#روایت_نویسی
دیشب، شب عجیبی بود..
حوالی ۱۱ دلم هوای حرم کرد، بچه ها خواب بودن، خودم از فرط بیخوابی صدام عوض شده بود و چشمام رو به سختی باز نگه داشته بودم..
محمدحسن رفت حرم و برگشت، شد۱۲.۳۰ ..
زدم بیرون، خیابون خیلی تاریک بود..
اما من تو کله ام این بود که برم و حرم آخرین شب جمعه امسال رو از دست ندم..
رفتم..
ته دلم بی قرار بودم، رسیدم دم باب الجواد
انگار هیچ خبری از اون بی قراری نبود..
و ایناولین بار نبود تجربه ی این حس..
بارها و بارها تجربه ش کردم، این سکینه ای که به قلب آدم میدن..
وارد شدم، خانمی که بازرسی میکرد
کلید کرده بود رو قرص هایی که همراهم بود..
بهم گفت بگو اینا چیه میخوری؟..
گفتم...
گفت بهت نمیاد قرص ضد افسردگی بخوری!
حالا قبلش گفتم این برای عفونت پانکراسم هست این برای قلبم هست..
ولی اونا رو نگفت!
اینو گفت..
گفتم افسردگی اومدنی نیست
خیلی ها دارن و نمیدونن!
من دارم و میدونم😊
گفت برو به سلامت.. دست پر برگردی!
وارد صحن جامع(پیامبراعظم)شدم..
قدم زدم و گفتم امشب نیومدم دعا و نماز بخونم..
اومدم با خودِ خودت حرف بزنم!
گره های ذهنی مو باز کنی..
سامون بدی به افکارم، و خودت میدونی
چی کار کنی آروم بشم..
غرق افکارم بودمُ حرف میزدم که
چشم باز کردم دیدم وارد صحن آزادی شدم..
رفتم رو به روی ضریح توی حیاط زیر ایوان طلا
نشستم..
از زمین و زمان گفتم..
هر آنچه تو ذهنم بود و نبود گفتم..
۴ساعت نشستم و حرف زدم..
موقع برگشت، مجبور شدم برگردم..
شارژ گوشیم ۹درصد بود!
و برای برگشت نیاز بود روشن باشه
حوالی ساعت ۳.۵۰ صبح مناجات حضرت امیر
رو پخش کردن.. حس میکردم امام رضا داره میگه دیدمت!
شنیدمت..
پاشو برو خونتون بچه جون🤪
و با دلی که آروم شده بود..
سرمُ انداختم پایینُ باز تا خود باب الجواد حرف زدم..
دل کندن از دیشب و حال و هواش سخت بود..
شد یکی از بهترین حرم های امسال م!🌱
@asalkhorsandian72
#روایت_نویسی
بیرق فاطمیه خونمون..🏠
تلاش میکنم بیرق ها خیلی خیلی مشکی نباشن به خاطر بچه ها و یه حالت قشنگی داشته باشن..☘
@asalkhorsandian72
#روایت_نویسی
چقدر دوست دارم با تو حرف بزنم..
تو ذهن بههم ریختهام را به انسجام میرسانی و حال ناکوکم را کوک میکنی...
حرف زدن با تو، تمام ایدههای خام مرا به بلوغ میرساند و درخت خشکیدهی امیدم، را دوباره سبز و بارور میکند...
تو امنیت مطلقی..
آدم دوست دارد کنار تو باشد و همه چیز را با تو در میان بگذارد..
آدم دوست دارد با تحسینهای بیبدیل تو، خودش را برای هزارمین بار باور کند و به تواناییهای ناشناختهی وجودش ایمان بیاورد..
تو برای من و برای کودک درون من، بیاندازه مهربان و بزرگوار و کافی هستی.
من از حضور تو جسارت و قدرت میگیرم و همین بس است تا بپذیرم که بیش از هرکسی در این جهان، "تو" را دوست دارم و بیش از هرکسی در این جهان، به حضور و حرفها و دوست داشتنِ تو نیاز دارم.
لطفا باش! تو که باشی، دنیا به طرز شگفتانگیزی زیستنیست و تمام کارهای ناممکن، ممکن و تمام مسائل حل ناشدنی، قابل حل..
@asalkhorsandian72
#روایت_نویسی
دنیای بین منُ حیدر خیلی عجیبه و البته پر از یادگیری برای من..
امیرحیدر کم پیش میاد سرحرف رو باز کنه و میتونی باهاش ساعت ها تو سکوت تو یه فضا بازی کنی، درس بخونی، کارات رو کنی..
فقط هرزگاهی میاد و یه چیزی رو تعریف میکنه و میره و دنبال کارش.
روزای اولی که سال پیش امیرعباس رفت مدرسه برای من و حیدر این تنها بودن خیلی عجیب بود و نمیدونستیم چی قراره بشه..
امسال ولی یاد گرفتیم چطوری تو نبود امیرعباس تعامل کنیم..
اینجا فاطمه آلاء خواب بود امیرحیدر گفت میای ناهار بخوریم؟ گفتم باشه..
