eitaa logo
بیرون پراکنی درونی‌یاتم!
1.4هزار دنبال‌کننده
402 عکس
25 ویدیو
10 فایل
خرده نویس‌ها و ثبت‌های یک معلمِ نویسندهِ اهلِ ادبیاتِ غرق در کتاب. شناسه‌ی ارتباطی: @mahdi_shafiei
مشاهده در ایتا
دانلود
- تصدق خاطرتان محبوبم! کمی غر داشتیم، گفتیم خدمت که ببریم و برایش آه و ناله کنیم؟! کسی را نیافتیم جز درگاه خاطر خودتان. شِکوه و شکایت اگر هست در دل‌‌تان محفوظش بدارید که احوال‌مان داغان است؛ البته که در دل‌تان نباید به جز ما چیز دیگری باشد اما عجالتاً ایرادی نیست. می‌گویند که غروب جمعه دل‌گیر است و طاقت فرسا و خوب است که انسان را انیس و مونسی باشد که احوال پریشان برش غلبه نکند! ما را که هرروز و هر ساعت‌مان از دوری‌تان، غروب جمعه‌ است، چه کنیم؟! با چه کسی انس بگیریم و درد خویش بگوییم؟! اصلا کسی هست بنشیند و ما سخن از محبوب بگوییم و زبان به نصیحت وا نکند؟! آدمی را موقع فراق، گوش شنوایی جز نوای یار نیست و همدی جز برای گریستن از دوری محبوب نمی‌خواهد! اهل دلی نیست که در غم‌ دوری‌تان یاری‌مان کند . . . اصلاً دل‌ما هیچ -که از بس بر سرش زده‌ایم و از یاد شما غافلش کرده‌ایم نزدیک است که سنگ بشود- دل خودتان چی؟! برای‌مان تنگ نمی‌شود و نمی‌خواهید ما را اندکی گوشه‌ی چشم‌تان بنشانید؟! اگر که چنین نیست بفرمایید که عرضیه‌ای طولانی و بلند خدمت‌تان بفرستیم و به دل‌مان بفهمانیم که تقدیر در فراق است و باید در این رنج کمر بشکانیم؛ خاطرمان تلخ بود. کمی آرام شدیم. اما چه کنیم که جزء آغوش‌تان راه درمانی برای دل مجنون‌مان نیست و صدها نامه نوشته، حق این درد را ادا نکند . . . پ.ن: کمی غر نوشته‌ی بی‌فایده🌱
بیرون پراکنی درونی‌یاتم!
-
✍🏻 روزی که گذشت هر که رسید به محضرمان، جوانی‌مان را تبریک گفت و برای‌مان آرزوی موفقیت کرد؛ آه که دل‌‌مان به حال جوانی خود و هم سن و سال‌های‌مان سوخت. اما به رسم ادب لبخند نشاندیم روی لب و تشکر کردیم و خیلی خیلی یواش، جوری که نشنوند زمزمه کردیم:«چه سیه بخت است این آدمک جوانی‌مان . . .». در بحبوبه جوانی که باید دغدغه‌ی‌مان رشد و تحصیل و کار و مستقل شدن و تشکیل زندگی باشد، هرروز درگیر ماجرایی شده‌ایم و چقدر از وقت‌های‌مان را به بطالت گذرانده‌ایم. تا آمدیم شیرینی برگشت به محافل عمومی درس و مدرسه و دانشگاه را مزمزه کنیم، افتادیم در تظاهرات و اغتشاشات. و بوی خون آغشته شد در زمینی که، بنا بود رویش قدم بزنیم و بجنگیم برای دغدغه‌های‌مان. از شر این غم و افسوس آرام نشده بودیم که دلار و طلا و فشار‌های اقتصادی، دست انداخت بیخ گلوی‌مان و چسباندمان به دیوار . . . افسوس که آتشی به پا شده است و ما عمر جوانی‌مان را در آن می‌سوزانیم. اما من ته دلم روشن است و می‌دانم که خدا حواسش هست و یک لحظه نظر لطفش را از سر ما کم نخواهد کرد. و این را بدان که اگر گیاهی از دل سنگ بروید، یقیناً طراوتش بیش از اندازه لذت بخش است؛ پس رفیق بیا نبازیم و بجنگیم و دل‌مان سبز باشد به الطاف خدا. و برای آن چیزهایی کنج ذهن‌مان خیس می‌خورد و کسی به فکرمان نیست، سخت تلاش کنیم :) *کمی درد دل با شما رفیق‌هایم🌱
بیرون پراکنی درونی‌یاتم!
