یکی از جذابیتهای خانه آقاجون برای من، اتاق زیرشیروانی بود. کل این جذابیت هم به خاطر چند کارتون پر از کتاب بود که نمیدانم چند سال از قایم شدنشان زیر میز قدیمی، ترک خورده و خاک گرفته خانه آقاجون، میگذشت.
کتابها متعلق به دایی شهرام بود که حالا سالهاست ایران نیست و من به عنوان خواهرزادهای که همه فامیل میگفتند در 'سر به کتاب بودن'، به داییاش رفته، حق خود میدانستم که وارث این کتابها باشم.
اولین کتابی که بین کتابهای دایی چشمم را گرفت، دیدار از شوروی بود. کتابی با کاغذ کاهی و شیرازه از هم پاشیده. چاپ سوماش برای سال شصت و هشت بود.
هم اسم کتاب گیرا بود و هم نام نویسندهاش.
کیومرث صابری یا همان گلآقای خودمان.
خواندن درباره کشوری که حالا از هم پاشیده، توصیف نویسنده از شهرهای بینراهی که حالا تبدیل به پایتخت یک کشور دیگر شده و مصاحبه با آدمهای سیاسی که به شکلهای مختلف جان باختند و تعداد کمی از آنها زنده هستند، تجربهای بود که با کمتر کتابی به دستش میآوردم.
این تجربه ناب همراه من بود تا امروز. آخرهای جلسه #همخوانی_منادی استاد حرفی زد که دوباره حس خواندن دیدار از شوروی را برای من زنده کرد.
استاد درباره سفرش به لبنان و سفرنامهاش گفت بسیاری از مکانهایی که آنها را دیده، حالا بر اثر بمبارانهای اسرائیلیها ویران شده. یکی از آنها که روایتاش در کتاب آمده شهید شده و تلخترین بخش کتاب، متعلق به سخنرانی سید حسن نصرالله است. حالا دیگر نه سید هست که سخنرانی کند، نه آن میدانهایی که مردم مینشستند پای صحبتهای سید. همه این اتفاقات هم در کمتر از دو ماه به وقوع پیوست.
خواندن سفرنامه شبیه پاس کردن واحدهای دانشگاه است، کلی درس از سرنوشتهای مختلف دارد. یکی که ریشهاش در گلدان کوچک و شکسته کمونیست بود رفت و سقوط کرد، دیگری که ریشه در خاک پهناور کربلا داشت با مقاومت زنده و پیروز ماند.
✏️محمد حیدری
🆔@MIM_HA_NEVESHTE