eitaa logo
میقات الصالحین
264 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
383 ویدیو
17 فایل
❁﷽❁ مجموعه آموزشی-فرهنگی میقات الصالحین 💠 آموزش های تخصصی مجازی تربیت افسر جنگ نرم و هدایت در خط مقدم💠 بایگانی آموزش نرم افزار @archive_miqat مدیر تبادل : @heydar224 مدیر کانال : @ammar_agha
مشاهده در ایتا
دانلود
36.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آموزش_نرم_افزار #آموزش_فتوشاپ #کلیپ_های_تکمیلی #قسمت_پانزدهم
21.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آموزش_پریمایر #فصل_اول #قسمت_پانزدهم
میقات الصالحین
#آماج #قسمت_چهاردهم - نه صدا های بلند گریه و آهنگ خیلی بلند میره رو اعصابم. - دکتر رفتی؟ - خواهش میک
- برو دختر که امشب کار داری. با تعجب گفتم: -من کاری ندارم که. - مامان و بابات برات کار ها دارند. -کی؟ مامان و بابای من؟ - پَ نَ پَ مامان و بابای من. -چیکار دارن؟ - بادا بادا مبارک بادا ان شاء الله مبار.. -عمه مسخره بازی در نیار بگو دیگه. - هیچی قراره امشب خواستگار برات بیاد. -کیه؟ - فکر کنم اون پسر همکار بابات می خواد بیاد اسمش بزار اسمش چی بود؟ -بهرام رو میگی؟ - زدی تو خال. -یعنی شیطونه میگه چنان به این پسره یه کتک مُفصل بزن که بزنه به چاک. - خجالت بکش معلم مملکت اینجوری صحبت کنه امان از بچه ها. توجه ای به حرف عمه نکردم و گفتم: -حاال چی کار کنم؟ - چجور پسریه ؟ -فکر کنم اهل پارتی باشه چون تیپش اینو میگه. بی نماز و کامال بی دین. - شاید بشه تغییرش داد. - نه بابا. عمه من این خودش استاد تغییره. چنان دوست هاش رو تغییر 180 درجه میده که آدم شک می کنه طرف کی بود؟ عمه با نگاهی مشکوک گفت: - تو از کجا میدونی تغییر کردن؟ 💠این رمان در انجمن مهدویت علوی منتشر شده است و هر نوع کپی بدون ذکر منبع پیگرد دارد. 💠 ➖🎀➖🧕 •┈••✾🍃  میقات الصالحین 🍃✾••┈•  •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
میگم چیزه دردم خوب شد سرشو بلند کرد عاقل اندرسفیهانه نگاهم کرد طاها_ از آمپول میترسی _ ن..ن..ن..نه طاها_ بله از حرف زدنت معلومه. ولی به هر حال باید بزنی _ نمیشه سرم بزنم؟ طاها_ نه رفت بیرون ای خدا من از دست این بشر سر به کدوم بیابون بزارم آمپول نمیخوام خدا من میترسممم همینجور داشتم با خدا حرف میزدم که یه پرستاره خانم اومد تو هرچی گفتم آمپول نمیخوام محلم نداد و زد نامرد، اینقدر دردم گرفت که میخواستم بکشمش انگار ارث باباشو باال کشیدم همچین با غرض زد طبق معمول که وقتی آپول میزدم بی حال میشدم دوباره بی حال افتادم رو تخت االن به جای کمرم جای آمپول درد میکرد _الهی دستت بشکنه. الهی خدا لعنتت کنه طاها. الهی بری خونه غذا نداشته باشی از گشنگی تلف شی. الهی که تو قهوت مرگ سوسک بریزم. الهی که طاها باخنده_ تموم نشد نفرینات؟ یه چشم غره بهش رفتم سرمو برگردوندم با کمال متانت و وقار !دقت کنین متانت و وقار! اومد نشست رو صندلیه کنارم طاها_ ادب نشدی؟ با اخم برگشتم سمتش طاها_ اینجوری نگاه نکن تقصیره خودت بود از بس شیطونی. این آمپول برات درس عبرت بشه دیگه از این کارا نکنی بهش محل ندادم چشمامو بستم کم کم مسکن اثر کرد و خوابم برد . . به ساعت نگاه کردم 12 شب ولی خوابم نمیبره هدفن لبتابو گذاشتم رو گوشم و دارم اهنگ گوش میدم اهنگی که اینروزا شده بود همدمم. با هر بیتش یاد کسی که دوسش داشتم میفتم یاد پسرعموم .عشقم ------------ یکی هست تو قلبم که هر شب واسه اون می نویسم و اون خوابه نمیخوام بدونه واسه اونه که قلب من این همه بی تابه نمیخوام. نمیخوام بدونه که چقدر دوسش دارم. نمیخوام بدونه که چقدر بی تابشم یه کاغذ یه خودکار دوباره شده همدم این دل دیوونه یه نامه که خیسه پر از اشکه و کسی بازم اونو نمیخونه یه روز همینجا توی اتاقم یه دفعه گفت داره میره 💠این رمان در انجمن مهدویت علوی منتشر شده است و هر نوع کپی بدون ذکر منبع پیگرد دارد. 💠 ➖🎀➖🧕 👇👇👇👇👇 •┈••✾🍃  میقات الصالحین 🍃✾••┈•  •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•