-
توی بازاچه می‌چرخیدم. همه چیز بود. از محصولات طبیعی و خوراکی‌جات گرفته تا ظروفی‌جات و پوشاک و محصولات زیبایی. اما نبود یک چیز توی ذوقم زدم؛ کالای با ارزشی که زیبایی می‌بخشد به افکار آدمی و نبودش در بسیاری از خانه‌ها حس می‌شود و یا اگر هم هست در لایه‌های زیرین خانه و کورترین و تاریک‌ترین نقطه‌ی خانه می‌گذارندش. البته از حق نگذریم بعضی‌ها هم احترامش می‌کنند و در اتاقی قفسه‌ی مخصوص برایش می‌گذارند. بله درست حدس زده‌اید این کالا کتاب است! داخل بازاچه‌ی هیئت نبود کتاب فروشی برایم کاملاً محسوس بود. لذا با پیشنهاد به مسئول بازاچه میزی جفت و جور کردیم و با وسواس کتاب‌هایی که بنظر خودم درجه اول هستند و برای هرکسی و هر اهل خواندن و نوشتنی می‌تواند جذاب و مفید باشد انتخاب کردم و چیدم‌شان و کنار کتاب‌ها هم نشانک، هولدر عکس، دفترچه و این‌جور خرت و پرت‌ها گذاشتم. کتاب فروشی تجربه‌جالبی‌ست که از تجربه‌اش کلی حس خوب گرفتم و از همه جذاب‌تر وقتی است که مشتری ایستاده است و برایش داستان کتاب را تعریف می‌کنم ... *بعدظهر غرفه‌ی کتاب‌داری🌱
بیرون پراکنی درونی‌یاتم!
-
- در این ایام که همه‌ی خانه را بوی وایتکس و جوهرنمک و شیشه پاک کن گرفته است و ریه‌های‌مان پر شده از گرد و غبار، کجایید محبوبم که دست بکشید روی دل‌مان و گرد و غبار غمش را به‌زدایید؟! کجایید که دستمال بکشید به شیشه‌های دیده‌ی‌مان و شما را صاف و شفاف ببینیم و بدانیم آنچه که این ایام می‌دیدیم، چرک و کثیفی بوده و نه فراق؟! کجایید که بوی شما را اسنیف کنیم و سر بگذاریم روی آغوش‌تان و رنج‌های وارده به روح‌مان را بسابیم؛ آخ که خسته‌ایم و مبتلا به غم؛ همانند مادری تنها، که شب عید است و خانه‌اش پر است از گرد و غبار؛ کاش که عیدمان احسن الاحوال بشود به حضورتان و متحول گردد نبودتان، به اقیانوس آرام وجودتان . . . *خرده نویس‌هایی بیهوده :)🌱
✍🏻 قدیم‌ها مهربانی موج می‌زد بین آدم‌ها. بی‌دلیل به هم محبت می‌کردند. مادرها اگر غذایی می‌پختند که می‌دانستند هم‌سایه دوست دارد، یک پیمانه بیشتر و اضافه‌تر غذا را دم می‌انداختند و ظهر داخل بشقاب و کاسه‌ای غذا را دم خانه‌ی هم‌سایه می‌بردند. هم‌سایه هم به محض دیدن چنین صحنه‌ای لبخند کش‌داری می‌زد و برای قدردانی کاسه را با نبات یا شکلاتی پس می‌آورد. حال اما این چنین نیست. اگر حتی مدتی غم‌خوار هم دیگر نیز باشند و باهم سر سفره‌ای نشسته باشند، فردایش دیگر یاد هم نیستند؛ نمی‌گویم که باهم دشمن هستند و سایه هم‌را با تیر می‌زنند! نه ... اما درون دل، باهم أنسی ندارند و دل‌تنگ هم نمی‌شوند. ما آدمی‌های نسل جدید معرفت را خورده‌ایم و هسته‌اش را تخ کرده‌ایم؛ مثلاً یک هفته‌اس من نیستم و آخرین پیامی هم که با شما به اشتراک گذاشته‌ام، خبر از بیماری و در بستر بودنم داده است. اما دریغ از دریافت پیامکی که فلانی ما مدتی باهم سر سفره‌ی کلمات بودیم. نمک گیر نوشته‌های هم بوده‌ایم. از احوالات روزمره‌ی هم خوانده‌ایم. آیا مریضی هنوز جانت را ستانده است یا نه؟! هیچ نوتیف حال خوب کنی دریافت نشد ... اندکی غر داشتیم که بیان شد. زیاد جدی‌اش نگیرید. حال خودتان چطور است؟! ایام به کام است؟! البته که نباید از ایام کام گرفت؛ چون که ماه رمضان است و کام گرفتن مبطل روزه ... *غر ناله نوشتن :)🪴
بیرون پراکنی درونی‌یاتم!
