#پیرغلام
#امام_حسین
به خودت میآیی و...
میبینی بیست... سی... چهل...
سال است که...
شدهای پایِ کارِ روضه!
نمیدانی از دعای چهکسی...
نمکگیرِ هیئت شدهای؛ اما...
پشت سَرَت را که نگاه میکنی...
میبینی چه خوب جایی...
دستت بَند شده است!
رزقِ این نوکری را هم...
خودشان تقسیم میکنند!
یکی مستمع...
دیگری چایریز...
ان یکی کفشجفتکُن...
بعضی عکاس و فیلمبردار...
و یکی هم روضهخوان!
مُشَرَّف که میشوی...
موهایَت سیاه و...
توانَت بسیار است!
سَر که میچرخانی...
گَردِ پیری را احساس میکنی!
جوانها: اول اسمت حاجی میگذارند...
روی صندلی، جای میگیری...
و التماسدعای کوچک و بزرگ را میشنوی!
موهایی که دَرِ خانهی محبوب سفید شده...
چشمهایی که برای معشوق، همیشه اشکی است...
گوشهایی که آمادهی شنیدن روضهی مکشوفند...
همه و همهاش...
یادآوری میکند که خوب جایی...
عُمرَت گذشته است!
پیرغلامها...
چشم از همهچیز میبندند...
و تنها یک خواسته دارند!
که آخرش...
قشنگ تمام شود!
قشنگ، با دیدنِ ارباب!
پ.ن
استاد حاج حسین عرب
(که عُمرشان طولانی، زیر سایهی ارباب)
ناچیز:
#محمد_حسین_پویانفر
@MHPooyanFar
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پیرغلام
#عزیزم_حسین
از صبح که چشم باز میکنم...
وسط روز...
حینِ کار...
عصرها که ابرها...
سایه انداختهاند...
دَمِ غروب و...
گرگ و میش شب!
وقتی که ماه...
درست وسط آسمان رسیده...
آخرشب و...
وقتی که چشمهایم...
روی هم میرود...
من، یادِ تو هستم!
فقط یکچیز!
تو هم یادم باش...
آن لحظه که تنهایِ تنهایم...
شانههایم را تکان بده...
و بگو: هَذا مُحِِّبُّ الحُسَین
من، میترسم اگر نباشی!
@mhpooyanfar
#پیرغلام
#حاج_قاسم_مستوفی
حاجی...
ادب داشت و...
آدابِ هیئت و هیئتداری را...
خوب میدانست!
چیزی حدودِ ۶۰سال بود...
اولین نفر...
چراغِ روضهی سهشنبه صبحهای...
صنف لباسفروشان را...
روشن میکرد و...
آخرین نفر هم خارج میشد!
ظاهرا از همان ابتدا...
با اهل و عیالش شرط کرده بوده:
روضه... بازار... خانواده!
همهی زندگیاش...
«حسین(علیهالسلام)» بود!
صندلیِ حاجی...
کنار منبر و...
حواسش به همهچیز بود...
تا منظّم، دقیق و درست پیش برود!
بهخاطر همین...
به او ناظمِ هیئت میگفتند!
خوب میدانست...
مهمتر از برپاییِ هیئت...
روشن نگه داشتنِ چراغِ آن است!
از دلشورهی روضه داشت!
حاجی...
خادمِ خوبی برای اربابش بود!
یک سهشنبه هم آمد...
که نبود تا به مهمانان...
«مُشَرَّف» بگوید!
حتم دارم کنارِ مولایش بود!
و گریهکُنانِ محبوبش...
او را تا مزارش...
بدرقه کردند!
حاج قاسم اخوان مستوفی - ۱۴۰۲
(مشهور به حاج قاسم مستوفی)
پ.ن
تسلیت به حاج علی آقای انسانی
حاج آقا منصور ارضی بزرگوار
#محمد_حسین_پویانفر
@mhpooyanfar
#پیرغلام
#روضه_خوان
برای من که..
پدرم را در کودکی از دست دادم..
برای من که..
بعد از شروع بیماریِ..
حاج آقا حجت کسری..
کسی را نداشتم..
برای من که..
روزگار دست انداخته بود..
تا آبِ خوش..
از گلویم پایین نرود؛
بزرگتر..استاد.. رفیق..
و همراه بود!
سیّدِ خدا..
حرف و... رفتار و... خلقوخویش..
درس بود!
محبت علی و اولادش..
نهفته در قلبش بود..
که کوچه به کوچه..
جار میزد!
یکپارچه نور بود و..
کسی پیدا نمیشود..
چیزی جز خوبی از او بیان کند!
استاد دیده و...
اصیلزاده بود!
حُرمت میدانست و..
حَرَم را مقابل دیدگانش میدید!
روضهی غلط..
شعر بیمحتوا..
و حرف نابهجا نمیزد!
سیّد خدا..
خداترس بود و..
از حاشیه و اسم و رسم..
نوکری را انتخاب کرده بود!
کاش بیشتر از او یاد میگرفتم!
و من..
یادم میماند که میگفتی:
محمدحسین!
بابا... «ما صاحب داریم!»
و من..
یادم میماند که...
«آرامِ جانم بودی!»
و من..
یادم میماند که...
«صبوری کنم!»
فقط نمیدانم..
از فردا..
چطور صدای تو را چهطور بشنوم؟!
و من..
برای دومینبار... #یتیم شدم!
انشاءالله بقیهاش کربلا..
حالا چقدر زود..دلتنگ شما شدم!
#محمد_حسین_پویانفر
@mhpooyanfar
19.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#میکده
#پیرغلام
تنها آمدهبود.
تنهای... تنها!
روضهاش را که خواند..
آرام و بیصدا...
راهی مقصد بعد شد!
نه یکی همراه...
نه خَدَمی و... حَشَمی!
در دلِ سردِ کوچه...
حُسین...
حُسین...
حُسینَش...
دلِ سردِ کوچه را...
روضهی سیّار کرد!
چه عالَمی دارند...
عالِمانِ روضههای خانگی!
هر گوشهای... نوایِ جگرسوزِ عاشقی است
هر روضهای، دَمی به غنیمت دقایقی است
پ.ن
پیرغلام اهلبیت، حاج #ناصر_کاظمی
درحال مُشَرَّفشدن به مجلس #روضه
@mhpooyanfar