#تفسیر_قرآن
#استاد_قرائتی
📌نکاتی پیرامون آیه ۱۵۷ سوره آل عمران
1- در جهان بينى الهى، مرگ و شهادت در راه خدا، از همهى دنيا و جمع كردنىهاى آن بهتر است. «وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ ...»
2- مهم در راه خدا بودن است، خواه به شهادت بيانجامد يا مرگ. «قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ ...»
3- اوّل بايد بخشيده شد، سپس رحمت الهى را دريافت كرد. كلمهى «لمغفرة» قبل
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
میقات الصالحین
نام رمان: #حجاب_من ژانر: عاشقانه، طنز، اجتماعی نویسنده: zeinab.z طراح جلد و ویراستار: فاطمه علوی #خل
🌹 خطبه ای که مقام معظم رهبری هم اکنون در سخنرانی بصورت زنده به آن اشاره فرمودند ⬇️⬇️؛
#رهبر معظم انقلاب اسلامی: مردان فداکاری در زمان ما هستند که به امام علی (ع) پیروی کردند.
فرازی از #خطبه156
4⃣ خبر از فتنه ها و شهادت خويش
♦️آنگاه که خداوند آيه 1 و 2 سوره عنکبوت را نازل کرد که: (آيا مردم خيال می کنند چون که گفتند ايمان آورديم، بدون آزمايش رها می شوند؟.) دانستم که تا پيامبر(صلی الله علیه و آله) در ميان ماست، آزمايش نمی گرديم. پرسيدم: ای رسول خدا! اين فتنه و آزمايش کدام است که خدا شما را بدان آگاهی داده است؟ فرمود:
«ای علی! پس از من، امّت اسلامی به فتنه و آزمون دچار می گردند».
گفتم: ای رسول خدا! مگر جز اين است که در روز اُحُد که گروهی از مسلمانان به شهادت رسيدند و شهادت نصيب من نشد و سخت بر من گران آمد،
تو به من فرمودی: ای علی! مژده باد تو را که شهادت در پی تو خواهد آمد.
پيامبر(صلی الله علیه و آله) به من فرمود: «همانا اين بشارت تحقّق می پذيرد، در آن هنگام صبر تو چگونه است؟»
گفتم: ای رسول خدا(صلی الله علیه و آله)! چنين موردی جای صبر و شکيبايی نيست،
⬅️ بلکه جای مژده شنيدن و شکرگزاری است.
#مرد_میدان
#نهج_البلاغه_بخوانیم
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
میقات الصالحین
#انتخابات و اهمیت جایگاه رئیس جمهور #قسمت_اول ادامه دارد... •┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈• •┈••✾🍃@
1_954779548.mp3
3.91M
میقات الصالحین
سلام به کاربران میقات الصالحین رمان #حجاب_من یک روز در میان روزی دو قسمت در ساعت های ۲۱ الی ۲۲ شب بر
#حجاب_من
#قسمت_اول
گوشم رو به تلفن نزدیکتر کردم تا بتونم صداش رو بشنوم اما دریغ...
مامانم با دستش منو به آرومی هول داد که عقب تر برم منم که دیدم تلاشم برای شنیدن صداش بی فایدست بیخیال
شدم و رفتم سر میز و مشغول خوردن عصرونم شدم.
- زینب مامان چته نزدیک بود لهم کنی پشت تلفن. زن عموت بود
- خب چی می گفت؟
- هیچی حرفای همیشگی. تو هنوز عصرونت رو تموم نکردی؟
پاشو پاشو برو درستو بخون کنکور داری مثلا.
میز رو جمع کردم و بعد از خوردن چاییم به اتاقم رفتم کتابم رو باز کردم تا مشغول خوندن بشم که قیافش اومد جلو چشمم
سرمو تکون دادم تا فکرمو متمرکز کنم و مشغول خوندن شدم.
به ساعت نگاه کردم 9 شب شده بود کش و قوسی به بدنم دادم و رفتم تو پذیرایی بابا اومده بود. بهش سلام کردم و
رفتم تو آشپزخونه تا به مامان کمک کنم.
