eitaa logo
میقات الصالحین
264 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
383 ویدیو
17 فایل
❁﷽❁ مجموعه آموزشی-فرهنگی میقات الصالحین 💠 آموزش های تخصصی مجازی تربیت افسر جنگ نرم و هدایت در خط مقدم💠 بایگانی آموزش نرم افزار @archive_miqat مدیر تبادل : @heydar224 مدیر کانال : @ammar_agha
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش_نرم_افزار #آموزش_فتوشاپ #کلیپ_های_تکمیلی #قسمت_یازدهم
17.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آموزش_پریمایر #فصل_اول #قسمت_یازدهم
28.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آموزش_پریمایر #فصل_دوم #قسمت_یازدهم
- ممنون با صدای پیامک گوشیم رو در آوردم و شماره رو سیو کردم تو اون فاصله نت رو وصل کردم که با انبوهی از پیام مواجه شدم همه اشون از کانال هایی بود که عضو بودم برای مواقع بیکاری. رفتم تو واتساپ که دیدم زهرا عکسی فرستاده و زیرش نوشته سالم دیانا جان. اینم سوگلی من. سریع عکس رو باز کردم صورت ساده ای داشت اما تُپُلی بودنش و چشمای به رنگ آبیش دل آدم رو می برد گوشی رو به سمت عمه گرفتم و گفتم: - بچه ی همکارمه. نگاه چه گوگولیه با دقت نگاهش کرد وگفت: - چه خوشگله. خدا حفظش کنه. - ان شاء الله. با رسیدن غذا ساکت شدیم و بعد از خوردن و حساب کردن غذا به خونه برگشتیم. با این کلمه یاد نوحه سید رضا نریمانی افتادم "به خونه برگردیم. خونه آغوش حسینه مگه نه؟ به خونه برگردیم... خونه بین الحرمین مگه نه؟... مگه از سنگه... باز دلم تنگه... با نشستن دست عمه رو شونه ام بدنم کمی لرزید که عمه گفت: - چته دختر؟ تو فکری؟ -هیچی. چادر و مانتوم رو در آوردم و با مقوا و شومیز ها نشستیم و با کلی مسخره بازی و شوخی یه طرح دختر باحجاب در آوردیم. با چهره ی شاد رو به عمه گفتم: - عمه رو نکرده بودی ها؟ یعنی این همه نقاشیت بیست بود و برادر زاده ات پونزده؟ - ای دخترک. مسخره می کنی؟ حالت جدی به خودم گرفتم و گفتم : -نه به جون عزیزم که تو باشی. - خیلی خب بابا حاال جون منو به خودم قَسَم میده. - بلند شو دختر بریم بخوابیم تو فردا کلاس داری ها اجونش نزن عمه جان. تو جوونی پیر می شی. - به روی چشم 💠این رمان در انجمن مهدویت علوی منتشر شده است و هر نوع کپی بدون ذکر منبع پیگرد دارد. 💠 ➖🎀➖🧕  •┈••✾🍃  میقات الصالحین 🍃✾••┈•  •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
میقات الصالحین
#حجاب_من #قسمت_دهم یه دفعه به خودم اومدم وایسا ببینم این داره به من میخنده؟ اخمام رفت تو هم _ به من
نگاهش کردم بعد سرمو با ناراحتی پایین انداختم _ چند سالی هست نفس تنگی دارم دکترا تشخیص نمیدادن ولی االن چند ماهی میشه که دارو میخورم طاها_ باید یه نوار بگیری میخوام خودم وضعتو کامل بررسی کنم _ سرمو به عالمت باشه تکون دادم بهتر که شدم بلند شدم برم ولی مجبورم کرد و به زور بردتم تو اتاقی که نوار قلب میگرفتن و از یکی از پرستارای خانم خواست همین االن ازم نوار بگیره تا لباسمو پوشیم اومدم بیرون دیدم داره به نوار قلبم نگاه میکنه جلوش با فاصله ایستادم سرشو بلند کرد گفت طاها_ نوار قلبت هیچ مشکلی نداره باید یه اکو هم بدی که مطمئن بشم _ باشه میشه زودتر آموزشو شروع کنیم؟ طاها_ البته بعد از اینکه یکم باهم کار کردیم وقت خونه رفتن شد از طاها خداحافظی کردم رفتم پیش سارا و فاطمه لباسامونو عوض کردیم راه افتادیم سمت ایستگاه با تاکسی رفتیم خونه _ سالم مامان_ سالم اومدی! خسته نباشید _ ممنون رفتم تو اتاق لباسمو عوض کردم اومدم بیرون دستو صورتمو شستم بعدم حمله کردم سر غذا از گشنگی داشتم میمردم خب غذامم که خوردم حاال چیکار کنم؟ اممم خب تلویزیون نگاه میکنم تلویزیونو روشن کردم همینجور کانال هارو عوض میکردم اما هیچی که هیچی _ اه اینم که هیچی داره نمیده اوف دوباره کنترل تلویزیونو برداشتم رفتم تو قسمت آهنگام پوشه ی حامد زمانیو آوردم و آهنگ محمد رو انتخاب کردم عاشق این آهنگش بودم ..................... محمد مقتدای اهل عالم محمد مصطفای آل آدم محمد رحمة للعالمین است رسول آسمانی بر زمین است... اخییی خیلی اروم شدم اصال کیف کردم، عجب آهنگیه حاال خوبه هزار بار گوش دادمشا بازم ذوق میکنم یه چند ساعتی همینجور گذشت تا اذان مغرب زد و رفتم نمازمو خوندم بعد اومدم شروع کردم به غذا درست کردن اخه این چندوقت دارم کم کم غذاهارو درست میکنم تا یاد بگیرم غذا هم خوردیم یکم رمان خوندم گرفتم خوابیدم ............................ امروز دومین روزیه که میایم بیمارستان دیروز که روز اول بود اونهمه اتفاق افتاد امروزو خدا بخیر کنه همینکه جلوتر رفتیم دیدیم طاها داره از جلومون میاد این سمت 💠این رمان در انجمن مهدویت علوی منتشر شده است و هر نوع کپی بدون ذکر منبع پیگرد دارد. 💠 ➖🎀➖🧕👇👇👇👇👇 •┈••✾🍃  میقات الصالحین 🍃✾••┈•  •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•