گفت برم فاطمه آلاء رو بیدار کنم گفتم نه بیا دوتایی بخوریم بیدار شد بهش ناهار میدم
چشماش برق زد و رفت سفره رو آورد..
حدود ده دقیقه گذشت و باهم ناهار خوردیم داشتم نگاهش میکردم که چقدر سکوت رو دوست داره ..
وقتی ناهارش تموم شد گفت ممنون خوشمزه بود گفتم من درست نکردم از خونه مامانی آوردم گفت باشه ممنون که گرم کردی آوردی باهم خوردیم..
شما نمیدونین ولی من خیلی شبا تا صبح به خاطر مدل ارتباطی ام با حیدر در گذشته اشک میریزم..
اومد بلند شه گفتم میای حرف بزنیم؟
خیلی وقته دوتایی حرف نزدیم..
گفت خب یه روز بریم کافه صورتی
گفتم باشه میریم..
ولی الان بهم بگو چی کار کنم به نظرت خیلی مامان باحالی میشم؟
گفت وقتی عباس نیست بیای دوتایی باهم پی اس بازی کنیم گفتم باشه😂
گفتم فکرمیکنی کدومتون رو بیشتر دوست دارم؟
گفت سه تامون رو یه اندازه دوست داری
تو دلم منتظر بودم بگه فاطمه آلاء..
بعدش گفت دیگه پاشو برو سر درست منم برم بازی کنم😂😂😂
@asalkhorsandian72
6.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_نویسی
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلاَيَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ
@asalkhorsandian72
@mh_rohani
هدایت شده از عسل خرسندیان ✌🏻🇮🇷
#روایت_نویسی
من برای نقلی خانم بمیرم کافیه؟؟؟
یعنی هربار این صحنه ها رو میبینم از بچه هام
میگم یا حضرت زهرا خودت تو مسیر نگهشون دار..
حتی اگر روزی کج رفتن تو بیارشون تو مسیر دوباره..
@asalkhorsandian72
18.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_نویسی
امروز حوالی ۳.۱۰ رسیدم پیش بچه ها تا بریم خونه تا بشینیم تو ماشین و بزنم آنلاین ببینن یه گل خورده بودیم!
از اول به امیرعباس گفتم مطمئنم دو یک میبریم گفت نه بابا ژاپن خیلی قویه!
گفتم حالا ببین خلاصه تا رسیدیم خونه گفتم لباسا تو ماشین دستا شسته تا من لپ تاپ رو علم میکنم نشستیم پای سیستم و صدبار هم قطع شدیم ولی دوباره وصل شدیم
موقعی که گل اول رو زدیم کلی جیغ زدیم جوری که فاطمه آلاء پرید بغلم از ترسش😂
اینجا هم که موقع گل دومِ کلی جیغ زدیم
من ۵کلاس داشتم برای همین خیلی با تاخیر دارم پیام میذارم همین الان کلاسم تموم شد😂
@asalkhorsandian72
#روایت_نویسی
من یک مادردانشجو منتقد،
اما معتقد به اصل نظام جمهوری اسلامی ایران هستم.
و هرسال با تمام وجود شرکت
و این ارزش رو به بچه هام منتقل خواهم کرد.
@asalkhorsandian72
#روایت_نویسی
خانواده برای من مفهومی مقدس نیست..
هم چنین جایگاه مادر.
اما بودن منُ تو کنار هم برای رشد خودمون و بچه هامون جایگاه قابل احترامیه..
@asalkhorsandian72
@mh_rohani
#روایت_نویسی
سری آخری که سال ۹۸ بستری شدم،عصرتا صبح محمدحسن میومد پیشم..
بعد من اتاقی بودم که سرشب تو اتاقم بوی فلافل میپیچید😂😂 به خاطر فلافلی کنار بیمارستان، یه شب که دکتر اومد سر بزنه به من گفتم دکتر شما فلافل دوست دارین؟
گفت این بغلی رو میگی؟؟
گفتم آره گفت اینقدر خوشمزه س نمیدونی چقدر ازش فلافل گرفتیم😂😂
خیلی خندیدیم
گفتم بره یه دونه بخره یه نصفه بخورم؟؟
گفت بدون سس باشه مشکلی نداره بخور..
حالا دکتر برای یه شب اجازه داد!
ولی ما هرشب اونجا فلافل میخوردیم ساعت ۱۱شب اینا میرفت میخرید😂
بابا بیمارستان ساعت ۶ شام میداد خب!
بعد شام من طفلکی چی بود؟؟
یه تیکه بچه ماهیچه یا مرغ آب پز با پوره سیب زمینی و کدو و هویج آب پز😒😒
ستم بود واقعا!
من ۸ گشنه ام بود به خدا 😂
اینم از خاطره ی خوشمزه ی ما😂
https://eitaa.com/asalkhorsandian72/3765
#روایت_نویسی
بچه ها یه لحظه بیاین ذهن تون رو خالی کنید از هر فکری و مطلبی که میگم رو بهش فکرکنید.
