هدایت شده از مُرتاح
چشم در چشم های تجریشم
چشم هایش پراز نیش و غماست
چشم هایش همش میگرید
چشم هایم همش میلرزد
بین این قیل و قالِ آدم ها
چه کنم؟ من دلم میریزد!
تا کسی داد میزند 'ای زن'
من دلم بیهوا میریزد!
تا که طفلی زمین میافتد
یا ز مردی غرور میکاهند
این دلم بیهوا میریزد!
محکمم من دلم منتهی میریزد!
سن تجریش، سنِ بالاییست
حرف دیروز و امروزم نیست
حرف سال و ماهِ کثیر
حرف قرنهای ِطویل
چشم هایش ولی غم دارند
یا که نه! شایدم حرف دارند
صبر کن، گفته بود میبینی؟
این مردمِ غیور را میبینی؟
اگر اینجا بیوفتد طفلی
یا که گیرند غرور از مردی
یا که شاید کنند آزاری
خواهشا دلت قرص باشد!
مردمِ شهرِ ما باجنمند
مردمِ شهر ما نبی صفتند
بی هوا کسی، زنی را نزند
پیش چشمِ پسر؛ مادر را
بی هوا؛ سیلیِ محکم نزند
مردمِ مدینه اما چه؟
پیش چشم پسر مادر را
غرقِ در خاک و خُل، میزنند
پشت در پابه ماه زن را
با قلاف شمشیر میزنند
قصه از دست من خارج شد
دل تجریش خون جگر شدهاست
با نوای فاطمیه، جبهی حق است
دل من دوباره روشن شده است
بیرون پراکنی درونییاتم!
چشم در چشم های تجریشم چشم هایش پراز نیش و غماست چشم هایش همش میگرید چشم هایم همش میلرزد بین این ق
کلمات عاجزتر از آن هستند
که شرح این غم کنند ...
بیرون پراکنی درونییاتم!
- بوی بارونی که
نشسته روی آخرین کاغذ کاهی نامهات-
تفنگ بگیر سمتم و با یک تیر خلاصم کن؛
واژههایت روزی صد بار میکشتم ...
عکسی بفرستید که داستانی پشتش هست :)
* خودتون گرفته باشین🌱
@mh_shafieii
بیرون پراکنی درونییاتم!
عکسها پر از داستان هستن و حتی گاهی عمیق
مثل این عکس ...
بیرون پراکنی درونییاتم!
-
مثلاً شاید شما بگین این یه عکس تار بی معناس؛
ولی چشمای من با داستانش حقیقتا اشکی شد :)