- سلامی به گرمای بهار سال نوتان مبارک باشد از خدای مهربان سالی پرخیرو برکت ، سرشار از شادابی برای ش
- سلام و‌ یک سبد رحمت از جانب خدا هدیه به شما برای کلمات‌تان که روح داشت و زنده بود و دل‌‌ما را نیز زنده کرد. باز خوب است ما خانه‌های کاه‌گلی و حجره حجره‌ای را دیده‌ایم و خاطراتی چنین گوشه‌ی ذهن‌مان داریم ... بچه‌های بعد از ما چه خواهند داشت؟! آن‌ها که خانه‌های مادربزرگ‌های‌شان آپارتمانی‌ست و سر و چشم مادربزرگ‌ها‌ی‌شان به جای قالی بافی و پازش کردن، گرم اینستاگرام و این‌جور چیزها بوده است ... آخ که ‌دل‌مان می‌‌سوزد برای روزهایی که قصه‌ای ندارند بشنود و زیر کرسی بنشیند و انار‌های دانه دانه‌ شده‌ی داخل کاسه‌ی سفالی را نمک بزنند و بخورند. نامه‌ها در خاطرات می‌مانند و محبت‌های خفته در بین کلمات‌شان روز‌های سخت را نرم نرم و با لطافت، حال خوب کن می‌کنند . . . حال ما نیز رو به راه است؛ البته که در این راه، غم نیز گاهی سرعت‌مان را می‌گیرد. ولی خب به قول خود شما چون این راه طی می‌شود و می‌گذرد غمی نیست ... *نامه را باید روی کاغذ نوشت و در پاکت گذاشت و مهر و موم شده رساند اما خب فعلا در همین حد و فضا توان است 🌱
بیرون پراکنی درونی‌یاتم!
-
- سلامی خسته و تکراری از روز‌های پُر سکوت خدمت شما. نامه‌ی‌تان آدم را غرق در فکر می‌کرد و رنجش نوک انگشتان را دچار وز وز می‌کرد که بنویس. بنویس از سکوت کوچه‌هایی که روزی در آن هیاهوی بازی بچه‌ها می‌پیچید؛ روزهایی که سرت را می‌گذاشتی روی بالشت تا بخوابی و ناگهان چیزی شبیه یک بمب می‌خورد توی درب خانه و ناخداگاه فریاد می‌زدی:«یا اباالفضل». توی کوچه که می‌رفتی جمعی پسر را می‌دیدی که دوتا آجر گذاشته‌اند این سر کوچه و دوتا آجر آن طرف‌تر و ریخته‌اند وسط این محدوده‌ی مشخص شده و دنبال توپی با خط های راه راهی سفید و قرمز، می‌دوند ... چشمت را که می‌چراخندی جمع کوچکی از دختران را آن طرف‌تر روی پله‌ی خانه‌ای می‌دیدی که زیرشان حصیری پهن است و سفر‌ه‌ای انداخته‌اند رویش. پیک نیک پلاستیکی گذاشته‌اند گوشه‌ی حصیر و رویش یک قابلمه که درونش آب ریخته‌اند و هم می‌زنند. پسران که از فوتبال خسته می‌شدند می‌آمدند می‌نشستن روی حصیر و خواهرن‌شان برای‌شان چای الکی می‌رختند و بعد از آنکه لیوان کوچک خالی را یک نفس سر می‌کشیدند باز برمی‌گشتند سر فوتبال خودشان ... اما حالا کوچه‌ها ساکت است. بچه‌ای نیست که بیاید و آرامش کوچه را بخراشد. اگر هم هست تک و تنها نشسته است پیش مادرش یا پدرش و درون گوشی یا تبلتی غرق است و فقط آغوش گرم مادارنه می‌بیند. و نه معاشرتی. نه رفاقتی. و هرموقعه چیزی اراده کند برایش فراهم می‌شود و هیچ موقعه یاد نمی‌گیرد که باید گاهی پا روی دلش بگذارد و قید چیزی را بزند یا خودش تلاش کند برای به دست آوردنش. نه زمین می‌خورد و زخمی می‌بیند، که یاد بگیرد، اگر زمین خورد باید بلند شود. و نه خاله بازی که رسوم خانه‌داری را در لابه‌لای بازی‌های‌شان یاد بگیرند ... شرح این واژگان خودش غم دارد. من بیشتر نمک به زخم شما نخواهم زد! بخوانید و ببینید و تأمل کنید ... *غم افزوده به نامه را من نیز کمی بیشترش کرده بلکه این غم‌ها دلیلی باشد برای رها شدن از تجددگرایی‌هایی که نسل‌مان را دچار کرده‌اند به مرگی تدریجی ...