برگ کاهویی از ظرف سالاد برداشتم
چشمی گفتم و میز رو چیدم و بابارو صدا کردم تا بیاد برای شام چرا مامان جان میز رو بچین مامان کمک نمیخوای؟
بعد از خوردن شام مسواک زدم و گرفتم خوابیدم. فردا صبح باید میرفتم مدرسه...
صبح با صدای بابا از خواب بیدار شدم. چون خوابم خیلی سنگینه ساعت کارساز نیست.
💠این رمان در انجمن مهدویت علوی منتشر شده است و هر نوع کپی بدون ذکر منبع پیگرد دارد. 💠
➖🎀➖#فاطمه_علوی🧕
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈
#حجاب_من
#قسمت_دوم
چند دقیقه به همون حالت رو تختم نشستم که صدای اذان رو شنیدم بعد از چند ثانیه بلند شدم رفتم دستشویی. تو آینه
روشویی به صورتم خیره شدم چشمای قهوه ایم پف کرده بودن یه مشت آب سرد به صورتم زدم تا چشمام بهتر بشه
وضو گرفتم اومدم سجادمو باز کردم از عمق وجودم نماز خوندم بعد نشستم دستام رو بردم سمت خدا یه صلوات فرستادم
تا حرفام به سمت آسمون برن و شروع کردم به راز و نیاز با معبودم
استغفار کردم بابت همه ی گناهام از خدا خواستم کمکم کنه و مهر خودش رو اهل بیتش رو بیشتر و بیشتر به دلم بندازه، این
کار هر روزم بود. سر همه ی نمازام این رو از خدا میخواستم چون دلم میخواست مهرشون تو دلم صدها برابر بشه
وقتی از سجاده بلند شدم صورتم کاملا خیسه اشک بود به ساعت نگاه کردم 6 شده بود کارام رو کردم که برم مدرسه
آماده شدم طبق معمول دیر کرده بودم ساعت یه ربع به 8 بود زنگ زدم به آژانس و رفتم مدرسه یواشکی به همه طرف
نگاه میکردم و مواظب بودم ناظممون نباشه اوف باالخره این 38 تا پله ی لعنتی تموم شد و رسیدم طبقه ی باال رفتم
سمت در کالس و به درش نگاه کردم سوم کامپیوتر. کامپیوتر! همون رشته ای که به خواست عشقم اومدم. چون مدرسه
همه طرفش دوربین داشت خیلی ضایع بود اگه گوشم رو میزاشتم رو در پس عادی ایستادم و یکم گوش کردم دیدم ای
دل غافل صدای معلممون از تو کالس میاد داشت گریم میگرفت اگه میرفتم دفتر ایندفعه دیگه ناظممون پوستمو میکند با
اینهمه تاخیر و بار هزارمی که داشتم برگه میگرفتم برای معلم تا برم تو کلاس، با بدبختی رفتم سمت دفتر نظافتچیمون
خانم ریاحی با کمی فاصله از در ایستاده بود برگشت سمتم
ریاحی_سلام خوبی زارعی بیا تو
_ سلام مرسی
رفتم تو سلام کردم
خانم ناظم_ سالم به به خانم زارعی چه عجب کردین قدم رو چشم ما گذاشتین
یه لبخند ژکوند زدم و با مظلومیت بهش نگاه کردم
ناظم_ قیافتو اینجوری واسه من مظلوم نکن تو دوباره دیر کردی زارعی
💠این رمان در انجمن مهدویت علوی منتشر شده است و هر نوع کپی بدون ذکر منبع پیگرد دارد. 💠
➖🎀➖#فاطمه_علوی🧕
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈
#ختم_قرآن 🌸
#سوره_آلعمران
[...بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ...]
♡[...ﺑﻪ ﻧﺎم ﺧﺪﺍ ﻛﻪ ﺭﺣﻤﺘﺶ ﺑﻲ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺍﺵ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ...]♡
♥آل عمران
وَلَئِن مُّتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ♥
ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﻤﻴﺮﻳﺪ ﻳﺎ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﻮﻳﺪ ، ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺧﺪﺍ ﻣﺤﺸﻮﺭ ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﺷﺪ .
📚(آیه : ۱۵۸ )
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•