ما عموما دهه هفتادی و هشتادی هایی هستیم که اتفاق های عجیب و غریب تو اوج نوجوانی و جوانی مون دیدیم، بالا پایین های اقتصادی، فتنه های مختلف سیاسی، از دست دادن ها و فقدان های جبران ناپذیر..
خب!
تا اینجا میتونم درک کنم که خیلی سخته قطعا
منم دارم تو همین پارادایم زندگی میکنم و عمر و جوونی ام همین طوری داره طی میشه و از همه مهم تر مادر سه تا بچه ام!
اما از یه جایی به بعد درک این حجم از اضطراب و نگرانی که تازه من در جریان زیر ده درصدش قرار گرفتم از طریق شما رو ندارم!
چرا ندارم؟
چون ما وقتی میخواستیم بچه دار شیم قطعا آگاه بودیم که داریم تو خاورمیانه زندگی میکنیم و جهان سوم هستیم و طبق اعتقادات دینی مون در فرایند آخر الزمان هم به سر میبریم..
و یه سری ارزش های پررنگ داریم
مثل مبارزه تا نابودی صددرصدی اسرائیل
مثل حمایت از جبهه مقاومت حتی با خون و عزیزان مون..
اینا سختن؟؟
قطع به یقین...
ماها در شرایطی داریم زندگی میکنیم که نمیتونیم بگیم امروز عصر جنگ زده ایم یا داریم به زندگی عادی مون ادامه میدیم.
انتخاب هم داشتیم و داریم
میتونیم نباشیم و مهاجرت کنیم
اما..
اگر ارزش هامون اینا هستن
اگر اعتقاداتی داریم
اگر انتخاب مون موندن هست
دیگه اینکه این اتفاق ها حد نرمال ترس و اضطراب رو رد کنه و باعث بشه زندگی مون از روال خارج بشه عجیب میشه!
و ما تو همین شرایط تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم و تشکیل خانواده بدیم.
بچه ها!
من و شما به عنوان زن هایی که میتونیم اثرگذار باشیم باید از همه ی اقشار جامعه قوی تر عمل کنیم چون همه چیز از بطن خانواده شکل میگیره، قدرتی که همسران مون میگیرن برای مبارزه های شاید تن به تن( ما نمیدونیم چی قراره بشه)، یا قدرت روانی شون برای جنگ های سایبری، یا قدرت های درونی بچه هامون دختر و پسر هم نداره..
دست کم نگیرید خودتون رو و اجازه ندین
ترس شما رو فلج کنه!
تو باید قوی و سالم باشی تا بتونی خانواده رو سرپا نگه داری..
ترس و نگرانی ات رو ببین و بپذیر و همراهش باش، انکارش نکن، فرار نکن ازش
اما اجازه نده سوار افکار و اعمال و زندگیت بشه!
همین.
✍🏻عسل خرسندیان
@asalkhorsandian72
#روایت_نویسی
دوستانی که بچه دارین،
چندتا موضوع تو این دوران حیاتیه!
هر سنی که هستن، نباید این اتفاقا ها براشون منبع اضطراب و ترس از دست دادن شما بشه، همین دیشب با ۵تا مامان حرف زدم که مشکل شون همین بود و همین چند روز بچه هاشون بهم ریخته بودن خیلی..
این فوق العاده ست که حس ترسیدنُ ببینن و لمس کنن و بپذیرن به عنوان یک حس قوی
ولی توی این حس نمونن
اینم با انکار شما درست نمیشه!
ترس نداره مامان که..
چیزی نمیشه!
نگران نباش ما قوی ایم!
این جملات دردی ازش دوا نمیکنه
فقط احساس میکنه یه چیزی م هست که اینا رو تجربه میکنم.
اول اینکه خبرها رو مدیریت کنید
به خدا لزومی نداره دائم تلویزیون روشن باشه رو شبکه خبر!
یا دائم فیلم های مجازی رو نگاه کنید..
هم خودتون آسیب میبینید هم بچه تون.
حالا راه حل چیه؟
باهاش در حد سن ش گفتگو کنیم
اگر نوجوانه که کار راحت تره چون تفکر انتزاعی داره و تلاش تون این باشه فضا رو حماسی کنید نه ضعف و ترس اما اینم بگید تجربه ی ترس تو این شرایط طبیعیه خیلی
و باهاش دائم ارتباط کلامی برقرار کنید(اگر بلدین اگر بلدنیستین محدود گفتگو کنید)
اگر هم بچه ها کوچولو هستن بازهم با افتخار و حماسی طور بهشون منتقل کنید
خیییلی مهمه از اخبار دور باشن.
مثلا پخش این مداحی ها عالیه از نگاه من اما قبلش حتما گوش بدید خودتون که محتوا کاملا حماسی باشه.
وقتی تو این شرایط حماسه رو منتقل کنید پذیرش ترس براشون راحت تره
دقیقا مثل خودمون.
خلاصه اینکه خواهش میکنم حواسمون به روان بچه هامون باشه.
✍🏻عسل خرسندیان
https://eitaa.com/joinchat/492765398C46c651ea9b