باز کنند تا جاده بکشند.
عراقیها برای روز مبادا این بالا هم آشپزخانه داشتهاند و هم نانوایی.
دیگی که در آن خمیر نان را مثل پاتیل خمیرگیری نانوایی آماده کرده بودند، با نارنجک آبکش شده بود.
وسایل پختوپز عراقیها را پیدا کردیم.
اجاق خوراکپزی و دیگ و کفگیر بود.
سید علی موسوی، آستین بالا زد و مشغول پختن آنچه در آن مهارت دارد شد؛ ماکارونی.
ظهر شد.
هنوز آب نیاوردهاند.
تیمم کردیم.
لباسهایمان نجس است؛ ولی با همانها نماز خواندیم.
ماکارونی آماده شد.
دیگ ماکارونی را آوردند داخل سنگر.
دور دیگ جمع شدیم و شروع کردیم به خوردن ماکارونی.
ماکارونی گوشت ندارد.
یکی از بچهها گفت: «یکی از قاطرها را میکشتیم و گوشتش را با نارنجک ریزریز میکردیم برای ماکارونی.»
حالا که شکمشان سیر شده است، سرحال شده و شوخی میکنند.
کتاب «تا آسمان راهی نبود»، جلد 3 ، ص349
(خاطرات مربوط به عملیات نصر هفت)
ادامه دارد ....
14 مرداد ۱۳۶۶ ـ قله دوپازا
(بخش سی و پنجم)
وسط غذا خوردن، معاون گروهان آمد داخل سنگر.
برادر متولیان آمده بود دستور جدید را برساند.
تا چشمش به دیگ ماکارونی که از آن بخار بلند میشد افتاد، رساندن دستور از یادش رفت.
نشست کنارمان و شروع کرد به خوردن.
پرسید: «غذای به این داغی از کجا آوردهاید؟»
چند لقمه که خورد، برادر کوشکنویی گفت: «مثل اینکه پیغامت یادت رفت.»
متولیان که داشت تند و تند غذا میخورد، گفت: «آماده بشید؛ دسته کربلا باید بره عقب.»
تجهیزاتمان را بستیم و راه افتادیم.
از کانال خارج شدیم و داخل معبر دیشب شدیم.
پیکر شهدا را کنار راه گذاشتهاند تا ببرند عقب.
جنازه افشین شریف محسنی و علیرضا کتابچی هم هست.
روی جنازه جمشید مفتخری، چفیه انداختهاند.
هیکل رشیدش خیلی داغان شده بود.
مین والمری، یک طرف بدنش را متلاشی کرده و یکی از پاهایش پرت شده بود وسط میدان مین.
یکی از بچهها گفت: «مفتخری همان دیشب، دست دهقانی رو گرفت و بالا کشید و برد.»
احمد دهقانی، خیلی با جمشید مفتخری عیاق بود.
تا پایین شیارِ دم پلیت، جاده کشیدهاند.
سوار تویوتای گردان شدیم و برگشتیم.
پشت سرمان روی زمین جنازه شهدایی بود که روز عید قربان برای گرفتن ارتفاعات دوپازا بهقربان داده بودیم.
از خط که برگشتیم، رفتیم لب چشمه.
آب چشمه، خیلی سرد بود؛ ولی مجبور بودیم.
لباسهایمان نجس بود.
با همان آب سرد، تن و بدن را شستیم و برگشتیم چادر.
ادامه دارد ....
(دسته کربلا، اردوگاه بانه، 15 تیر 1۳66، شهید احمد دهقانی، محمدحسن توحیدی راد.)
گوهر پنهان
15 مرداد ۱۳۶۶ ـ مقرّ سردشت
(بخش سی و ششم)
امروز من و برادر زرین، خادمالحسین دسته هستیم.
صبح برای گرفتن صبحانه دسته، به تدارکات گردان رفته بودم که یکی از بچههای مسجد انصارالحسین(ع) را دیدم.
از نیروهای تعاون گردان مالک بود.
سراغ دوستان را گرفتم.
با پاسخش فروریختم.
گفت: «محمد عرب، شهید شده است.»
ادامه داد: «آن سه طلبهای که باهم آمده بودند، هرسه شهید شدند.»
اسمشان را نمیدانست.
«کدام طلبهها را میگفت؟ کهرام؟ مکتبی؟ دانش؟»
اصلاً ذبیحی از یادم رفته بود.
با شنیدن این خبر، کلافه و دمغ به گردان برگشتم.
بعد از شستن ظرفهای صبحانه، دفترچه خاطرات شهید دهقانی را برداشتم و شروع کردم به خواندن.
چه گوهر پنهانی بود.
ماهها در کنارش بودم و او را نشناخته بودم.
چادر دسته بقیع و نجف را که در خط هستند، آماده کردیم.
بعدازظهر نشستم وقایع عملیات را در دفترچه خاطرات نوشتم.
اسم عملیات نصر۷ و رمز آن، «یا فاطمه زهرا(س)» بوده است.
دیروز عصر بعد از عقب آمدن دسته ما، مرحله دوم عملیات انجام شد و قله تپه بُلفَت و جاده آسفالته سردشت ـ قلعه دیزه و پاسگاه مرزی بلفت که شمال قله دوپازاست، توسط ایران فتح شده بود.
آخر شب برای خانواده و یکی از دوستان، نامه نوشتم.
ادامه دارد ....
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ببینید
⏳ ساعاتی قبل از عملیات کربلای چهار - سوم دی ماه ۱۳۶۵
🎥 #فیلم | آخرین دیدار شهید حسین خرازی، علمدار لشگر مقدس امام حسین (ع)
با نیروهای غواص گردان حضرت یونس (ع)
🌓 آنها قرار است تا ساعاتی دیگر در دل تاریکی شب، به آب بزنند💦
🌴 کانال #دفاع_مقدس