بیرون پراکنی درونی‌یاتم!
-
از شما بابت زنده نگه‌داشتن رسم ناب نامه‌نگاری برای آیندگان، عمیقاً سپاس‌گزاری می‌کنم و خوشا به حال فرزندی که مادرش قبل از اینکه اثری از آن حس کند، به یادش بوده است و دغدغه‌ی آینده‌اش را داشته است. نامه‌ی‌تان را خواندم و از اینکه در زنده نگه‌داشتن فرهنگ اصیل ایرانی قلم زده‌اید، لبخندی کش‌دار نشست روی لبم. پ.ن: شما نیز بخوانید نامه‌ی ایشان را و به رسم یادگار برای فرزندتان قلم بزنید ...
بیرون پراکنی درونی‌یاتم!
-
پراید مقدس ۲ اوضاع و احوالش نابسامان بود. درون سینه‌اش سنگی حس می‌کرد که انگار به او دار کرده باشند. اینجور نبود که درخانه بنشیند و مثل مرده‌ای بی‌تحرک بماند. یک عمر رفت و آمدی داشته. برای مرد پرکار و اهل گشت و گذار خانه نشینی سخت است. موقع راه رفتن سرفه سرفه می‌کرد. نفسش دیر به دیر چاق می‌شد. جان می‌کند تا تایرش بچرخد. می‌خواستند ببرندش دکتر. از شانس بدش یا می‌خورد به تعطیلی و مطب‌ها بسته بود. یا به کار و راه بود و وقتش را نداشت. ایام به کامش تلخ می‌گذشت. غم نشسته بود توی موتورش که نویدی رسید و گل از گلدانش شکفت؛ از بدو ورودش به خانواده‌ی جدیدش، پایش بند بوده به زیارت. هنوز یک هفته از آمدنش نگذشته بود که بار و اساس گذاشتند روی بار بندش و رفت به پابوسی علی علیه‌السلام و اولاد شهیدش. بعد از آن هم، مکرر می‌رسید به محضر دخت موسی بن جعفر علیه‌السلام. دخیل بستنش‌هایش و نگاه‌های نور بالایش از پارکینگ کنار حرم به گنبد، حاجت روایش کرد! خسته و دست به کاپوت، تکیه داده بود به دیوار کوچه که خبر بهش رساندن:«خواهرش نگاه به دلت کرده، دستی به سر و درونت بکش که می‌خواهیم برویم مشهد». سپرهایش گل انداخت و لبخند کش‌داری نشست روی پنجره‌ی رادیاتورش. قوت غالب بنزینش شد ذوق فراوان. سریع‌ترین نوبت دکتر را با کمی چک و چانه زدن با دکتر -که می‌گفت مطب پر است و جا ندارم- برایش گرفتند. حالش رو به راه شد و سر شبی که از مطب برگشت، بار و بندیل گذاشتند در صندوقش و راه افتاد در جاده تا برود خدمت سلطان؛ تا برود خودش را بیمه‌ کند! بیمه‌ی امام رضا . . . *جمعه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۲. بدون شرح.
هدایت شده از ‹ آمـٰـال🇵🇸 ›
13.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_ من از عقل گریزانم. عقل درس و مکتبش، استدلال است و من بچه ی چموشی که تمایلی به درس و مشق ندارد. عقل حرفش توی کتم نمی‌رود. عقل می‌گوید فراق یعنی دور شدن و فاصله گرفتن. عقل می‌گوید اگر فاصله افتاد بین و تو محبوب، یعنی دیگر پیوند وصالی نیست و رها کن این ارتباط را ؛ اما دل دیوانه است. در فراق دلتنگ می‌شود. بیشتر عاشق می‌شود. توان دوری ندارد و خودش را می‌کَند و می‌برد پیش محبوب و به محض وصال، مشتاق تر استچ سفت تر به آغوش می‌کشد. بوسه هایش را عمیق تر می‌زند. من از عقل گریزانم؛ می‌ترسم از فاصله‌ای که من را از تو جدا کند .. - نویسنده : https://eitaa.com/mimshafieii طراح :
بیرون پراکنی درونی‌یاتم!
-
فرض کنید؛ شیر مرد جنگ‌های عرب، یل کرار میدان نبرد، آغوش گرم بچه‌‌های بی‌پدر، دست راست پیغمبر اکرم دو زانو نشسته باشد و دست‌هایش را با انگشتان بهم چسبیده روی ران‌هایش گذاشته باشد. عرق شرمش را از پیشانی‌اش با آستین پاک کند و بگوید: - بزرگ ‌من، آقای من قصد ازدواج کرده‌ام و بهتر از دختر شما برای این امر نیافتم . . . فرض کنید؛ دردانه‌ی امین عرب، شأن نزول سوره‌ی کوثر، بهترین دختر اهل جنت چادر به دندان گرفته باشد و پشت پرده گوش بسپارد به حرف‌های معشوقه‌اش. پدر از او إذن بخواهد و دختر چشم به حیاء پایین بیندازد و گل‌های قالی را بچیند. اشک گرم محبت را از گوشه‌ی چشمانش پاک کند و در جواب پدر لب گاز بگیرد و سکوت کند و دریای پرتلاطم دلش را بسپارد به ساحل آرام آغوش علی علیه السلام. قند و عسل فرضش دل‌تان را شیرین کرد؟! حالا اگر آغوش علی را برای فاطمه می‌دیدید، ذوق چشمانتان چه می‌کرد!
بیرون پراکنی درونی‌یاتم!
- یاری برای «دوام» آوردن!
ـ یک اتاق تاریک را فرض‌کن. اتاقی بدون پنجره. بدون چراغ. بدون شمع یا هر چیز دیگری که بتواند سوی چشمانت را زیاد کند. تک و تنها، گوشه‌ای از این اتاق هستی. کدام نقطه از این خاموشی مطلق ایستاده‌ای؟! وسط اتاق هستی؟! یا یک کنج از دیوار؟! هیچ مشخص نیست! دست‌هایت را دراز کرده‌ای. پاهایت چسبیده بهم و راه می‌روی. نوک انگشتانت را تکان تکان می‌دهی. با کف دست روی دیوار می‌کشی. می‌تابی. کدام سمت اتاق می‌روی؟! قدم‌هایت را سنگین بر می‌داری. ساق پایت وز وز می‌کند و همین‌جور توی این سیاهی مطلق می‌چرخی و می‌چرخی. دنبال چه می‌گردی؟! یقیناً دری به سوی بیرون. راهی فرار. صدایت به لرزه می‌افتد. قطره قطره اشک جاری می‌شود روی گونه‌هایت و از تهِ تهِ دل، داد می‌زنی:«کمک». در همین حین، روزنه‌‌ای باریک می‌تابد وسط اتاق. و این لبخند نشسته‌ روی لبت، همان دریچه‌ی امید است. همان دستی‌ست که موقع زمین خوردن می‌گیری و بلند می‌شوی. بنظر من این روزنه‌ی نور همان «عشق» است! نادر ابراهیمی در کتاب یک عاشقانه‌ی آرام می‌نویسد:«عشق باید بتواند بر مشکلات غلبه‌کند و مشکلات تازه خلق کند». در دنیایی سیاه شبیه اتاق، سردرگم بود و می‌چرخیدم که تو را یافتم. تویی که برایم روزنه نور بودی. انگیزه و امید بودی برای ادامه دادن. و عشق چیست به غیر از این؟! توی این دنیای فلاکت‌بار پر غصه، تو بهترین یار بودی برای دوام آوردن. برای حل مشکلات و رفتن به سمت ساختن آینده و حل تمام آن مشکلات که پیش خواهد آمد. و آدم چه می‌خواهد؟! جز روزنه‌ای نور که بتابد بر اتاق تاریکی که در آن غرق است. جز این‌که کسی کنارش باشد برای دوام آوردن. تو بهترین یاری برای «دوام» آوردن. و این همان عشق است.